eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی خیلی دلمون لرزیده که شب آخره و انگار دستپاچگی خاصی برای امشب که شب وداعِ سفرمونه داریم... درست مثل شب وداع با بین الحرمین و ضریح شش گوشه که هی از فرط اشکای توی چشمات حرم و ضریح رو تار میبینی
دل تک تک ماها ما خادمین برای این شب وداعیه که میتونه شب قدر هممون هم باشه و بشه میتونه شب احیای سازنده‌ای برای هممون باشه و بشه میتونه شب متحول شدنی عمیق و عملی باشه و بشه برای این شب وداعی خیلی بیقراره..
برید برای امام حسین ع گریه کنید برید تا میتونید برای امام حسین گریه کنید و دو دنیاتون رو میون اشکهاتون بیمه کنید همین رزق شب اخرِ حقیر باشه و بریم باهم هیئتمون رو شروع کنیم دلهای آماده‌تون رو متوجه امشب کنید که خیلی چیزا گیرتون میاد و خیلی چیزا براتون امضا میشه..
دلمون نمیخواد این سفر تموم بشه شما چه حال و هوایی دارید؟ این سفر چطور بود براتون؟ سفر زیارتی ک میرفتید شب های وداعش رو یادتونه؟ معمولا همیشه شبهای وداع به یاد ادم میمونه مثل امشب.. امشب رو هم شب اخر سفر و شب وداعی بدونید که انگار دارید از زیارتگاه برمیگردید.. با همین حال و هوا با هیئتمون همراه بشید
هیئت مجازی 🚩
خیلی خیلی دلمون لرزیده که شب آخره و انگار دستپاچگی خاصی برای امشب که شب وداعِ سفرمونه داریم... درست
‌ گفتن شب وداع...🙂💔 چِقد خیلی هامون آرزوداشتیم سال جدید روبازیارت آقامون اباعبدﷲ شروع کنیم
گفتیم سال جدیدِ میریم کربلا یه گوشه از بین الحرمین میشینیم خالی میکنیم خودمونو... هرچی بهمون سخت گذشته به عمو عباسمون میگیم
ولی امشب عجب شب قشنگیه...🪴 شب تولدِ برادر اربابمون امام حسن مجتبی(ع)😍
ولی وسط این همه خوشحالی... ما همیشه غصه این رومیخوردیم ومیخوریم که چقدر امام حسن(ع)غریبه نه بارگاهی نه ضریحی💔
ولی بایدبه این فکر کنیم که ما الان یک امام زنده داریم که خیلی غریبه...!
احتیاج به دعاهای ما داره که انشاءﷲ هرچه زودترظهور کنن وهرچی غم وغصه وسختیه از دل مردم مخصوصا مردم عزیز غزه بزنه بیرون که باتموم سختیا مقاوم ایستادن وبرای ظهور مولامون آقا امام زمان(عج)دعا میکنن🌱
برام سوال بود که ما بچه مسلونا با اینکه کلیی دعا برای ظهور هرچه سریعترمولامون میکنیم چرا یک قدم پاجلونمیذاریم تا دل امام زمانمون رو شادکنیم؟
تا اینکه یه روز یه کتابی خوندم وخیلی حسرت خوردم💔 حسرت اینکه من پزه اینو میدم بچه شیعم ولی هیچ کاری برای ظهور نکردم
و دوست دارم شب هیئتی این داستان روبراتون تعریف کنم
یه پسر ده دوازده ساله،پسر سربه زیری بود اسمش سعید بود!
که داشت با بیماریش کلنجار میرفت
یه روزی که رفت بود برای عمل بیماریش دکتری که عملش کرده بود وپرستارایی که توی بیمارستان زاهدان سعید رو دیده بودن
همه مطمئن بودن این پسرسربه زیر که باپای خودش اومده برای درمانش چندروز دیگه دم خونشون باید حجله بزنن💔
بیچاره مادرش... که همین الانم حال زاری داشت؛ چه برسه بخواد بشینه بالای سرقبر بچه اش.
همسایه هاوفامیل خوب یادشون هست که سال۱۳۷۲بود که سعید بیماری سختی گرفت.
اونقدرکه شبها وقت خواب باخودشون فکرمیکردند یعنی سعید چندروزدیگه زنده میمونه؟
ولی تو دلشون میگفتن: -چه حیف پسربه این خوبی! چقدکم زندگی کرد.
ازشب تولد عیسی مسیح که به دنیا اومد تا همین روزایی که داره نفسای آخرشو میکشه فقط دوازده سال گذشته،خیلی سخته... اونم سعید که بین خواهروبرادراش خواستنی تربود
سعید پسرمؤدب ومهربونی بود؛از اون بچهایی که هیچکس ازبودنش اذیت نمیشد ووقتی هم نبود جای خالیش احساس میشد.
بی سروصدا درسشو میخوند البتهه حواسش به بقیه هم بود، مخصوصا پدرومادرش
کارهای خونشون زیادبود وسعیدآدمی نبود که بیخیال باشه میرفت کنار دست مادرش وکمکش میکرد