یا رسولالله... در خانهای که دستان شما بارها روی آن نشسته بود در آتش سوخت و با لگد...
من بلد نیستم روضه بنویسم...
ای رسولخدا فقط اینکه از تمامی مردم تعداد اندکی با علی ماندند...
امیرالمومنین را که دست بستند،تنها کسی که خودش را کشاند وسط کوچه، مقابل ناحقی و سکوت و ظلم زنانه ایستاد... با بدنی زخمی...
فاطمه به هوش که آمد اول سراغ علی را گرفت، مولا در مسجد بود... خودش را رساند مقابل مسجد
و شمشیر را که بالای سر علی دید فریاد زد:
علی را رها کنید و گرنه نفرینتان میکنم.