هدایت شده از محرمانه مدیا
🌷﷽🌷
✳️ موضوع سمینار:
#فضای_مجازی_وانتخابات
#تهدیدات_وفرصتها
📚باحضور:
#جناب_مهندس_علی_قاسمی
#کارشناس_فرهنگی_آموزش_پرورش_ومربی_سوادرسانه
⏰ ساعت گفتگو: ۲۰
🗓 زمان دوشنبه ۲۲\۱۰\۱۳۹۹
🌍 مکان: گروه #ابرگروه_گام_دوم_انقلاب_اسلامی
لینک گروه:
http://eitaa.com/joinchat/1963524107C2412dc3224
🛑برای #گفتگویآنلاین با میهمان برنامه دراین سمینارمشارکت و ما راهمراهی بفرمائید 🛑
🔴 سمینارها را در کانال #محرمانه_مدیا دنبال بفرمائید. 👇👇👇
@mahramane_media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴿• #ازخالق_بہمخلوق📿 •﴾
.
.
یاایهاالناس خدا با شمان :)🍃
سوره 👈 بقره
آیه 👈 21
.
.
.❣↻ نامـہ اے از عآشق تَـرین رفیـقِ تو👇
.📖↻ Eitaa.com/Heiyat_majazi
هدایت شده از بدون توقف
﷽؛
هیچ داغی بزرگتر از این نیست! دارم به قهقرا میرم من؛ فقط بذارید برم من!😂😂😂
مده دیگه😃😂
جواهرات و اکسسوری مدرن خیلی عجیب شده!
#مدوفشن_صنعت_تبرج
#جاهلیت_مدرن
#جامعه_خوکی
#تمدن_نکبت
#بدون_توقف_نوشت
⏳بدون توقف
🔉https://eitaa.com/bedonetavaghoff
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 41 امتحان مجدد 🔶 یکی دیگه از تفاوت های امتحانات مدر
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯.
.
.
#افزایش_ظرفیت_روحی 42
❇️ گفتیم که خداوند متعال به این سادگی ها انسان رو کنار نمیذاره و تا آخرین لحظه زندگی هر کسی امتحانات مختلف رو براش پیش میاره تا بتونه خودش رو بالا بکشه.
🔶 ما باید نگاهمون رو نسبت به امتحان اصلاح کنیم تا این لطف و محبت پروردگار رو بهتر ببینیم و متوجه بشیم.
چطور؟
این قسمت از بحث رو خیلی بیشتر توجه کنید:
👈🏼 ببینید "امتحان یعنی ایجاد زمینه مبارزه با هوای نفس"
✅ در واقع وقتی میگیم خدا داره ما رو امتحان میکنه در حقیقت خدا 👈🏼 داره زمینه های مختلف مبارزه با هوای نفس رو برای ما فراهم میکنه.
🔶 هر کسی هم که ذره ای توی دنیا "مبارزه با نفس کنه" قطعا روز قیامت میلیاردها برابر سایر اعمالی که "بدون مبارزه با نفس" انجام داده براش ارزش داره.
☢️ در واقع روز قیامت فقط اون اعمالی رو از ما خریداری میکنند که از روی مبارزه با هوای نفس انجام دادیم... بقیه اعمال تقریبا صفر خواهد بود...
.
.
↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇
.↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
بچهها اگه مراقبت نکنید؛☝️
عضلات روحتون ضعیف میشه...!💔
#استاد_پناهیان
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ👇
•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
『 #ترکش_خنده シ 』
.
.
پاتڪ سنگین عراق براے باز پسگیرے
شلمچہ شروع شده بود!🕰
حسن تاب ماندن نداشت..
باید کارے مےکرد!رفت به سمت خط!🚶🏻♂
تا عصر چندید بار جا ماندهها را عقب
آورد و باز برگشت..
لبهایش ترڪ خورده بود🙁
از صبح لب به آب نزده بود.. باز هم برگشت!
تا پس از هشت سال جنگ شهیدے تشنہ باشد ڪه دوست دارد مفقود بماند!🙃♥️
#شھیدحسنحقنگھدار✨
.
.
اےكشتگانعشقبرایمدعاکنید
يعنےنميشودڪهمراهمصداكنيد؟👇
『🏴:🍃』 Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. #فتوا_جاتے👳🏻 .•░
.
.
سوال:
حڪم رفتن به محل های شلوغ
مثل بازار ،نمایشگاه،و...چیه
ڪه ناخودآگاه بین زن و مرد نامحرم برخورد و تماس بدنی ایجاد میشه ؟؟😬😑
پاسخ:
همه ی مراجع:
رفت و آمد به جاهایی ڪه ترس افتادن به گناه وجود داره ،جایز نیست😜😌
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
🧐.•░ درمیانِشڪوشبہبارهاگمگشتھام
یڪنشانےازخودت؛درجیبِایمانمـگذار👇
📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🌸°| #حرفاے_خودمـونے|°🌸•
.
.
#جهاد روباید
تلاش «در راه خدا» معنی کنیم!!
فقط این تعریفه که
تموم نکات دقیق و ظریف این کلمه
رو در بر میگیره.
با این تعریف از #جهاد،
هرفعالیتی که مرتبط با
"عمل به اسلام" باشه
میتوانه یه تلاش مقدس باشه.
مثلا حتی
- بیدار شدن سحر برای نماز صبح
برای کسی که عادت به خواب صبح داره
و سحرخیز نیست،
یه تلاش تلقی میشه...:))!
#جهادعلمی
#حیعلیالجهاد
.
.
📮 از نامـہ هاے خط خطے؛ تا خــدآ👇
•📝°| Eitaa.com/Heiyat_majazi
تاثیر فرد بی نماز در خانه - @MEHRAB251.mp3
1.02M
[°• #تولدے_دوبارھ🌱•°]
.
.
تاثیرفردبینماز درخانھ
🎤آیتاللھمجتهدیتهرانی
.
.
- بھ نام خدا وُ ..
لحظـہای که عشق را دانستیـم!👇
[°•💓•°] Eitaa.com/Heiyat_majaz
#منبر_مجازے |≡⚫️≡|
.
.
◾️حضرت فاطمہۜ:
هر ڪہ عبادت خالصانہ خود را
به درگاھ خدا فرا برد
خداوند عزّوجلّ
بهترین ڪارے را ڪہ
به صلاح اوسٺ برایش فرو فرستد.
📖 میزان الحکمه، ج۴، ص۴۹
#فاطمیه
#یازهراۜ🖤🥀
.
.
- خدایانَـزارازدَستِـتبِـدَمـ👇
|≡⬛️≡| Eitaa.com/Heiyat_majazi
•| #تَمنآےظهـور✨ |•
.
.
.•[ڪـاش دَر صَحراے مَحـشَر
وَقتی خُدا پُرسید
بَندِه مَن روزِگآرَت رآچِگونه گُذَراندے🤨
مَهدی فآطِمه بَرخیزَد وگویَد
مُنتَظِر مَن بود✋🏻💔]•.
#اللهمعجللولیڪالفرج
#یاصاحبالزمانادرکنے♡
.
.
۞|• ـتٌورانَدیدنومٌردنبهاینمعناست؛
بھبادرفتھتمامےعٌمرِڪوتاهمـ👇
۞|• Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_چهل_و_دوم من که تحت تاثیر حرفهای نسیم هنوز عصبانی بودم،
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_چهل_و_سوم
صدای ضربان قلبم رو از گوشهای ملتهبم میشنیدم و داشتم کر میشدم.
چرا او اینطوری نگاهم کرد؟
نکنه منو شناخت؟
یا مبادا نگاه بیحیام موجب شد که او فکر کنه من با نیت نگاهش کردم؟!
ای لعنت به این چشمها! ای لعنت به این نگاه! حاج مهدوی حتی در خیابان هم با ما هم قدم نشد.
انگار ما با او نبودیم.
انگار ما وجود نداشتیم.
فاطمه بی توجه به حال و روز من باغرولند در حالیکه نفس نفس میزد و میخواست زودتر به حاج مهدوی برسیم گفت:
_ای بابا...این بنده ی خدا چرا داره تخته گاز میره.کلیه ام درد گرفت.مگه تو غذا چیزی بوده؟
من که میدانستم عامل این رفتار منم با گلویی ورم کرده از بغض، فقط راه میرفتم.نه با قدمهای تند بلکه با گامهایی سنگین.
بالاخره حاج مهدوی ایستاد.
وباز قلب من هم ایستاد!
از دور میدیدم که تسبحیش رو در مشتش فشار میدهد.انگار داشت گلوی مرا میفشرد..یک قدم به عقب برداشت و ما رو دید که مثل لشکر شکست خورده به سمتش میریم.
فاطمه جلوتر از من بود و حالا دستی به پهلو داشت.حاج مهدوی به آرومی به سمتمون اومد. در دلم غوغایی بود.تصاویر کابوسم جلوی چشمانم رژه میرفت و هر آن احساس میکردم همه چیز خراب میشه. وقتی به ما رسید هنوز چهره اش درهم بود.
فاطمه از روی حیا.، دستش رو از پهلویش برداشت.
حالا اگر من جای او بودم آه وناله هم چاشنی کارم میکردم تا توجه حاج مهدوی رو به خودم جلب کنم!
ولی دنیای من وفاطمه خیلی با هم فرق داشت.حاج مهدوی با نگاهی سنگین خطاب به فاطمه گفت:
-من تند میرم یا شما آروم راه میاین؟!
فاطمه هن هن کنان گفت.:
-حاج آقا نمیدونم.فقط میدونم واقعا من یکی از نفس افتادم..
حاج مهدوی نفس عمیقی کشید و با لحن آرومتری گفت:
-شرمندتونم.آخه خیلی دیره.اگر عجله نکنیم نمیتونیم به کاروان برسیم.
من مغموم وشرمنده چشم به سنگ فرش خیابون دوخته بودم و دندان به هم میساییدم.
امروز چقدر روز بدی بود..نه بی انصافیه..امروز بیشترین وقتم رو با حاج مهدوی گذروندم.پس نمیتونست روز بدی باشه!! همه چیز در آینده معلوم میشه...معلوم میشه امروز روز خوبی بوده یا بد.!!! روزهای فراوونی در زندگیم بودند که گمان میکردم خوبند والان از یادآوریش شرم میکنم.وروزهایی بد رو تجربه کردم که حالا با لبخند ازشون یادمیکنم.!حاج مهدوی در مقابل من مثل سنگ بود.سخت وخارا !!! اما در مقابل فاطمه سراسر خضوع و احترام بود و این واقعا مرا آزار میداد!اونقدر در اون لحظات احساس بد و تحقیر آمیزی داشتم که دلم میخواست پشت کنم به آن دو و ازشون جداشم.داشتم با خودم دودوتا چهارتا میکردم که فاطمه با صدای نسبتا بلندی صدام کرد:
-خانوم حسینی؟؟ میگم نظر شما چیه؟
با دلخوری و بی اطلاعی پرسیدم:
-درمورد چی؟
فاطمه که واضح بود فهمیده من یه چیزیم هست با لحن آروم ومحترمانه ای گفت:
_حاج آقا میفرمایند به کاروان نمیرسیم چون احتمالا دیکه توقف ندارند.موافقید خودمون بریم اردوگاه؟ !
من با دلخوری و بغض گفتم:
_برای من فرقی نمیکنه.من چیکاره ام که از من سوال میکنید.مسوول هماهنگی شما هستید.من فقط یک حرف دارم واون ابراز شرمندگیه بخاطر وضع موجود..
فاطمه اخم دلنشینی کرد و در حالیکه دستمو میگرفت گفت.:
_این چه حرفیه عزیزم؟! شما حق نداری شرمنده باشی.این اتفاق ممکن بود واسه هرکسی بیفته.
اما حاج مهدوی هیچ کلامی نگفت. و قلبم رو واقعا به درد آورد. اشک در چشمانم جمع شد..
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz