ــ #وقت_بندگی 🌻 •
عبادت در دلِ سیاهی شب انقدر
با ارزش است که خـدا در قرآن
سوره انسان آیه 26 اینگونه به
بندگانِ خود می فرماید:💚🤔
«و پاره ای از شب را سر به سجده
بگذار و او را در شبِ طولانی تسبیح
گوی!»
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ
سلام بر آن مظلومى که خونش
مباح گردید
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى
سلام بر آنکه در ملأ عام سرش
بریده شد
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى
سلام بر آنکه اهل قریه ها دفنش
نمودند💔😔
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
اگه میبینی کارات داره عقب میافته ،
احتمالاً داری نمازتو عقب میندازی...! ⚠️
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
26- عُجب در عمل
عجب در لغت، به معناى خودپسندى، خودبرتربينى، تكبّر و از خود راضى بودن است.😒
همين حالت زشت است كه گروهى را در جوامع عزيز بىجهت كرد و نفاق و دوئيّت و بدبينى و جنگها و برترى نژاد را بر جامعه انسانى تحميل نمود.⚠️
انسانِ از خود راضى، به چيزى و به كسى رحم نمىكند و ميل دارد انسانها در همه شؤون به او تعظيم كرده و برده او باشند و اگر تسليم خواستههاى وى نگردند به اشدّ مجازات محكوم شوند.📛
انسان به نژاد و رنگ و علم و عمل و هنر خود نبايد عُجب بورزد، بلكه بايد در پيشگاه حضرت محبوب در هر شأنى كه هست متواضع باشد، تا به اندازه استعداد و لياقتش مورد ستايش و مدح حضرت حق قرار گيرد و يا اولياى الهى از او به نيكى ياد كنند.😇
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۵
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majaziا
🍃🌼 #مھدییـار •.
🌱آیه الله بهجت رحمه الله علیه درمورد راه ایجاد ارتباط با اهل بیت علیهم
السلام می فرمودند:راه ایجاد ارتباط با اهل بیت
(ع) و مخصوصاً
حضرت ولی عصر (عج) عبارت است از:
💛۱- معرفت خداوند متعال
🫀۲- اطاعت محض از پروردگار
.
.
همهـجا مےبینم رخ زیباے تـو را ..
.•🍃🌼 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریجات 🪁.•
تمام دلخوشی زندگی من این است
که وقت مرگ بیایی و...❤️🩹
السلام علیڪ یا اباعبدالله 🥀
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
.• 🎥 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
davat-emam-zaman-az-ma-shojaei.mp3
5.2M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
دعوت امام زمان از ما 💚
#سه_شنبه_های_مهدوی
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
✨بعضی وقتا دل کندن از یه سری
چیزای خوب باعث میشه، یه سری چیزای بهتری بدست بیاری✋🥀
#شهید_محسن_حججی
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته بهقلم شھید طاها ایمانے ‹ پارتنودویکم! › _فکر می کنم در برابر ا
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتنودودوم ! ›
حدود ساعت ۸ شب، بررسی افراد مصاحبه شده تمام شد ... دو روز دیگه هم به همین منوال بود ...
اصلاً فکر نمی کردم بین اون افراد، جایی برای من باشه ... علی الخصوص که آقای افخم اونطور با من برخورد کرده بود ... هر چند علی رغم رفتارش با من، دقت نظر و علمش
به شدت من رو تحت تاثیر قرار داد ... شیوه سوال کردن هاش و برخورد آرام و دقیق با مصاحبه شونده ها ...
از جمع خداحافظی کردم تا برگردم ... که آقای افخم، من رو کشید کنار ...
- امیدوارم از من ناراحت نشده باشی ... قضاوت در مورد آدم ها اصلا کار ساده ای نیست و با سنی که داری ... نمیدونستم به خاطر توانایی اینجا بودی یا بقیه حرفش رو خورد ...
- به هر حال می بخشی اگر خیلی تند برخورد کردم ... باید می فهمیدم چند مرده حلاجی ...
خندیدم ...
- حالا قبول شدم یا رد؟ ...
با خنده زد روی شونه ام ...
- فردا ببینمت انشاءﷲ
از افخم دور شدم ... در حالی که خدا رو شکر می کردم ... خدا رو شکر می کردم که توی اون شرایط، در موردش قضاوت نکرده بودم ... آدم محترمی که وقتی پای حق و ناحق وسط می اومد ... دوست و رفیق و احدی رو نمی شناخت ... محکم می ایستاد ...
روز آخر ... اون دو نفر دیگه رفتن ... من مونده بودم و آقای علیمرادی ... توی مجتمع خودشون بهم پیشنهاد کار داد ... پیشنهادش خیلی عالی بود ...
- هر چند هنوز مدرک نگرفتی ولی باهات لیسانس رو حساب می کنیم ... حیفه نیرویی مثل تو روی زمین بی کار بمونه ...
یه نگاه به چهره افخم کردم ... آرام بود اما مشخص بود چیزهایی توی سرش می گذره... که حتما باید بفهمم ... نگاهم برگشت روی علیمرادی ... با احترام و لبخند گفتم
_همین الان جواب بدم یا فرصت فکر کردن هم دارم؟
به افخم نگاهی کرد و خندید ...
- اگه در جا و بدون فکر قبول می کردی که تشخیص من جای شک داشت ...
از اونجا که خارج می شدیم ... آقای افخم اومد سمتم ...
- برسونمت مهران ...
- نه متشکرم ... مزاحم شما نمیشم ... هوا که خوبه ... پا هم تا جوانه باید ازش استفاده کرد ...
خندید ...
- سوار شو کارت دارم ...
حدسم درست بود ... اون لحظات، به چیزی فکر می کرد که حسم میگفت:
- حتما باید ازش خبر دار بشی ...
سوار شدم ... چند دقیقه بعد، موضوع پیشنهاد آقای علیمرادی رو کشید وسط ...
- نظرت در مورد پیشنهاد مرتضی چیه؟ ... قبول می کنی؟
- هنوز نظری ندارم ... باید روش فکر کنم و جوانب رو بسنجم... نظر شما چیه؟ باید قبول کنم؟ ... یا نه؟ ...
حس کردم دقیق زدم وسط خال ... می خواستم مطمئن بشم در همون جهت، بحث ادامه پیدا می کنه ...
- در عین اینکه پیشنهاد خوبیه ... فکر می کنم برای من که خیلی بیتجربه ام ورود تو این زمینه کار درستی نباشه
ماشین رو کشید کنار و خاموش کرد
- من بیست ساله مرتضی رو میشناسم ... فوق العاده قبولش دارم. ...نه همین طوری کاری میکنه ، نه همین طوری تصمیم می گیره ... نقاط ضعف و قوت افراد رو می سنجه و اگر طرف ، پتانسیل داشته باشه دستش رو
می گیره ... اینکه بهت چنین پیشنهادی داده، شک نکن که مطمئنه از پسش برمیای
سکوت کرد ...
- به نظر حرف تون اما داره ...
چند لحظه بهم نگاه کرد ...
- ولی تو به درد اونجا نمی خوری ... نه اینکه پتانسیل و استعدادش رو نداشته باشی اتفاقا اگر بخوای کار کنی جای خیلی خوبیه ... ولی استعدادت مهار میشه ... تو روحیه تأثیرگذاری جمعی داری ... می تونی توی محیط و اطرافت تغییر ایجاد کنی و اون رو مدیریت کنی ... بودن کنار مرتضی بهت جسارت و قدرت عمل میده ... مخصوصا که
پدرانه حواسش به همه هست ... اما بازم میگم اونجا جای تو نیست...
خیلی آروم به تک تک جمالت و حرف هاش گوش می کردم...
- قاعدتاً انتخاب همیشه بین دو گزینه است ... فکر می کنید کجا جای منه؟ ...
- فقط با بچه مذهبی ها می پری؟ ... یا سابقه فعالیت با همه قشری رو داری؟ ...
ناخودآگاه خنده ام گرفت ...
- رزومه ای بهش نگاه کنید؛ نه ... سابقه فعالیت با همه قشر رو ندارم ... مثل همین جا که عملاً این اولین سابقه رسمی مصاحبه من بود ... اما نبوده که فقط با بچه مذهبی و هیئتی هم صحبت باشم ... نون گندم هم خوردیم ...
بلند خندید ...
- اون رو که می گفتی صفر کیلومتری ... این شد ... این یکی رو که میگی خارج از گود هم نبودی ...
حالا مرد و مردونه ... صادقانه می پرسم جواب بده ... وضع مالیت چطوره؟ ...
چند لحظه جدی بهش نگاه کردم ... مغزم داشت همه چیز رو همزمان محاسبه می کرد ... شرایط و موقعیت ... چیزهایی رو که ممکن بود ندونم ... و ...
اونقدر که حس کردم الان میسوزه ... داشتم قدم هایی بزرگ تر ظرفیتی که فکرش رو می کردم برمی داشتم ...
- بستگی داره ... به اینکه سوال تون واسه کار فی سبیل ﷲ ... یا چیزی که من اهلش نباشم ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#وقت_بندگی 🌻 •
✍🏻آیت الله مجتهدی تهرانی:
💫روایت است کسی که #نماز_شب بخواند، روزی اش زیاد میشود.
📌استاد خوب گیرش میآید، رفیق خوب پیدا می کند، داماد خوب، عروس خوب، پدرزن خوب، این ها #رزق هستند.
💢ما خیال می کنیم که رزق یعنی پول بدست آوریم، می گوییم پس چرا ما نمازشب خواندیم پول گیرمان نیامد!
💫رزق معنوی مهم تر است، اگر کسی نمازشب بخواند، رزق معنوی بدست میآورد و بعد از آن به اسلام خدمت می کند، مثل تألیفات کتاب ها
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ
سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین
سلام بر آن مدافعِ بى یاور
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ
سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده
أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ
سلام بر آن گونه خاک آلوده🥀💔
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◗#ازخالق_بهمخلوق 🌱◖
در این شبانه روز یک دقیقه از وقت
گران بهایت را به گوش سپردن به
آیات زیبای پروردگار اختصاص
بده😇✨!
---------------------------------------------------
#چند_ثانیه_آرامش_باخدا 🎧
#آیة_الکرسی💚
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
توی جیبش یه الماس داشت 💎
داشت راه میرفت که یه گردو دید.
خم شد تا برش داره ؛
اما الماس از تو جیبش افتاد تو چاه🤕
بعدش گردو رو باز کرد ، دید خرابه!
⚠️ مواظب الماساتون باشین...!
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
27- آرزوى دراز
اميد يا آرزو از عوامل حركت چرخهاى زندگى انسانهاست. در حقيقت اين اميد و آرزو دليل اصلى فعاليّت و تلاش مردم است تا نظام زندگى شكل بگيرد و رفيق راه و آينده بشر مىباشد.🌿
«روزى حضرت عيسى (عليه السلام) در كنارى نشسته بود، پيرمردى با بيل زمين را شيار مىكرد، عيسى دعا كرد: خدايا! آرزو را از او بگير. همان زمان پيرمرد بيل را به كنار انداخت و دراز كشيد. ساعتى گذشت و عيسى گفت: خدايا! آرزو را به او بازگردان.🌱
آرزو واميدها را پايانى نيست و آثار بسيارى بر رفتار و كردار انسان دارد. چنانچه اين عامل حيات و حركت از حدّ بگذرد و به صورت آرزوى دور و دراز درآيد، بدترين وسيله انحراف و بدبختى مىشود چنان انسان را به خود مشغول مىكند و غرق در دنياى تخيّلات مىسازد كه از هدف كلى آفرينش غافل مىشود.🍂
همان طور كه مولاعلى (عليه السلام) در مناجات خويش فرمود:
چه محروميّت از اين بيشتر كه پيوسته
انسان را در رنج و رفاه كاذب قرار مىدهد
و او شب و روز بايد تلاش كند به گمان خود كه به دنبال سعادت و آسايش مىرود در
حالى كه توشهاى از بدبختى و گوشهگيرى براى او فراهم مىشود و توبه او را به تأخير مىاندازد.
بيشتر اين گونه افراد با حالت بدى جان مىدهند و زندگى دردناكشان و سرانجام غمانگيز آنها مايه عبرت ديگران میشود.🍁
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۵
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majaziا
•| #عرفات🎐
اللّٰهُمَّ وَنَقِّنا وَسَدِّدْنا وَاقْبَلْ تَضَرُّعَنا، یَا خَیْرَ مَنْ سُئِلَ، وَیَا أَرْحَمَ مَنِ اسْتُرْحِمَ، یَا مَنْ لَا یَخْفىٰ عَلَیْهِ إِغْماضُ الْجُفُونِ، وَلَا لَحْظُ الْعُیُونِ، وَلَا مَا اسْتَقَرَّ فِى الْمَکْنُونِ، وَلَا مَا انْطَوَتْ عَلَیْهِ مُضْمَراتُ الْقُلُوبِ، أَلَا کُلُّ ذٰلِکَ قَدْ أَحْصاهُ عِلْمُکَ، وَوَسِعَهُ حِلْمُکَ، سُبْحانَکَ وَتَعالَیْتَ عَمَّا یَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً کَبِیراً، تُسَبِّحُ لَکَ السَّماواتُ السَّبْعُ وَالْأَرَضُونَ وَمَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ؛
خدایا ما را پاک کن و به جانب راستی و درستی توجّه ده و زاری ما را بپذیر،ای بهترین کسی که درخواست شد و رحمکنندهترین کسی که از او رحمت خواسته شد،ای آنکه بر هم نهادن پلکها و دقّت نظر چشمها بر او پوشیده نیست و آنچه در نهان مستقر شده و آنچه را پنهانیهای قلوب در برگرفته از او پنهان نیست، آری همه اینها را دانشت شماره کرده و بردباریات فرا گرفته، تو منزّهی و برتری، از آنچه ستمگران دربارهات میگویند، آسمانهای هفتگانه و زمینها و هرکه در آنهاست تو را تسبیح میگویند و هیچ موجودی نیست مگر اینکه همراه ستایشت تسبیح میگوید؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
مداحی_آنلاین_سلام_من_به_مدینه_به_آستان_رفیعش_حاج_منصور_ارضی.mp3
1.18M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
سلام من به مدینه به آستان رفیعش
به مسجد نبوی به لاله های بقیعش😭
🔳 #شهادت_پیامبر_اکرم(ص)
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
خیلی شوخ و با روحیه بود.😃
وقتی مثل بقیه دوستان به او التماس دعا میگفتیم یا از او تقاضای «شفاعت» میکردیم میگفت: مسئلهای نیست دو قطعه عکس سه در چهار و یک برگ فتوکپی شناسنامه بیاور ببینم برایت چکار میتوانم بکنم.😆
در ادامه هم توضیح میداد که حتماً گوشهایت پیدا باشد، عینک هم نزده باشی شناسنامه هم باید عکسدار باشد!🤣💔
شفاعت🌱
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته بهقلم شھید طاها ایمانے ‹ پارتنودودوم ! › حدود ساعت ۸ شب، بررسی
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتنودوسوم! ›
لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد ...
- پس اینطوری می پرسم ... حاضری یه موقعیت عالی کاری رو ... فدای کار فی سبیلﷲ کنی؟ ...
نگاهم جدی تر از قبل شد ...
- اگر فقط ادا و برگه و رزومه پر کردن نباشه ... بله هستم ... دستم به دهنم می رسه ، به داشته هامم راضیم ... ولی باید ببینم کاری که می گید مثل خیلی چیزها ... فقط یه اسم رو یدک نکشه ... مؤثر و تأثیرگذار باشیم؛ چرا که نه ...
من رو رسوند در خونه ... یه آدرس روی یه برگه نوشت، داد دستم ...
- شنبه ساعت ۴ بیا اینجا ... بیا کار و موقعیت رو ببین ... بچه ها رو ببین ... خوشت اومد، قدمت روی چشم ... خوشت نیومد، بازم قدمت روی چشم ...
شنبه، ساعت ۴ ... پام رو که گذاشتم ... آقای علیمرادی هم بود ... تا سلام کردم با خنده به افخم نگاه کرد ...
- رو هوا زدیش؟ ...
خندید ...
- تو که خودت هم اینجایی ... به چی اعتراض می کنی؟ ...
آقای افخم حق داشت ... اون محیط و فعالیتش و آدم هاش ... بیشتر با روحیه من جور بود ... علی الخصوص که اونجا هم ... می تونستم از مصاحبت آقای علیمرادی استفاده کنم و چیزهای بیشتری یاد بگیرم ...
بودن توی اون محیط برکات زیادی داشت ... و انگیزه بیشتری برای مطالعه توی تمام مسائل و جنبه های مختلف بهم می داد ... تا حدی که غیر از مطالعه دروس دانشگاه و سایر فعالیت ها ... روزی ۳۰۰ تا ۴۰۰ صفحه کتاب می خوندم ... و خودم و یافته هام رو در عرصه عمل می سنجیدم ...
هر چند، حضور من توی اون محیط ارزشمند، یک سال و نیم بیشتر طول نکشید ...
نشست تهران ... و یکی از اون دعوتنامه ها به اسم من، صادر شده بود ... آقای علیمرادی، ابالفضل و چند نفر دیگه از بچه های گروه راهی شدیم ... کارت ها که تقسیم شد ...
تازه فهمیدم علیمرادی، من رو به عنوان مسئول جوانان گروه مشهدی، اعالم کرده بود با دیدن عنوان بدجور رفتم توی شوک ...
- خدایا ... رحم کن ... من قد و قواره این عناوین نیستم ...
وارد سالن که شدم ... جوان ترین چهره ها بالای سی و چند سال داشتن ... و من ... هنوز ۲۳ نشده بودم ...
برنامه شروع شد ... افراد، یکی یکی، میکروفون های مقابل شون رو روشن می کردن ... و بعد از معرفی خودشون ... شروع به رزومه دادن می کردن ...
و من، مات و مبهوت بهشون نگاه می کردم ... هر چی توی ذهنم می گشتم که من تا حالا چه کار کردم ... انگار مغزم خواب رفته بود ... نوبت به من نزدیک تر می شد ... ولیست کارها و رزومه هر کدوم ... بزرگ تر و وسیع تر از نفر قبل ... نوبت من رسید ...
قلبم، وسط دهنم می زد ... چی برای گفتن داشتم؟ ... هیچی ...
نگاه مسئول جلسه روی من خشک شد ... چشم که چرخوندم همه به من نگاه می کردن ...
با شرمندگی خودم رو جلو کشیدم ... و میکروفون مقابلم رو روشن کردم ...
- مهران فضلی هستم ... از مشهد ... و متاسفانه برخلاف دوستان، تا حالا هیچ کار ارزشمندی برای خدا نکردم ...
میکروفون رو خاموش کردم و به پشتی صندلی تکیه دادم ... حس عجیب و شرم بزرگی تمام وجودم رو پر کرده بود ...
- این همه سال از خدا عمر گرفتی ... تا حالا واسه خدا چی کار کردی؟ ... هیچی ...
حالم به حدی خراب بود که اصلاً واسم مهم نبود ... این فشار و سنگینی ای که حس می کنم ... از نگاه بقیه است یا فقط روحمه که داره از بی لیاقتیم زجر می کشه ...
سالن بعد از سکوت چند لحظه ای به حرکت در اومد ... نوبت نفرات بعدی بود اما انگار فشاری رو که من درونم حس می کردم ... روی اونها هم سایه انداخته بود ... یا کوله بار اونها هم مثل من خالی بود ...
برنامه اصلی شروع شد ... صحبت ها، حرف ها، نقدها و بیان مشکلاتی که گروه های مختلف باهاش مواجه بودن ... و من سعی می کردم تند تند ... تجربیات و نکات مثبت کلام اونها رو بنویسم ...
هر کدوم رو که می نوشتم ... مغزم ناخودآگاه دنبال یه راه حل می گشت ... این خصلت رو از بچگی داشتم ... مؤمن، ناله نمی کنه ... این حدیث رو که دیدم، ناله نکردن شد
سرلوحه زندگیم ... و شروع کردم به گشتن ... هر مشکلی، راه حلی داشت ... فقط باید پیداش می کردیم ...
محو صحبت ها و وسط افکار خودم بودم ... که یهو آقای مرتضوی، مسئول جلسه ...حرف ها رو برید و من رو خطاب قرار داد ...
- شما چیزی برای گفتن ندارید؟ ... چهره تون حرف های زیادی برای گفتن داره ... شخصی که حرف می زد ساکت شد ... و نگاه کل جمع، چرخید سمت من ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻•
اگر مردم فضیلت نمازشب را می دانستند.
و برای خواندن آن بیدار نمی شدند،
از غصه گریه های طولانی می کردند...!
|پیامبراکرمصلیاللهعلیهوآله|
.
.
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔ 🕯╗
#خادمانه
🎥 اگر ما اسیر نگاه حسینیم
بهلطف حسن در پناه حسینیم❤️🔥
.
.
گداےڪوےڪریمیمو نانبهانهےماست↯
↳ eitaa.com/Heiyat_Majazi
『🖤』
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ
سلام بر آن بدنِ جامه به غنیمت رفته
أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ
سلام بر آن دندان هایی که با چوب
خیزران زده شده
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ
سلام برآن سرِ بالاى نیزه رفته🖤😔
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
◗┋#ازخالق_بهمخلوق 💙┋◖
«و نشانه ای از قدرت و حکمت ما
برای آنها شب است که پوشش
روز را از آن بر میکنیم،پس ناگاه
آنان به تاریکی درمی آیند!»
-سـوره یـاسیـن،آیـه37 🌙✨
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
غربت یعنی در خانهٔ خودت هم غریب باشی.
غربت یعنی قَدرت را نشناسند، به پیکر بیجانت هم رحم نکنند و پاسخ تمام خوبیهایت را با کینه و دشمنی بدهند.
غربت یعنی حسن بودن و مثل حسن، تنها بودن.
و غربت یعنی طرید و فرید و وحید، مثل امام زمان🥀
من چه سهمی توکم کردن این تنهایی وغربت دارم؟؟
#شهادتامامحسنمجتبی
#شهادتپیامبرمهربانىها
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╔ 🕯╗
#خادمانه
|•|قاصدڪ🖤🕊
دست ما،
به بلندای شما ڪه هیچ
به بلندای تارهای عبای شما هم نمےرسد
اما خودتان فرمودید
اصلا بابش را شما باز ڪردید
تا به شما سلام دهیم..✨
هر صبح و شب
ڪه فرمودید
این سلام ها، مےرسد!
چه از دور و چه از نزدیڪ...(؛
پس تمام حقیقت هستی
السلام علیڪ یا رسول الله!
واویلتا عزاے رسول خدا شده↯
↳ eitaa.com/Heiyat_Majazi
『🖤』
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
28- بدى باطن
«سرائر» جمع سريره به مفهوم حالات و صفات و نيات درونى و پنهانى است. به عبارت ديگر آنچه در قلب به صورت سرّى و مخفى مانده مانند نيتها، اعتقادات، خطورات قلبى، وساوس شيطانى، الهامات رحمانى و گاهى به اعمال مخفيانه، سوء السريره گفته مىشود؛ يعنى هر عمل قبيحى كه انسان او را در باطن مىپوشاند يا پنهانى مرتكب مىشود.🌿
حضرت رسول اکرم فرمود: سرائر شما، همان اعمال شما همچون نماز و روزه و زكات و وضو و غسل جنابت و هر واجبى است؛ زيرا همه اعمال در حقيقت باطن پنهان است، اگر انسان بخواهد مىگويد: نماز خواندهام، در حالى كه نخوانده است، يا مىگويد وضو گرفتم در حالى كه وضو نگرفته است، اين تفسير كلام خداوند است در آيهی "تبلی السرائر"🌱
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۶
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majaziا