یه شب داداش مجید اومد خونه و تندتند
وسایلشو جمع کرد و به مادرش گفت مریم
من دارم میرم کربلا با رفیقام
#اربعینبود🙃
آروم شد
اشک میریخت
رسیدن کربلا
دسته جمعی میرفتن زیارت
همشون نهایتا ۳۰ زیارت میرفتن
اما داداش مجید ساعت ها زیارت
بود
بلندبلندگریه میکرد
نمیدونم توی کربلا با چه داغ و درد دلی
با آقا حرف زدن😔😞💔
نمیدونم چیشد داداش مجید توی مسیر
یهو عوض شد
میگن اربعین کربلا معجزه داره ها
میگن نرفته هاش حسرت بزرگی به دلشون میمونه ها 🖤💔
توی مسیر رفتن آهنگ گوش میکردن و بگو بخند و انگار یادشون نبود دارن میرن
کربلا🙂❤️
توی راه برگشت
رفیقاشون سروصدا میکردن اما داداش مجید
ساکته ساکت بودن :)❤️
( حال اون روزای داداش مجیدو عجیب
خریدارم 💔 )
کاش میفهمیدم داداش مجید چطور و
با چه سوزدلی به آقا گفتن آدمم کن
که اینطوری از فرش به عرش رفتن💔😔
وقتی برگشتن
زن عموشون به همه گفته بودن هیچی
نگید من یه سوال از مجید دارم
تا داداش مجید رسیدن
زن عموشون پرسیدن :
مجید چی از امام حسین(ع) خواستی؟
با خنده گفتن مث جوونای دیگه زن خواستی؟
داداش مجید آروم و با حالت خاص گفتن :
از آقا خواستم آدمم کنه :)
گذشت تا یه روز رفیقای داداش مجید
اومدن چایخونه و حرف سوریه شد
از اوضاع بد سوریه گفتن و شرایط بدتر
حرم بی بی زینب (س)
داداش مجید یهو گفتن غلط کردن من باید
برم به داعشیا یه درس حسابی بدم من
باید برم سوریه
رفتن پرسیدن چه جوری میتونن برن
سوریه ؟؟
بهشون گفتند که باید عضو بسیج فعال
باشی و ایشون شروع کردن فعالیتهای
بسیج و کمک به افراد
عوض کردن تیپشون
عوض شدن زندگیشون
همه عوض شد انگاری که واقعا واقعا
امام حسین(ع) آدمشون کردن :)❤️
یه شب داداش مجید خواب حضرت زهرا را دیدن
حضرت مادر بهشون گفته بودند که بیا
مدافع حرم دخترم شو از حرم دخترم
دفاع کن روز هشتم نشده تورو میارم پیش خودم😍😊😞💔🖤
داداش مجید تمام دوره ها برای رفتن به
سوریه را شروع کردند
هیچکس باور نمیکرد که واقعاً داداش
مجید دارن میرن سوریه،این طوری بود
که مادرشون خیلی گریه میکردن و به برادراشون زنگ میزدن التماس میکردند
جلوی داداش مجیدو بگیرن اما اونا فقط
میخندید و میگفتن : مجید بازجوگیر شده
از این قسمت زندگیشون متوجه شدم
گاهی آدما #نبایدباورتکنن ، وقتی باورت
نکنن بهتر میتونی به هدفت برسی :)✋