【• #رزق_معنوے •】
.
.
+⚠️
.
.
اینروزهاڪهخستہمیشوم...
تنهایادیڪچیزمےافتم...
بچهکهبودمخستهکهمیشدم
سرمرامیگذاشتم
رویپاۍمادرموآراممیگرفتم...
یعنۍمیشوددمآخر
سرمراروۍپایتبگذاریو
مادرخطابتکنمحضرتبانو؟
عجیبخستهاماینروزها...
عجیبغرقشدهامدردنیاوتعلقاتش
عجیبغرقگناهـم
عجیب...
| #مادرخوبـمدستمرابگیر😭|
.
.
+⚠️
↫ #التماستفڪر✋🏻
.
.
| #تقبلالله
#دلتو_بهخدا_بسپار|💚
#حرفاےدرگوشے😌☝️
@heiyat_majazi
•🍃•☝️•
4_5988066270489084755.mp3
1.87M
🎧🍃
🍃
[• #نوحه_خونے🎤•]
.
.
『ڪَم ڪُنید از سَر
مَن شَرّ خُودم رٰا،
یَعنے فَقط از دَست
گُناهَم بِرهٰانیٰد فقط』
❥• #حاجآقامجتهدے
•❥ #برادلآتوندرآهنےبسـازیـد
.
.
متفاوت بشنویـد😌👇
🍃 @Heiyat_Majazi
🎧🍃
[• #ترکش_خنده 😂 •]
دیگه یواش یواش باید شاهد ورود
و نهادینه شدن عبارات جدید تو
فرهنگ گفتاری باشیم!
به جای عبارت:
” کجا؟ شال و کلاه کردی؟! ”
باید بگیم:
” کجا؟ ماسک و دستکش کردی؟! ”🤦♂😂
سیاست طنز رو اینجا بخون😂👇
[•🎈•] @heiyat_majazi
#خادم_مجازی 😁
🚕 🚕 🚕 🚕 🚕 🚕 🚕 🚕
🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲 🚲
😁😁 اووووهههه!!!
🏃♀ 🏃♀ 🏃♀ 🏃♀ 🏃♀ 🏃♀
بالاخره رسیدمـــ
اُه ه ه ه
😁😁 آخیششش.
کسی نیست یه لیوان آب بده دست ما؟🤔
☺️ بفرمایید چایی ☕️☕️
خدا خیرت بده جوون.😁😁
😎 اومدم بگمــــ ڪهـــــ.......
عرضم به حضور انورتون ڪهــــــ.......
😎 قراره ڪــــــــــــــــه..........
یه #هشتک
داشته باشیم ڪهههــــ......
☺️ ڪه چی؟؟ بگید دیگه!!
🧕 بسه دیگه اینقدر ڪاربرای عزیز و
منتظر نزار.
😅😅 چش چش!!
😎 ڪه خودش #شاهڪلید زندگیه.
با ما بازم همراه بشید تا ڪاربرد
این #شاهڪلید رو ببینیم🤩🤩
هر روز رأس 🕛 منتظرمون باشید👇
[°☀️°]@Heiyat_Majazi
[• #انرجے😎 •]
.
.
فردا ڪه عیدِ واسهـ گـ🌸ـل
بچـهـهاتون برشتوڪ شڪلاتے
بپزیــد😋🍫
خیلے هم آسون و راحـتهـ😃🖐
.
یڪم یاد بگـیریم بـــا چیزاے
ڪوچیڪ شـاد زندگے ڪنیم!😉
حتما ڪه نباید آپولو هـوا
ڪرد🚀🙄
خُـب؟!😬👊
.
@heiyat_majazi •|
.
[ نــــــــــ🍭ـــــــوش جآنــــ☺️☝️ ]
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_چهل_و_نهم😍🍃 دیگه نمیتونستم تظاهر کنم. از اون لحظه اشک چشمم
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_پنجاهم😍🍃
من خودخواه شده بودم.
منوچهر رو براي خودم نگه داشته بودم.
حاضر شده بودم بدترین دردا رو بکشه، ولی بمونه....
دستم رو بالا آوردم و گفتم: "خدایا، من راضی ام به رضای خودت. دلم نمیخواد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشه"
منوچهر لبخند زد و تشکر کرد....
دهنش خشک شده بود. آب ریختم دهنش. نتونست قورت بده. آب از گوشه ي لبش ریخت بیرون. اما «یاحسین» قشنگی گفت...
به فهیمه و محسن گفتم وسایلش رو جمع کنن و ببرن پایین...
میخواستن منوچهر رو ببرن سی سی یو...
از سر تا نوك انگشتای پاش رو بوسیدم....
برانکارد آوردن..
با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاشو گرفت و نادر شونه هاش رو.
از تخت که بلندش کردیم کمرش زیر دستم لرزید...
منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روي تخت بیمارستان نباشه....
《او را بردند....
از در که وارد شد، منوچهر را دید. چشمهاش رابست. گفت: "تو را همه جوره دیده ام. همه را طاقت داشتم. چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمیتوانم این جسم را ببینم"
صورت به صورتش گذاشت و گریه کرد. سر تا پاش را بوسید. با گوشه ي روسري صورت منوچهر را پاك کرد و آمد بیرون.
دلش بوي خاك می خواست. دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ي کنار جوي آب. علی ریز بغلش را گرفت، بلندش کرد و رفتند خانه. تنها بر می گشت. چه قدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظر است. اما نبود. هدي آمد بیرون. گفت: "بابا رفت؟" و سه تایی هم را بغل کردند و گریه کردند ....》
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_پنجاهم😍🍃 من خودخواه شده بودم. منوچهر رو براي خودم نگه داشته
[• #قصه_دلبرے📚•]
#اینڪ_شوڪران¹ ↯
#قسمت_پنجاه_و_یکم😍🍃
دلم میخواست منوچهر زودتر به خاك برسه ..
فکر خستگی تنش رو میکردم. دلم نمیخواست توي اون کشوهاي سرد خونه بمونه. منوچهر از سرما بدش میومد. روز تشییع چه قدر چشم انتظاري کشیدم تا اومد....
یه روز و نیم ندیده بودمش، اما همین که تابوتش رو دیدم، نتونستم برم طرفش....
اونو هر طرف میبردن، می رفتم طرف دیگه، دورترین جایی که میشد. از غسالخونه گذاشتنش تو ي آمبولانس.
دلم پر می زد.
اگه این لحظه رو از دست می دادم دیگه نمی تونستم باهاش خلوت کنم...
با علی و هدي و دوسه تا از دوستاش سوار آمبولانس شدیم. سالها آرزو داشتم سرم رو بذارم روی سینش، روي قلبش که آرامش بگیرم، ولی ترکش ها مانع بود. اون روز هم نذاشتن، چون کالبد شکافی شده بود. صورتش رو باز کردم. روي چشمها و دهانش مهر کربلا گذاشته بودن.
گفتم: "این که رسمش نشد. بعد از این همه وقت با چشم بسته اومدي؟ من دلم می خواد
چشماتو ببینم "
مهرا افتاد دو طرف صورتش و چشماش باز شد. هر چه دلم خواست باهاش حرف زدم. علی و هدي هم حرف میزدن...
گفتم: "راحت شدي. حالا آروم بخواب "
چشماشو بستم و بوسیدم. مهر ها رو گذاشتم و کفن رو بستم.
دم قبر هم نمی تونستم نزدیک برم. سفارش کردم توي قبر رو ببینن، زیر تنش و زیر صورتش سنگی نباشه....
•
•
ادامھ دارد...😉♥
•
•
🖊:نقل از همسر شهید
منوچهر مدق
#مذهبےهاعاشقترنـد😌🖐
⛔️⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...⛔️
[•📙•] @Heiyat_Majazi
[• #حرفشم_نزن🤫 •]
✍ هیچ وقت فڪر نمیڪردم یه روزی برسه از خوابیدن متنفر بشم!
🔻قضیه برعڪس شده، بقیه اول متنفر میشن بعد عاشق میشن ما اول عاشق شدیم بعد متنفر، و مآ نیز عشق و عاشقے و تنفرمون با همه فرق داره🔻
ڪے بودیـم و چے شدیـم!😎👇
[🎙] @heiyat_majazi
ڪاربرایامامزمانمخستگےنداره💪👆
[• #وقت_بندگے💕 •]
.
.
نَمٰـآزِ شَبـْ🌼 بخوآنـ
هر چند وَسوسـِههاے
شیٖطان قَـوۍ است
با •اخلاص• ڪه باشے
شیطـان خلعِ سلاح میشـود
#نمازشبخوناےمولآبسـمالله💚
#یاعلےبگــو😉💪
.
.
یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇
[•🍃⏰•] @heiyat_majazi