eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🍃⇩ ⇩🔑• . . 🌼•حضرت فاطمه سلام الله علیها: ✨•هر كه عبادت خالصانه خود را به درگاه خدا فرا برد، خداوند عزوجل بهترين چيزے را كه به صلاح اوست برايش فرو فرستد. 📗•بحار الانوار، ج۶۷، ص۲۵۰ 💚 . . ↫ و عشـق؛ مَرڪب‌ِحرکت‌است‌نہ‌مقصـدِحَرکتـ👇 ‌•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
『 #ترکش_خنده シ 』‌‌ . . بہ ما گفت: + من تندتر مےرم! شما پشت سرم بیاین!🚶🏻‍♂ تعجب ڪرده بودیم. سابقہ نداشت بیش‌تر از صد ڪیلومتر سرعت بگیرد! غروب نشده، رسیدیم گیلان غرب!✋🏻 جلوی مسجدے ایستاد. ماهم پشت سرش.. نماز ڪه خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را مےبستیم؛👣 ڪه زود راه بیفتیم..گفت: + کجا با این عجلہ؟! مےخواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم!☺️♥️ . . اےكشتگان‌عشق‌برایم‌دعاکنید يعنےنميشودڪه‌مراهم‌صداكنيد؟👇 『🏴:🍃』 Eitaa.com/Heiyat_majazi
••🍃📿••﷽ ○ختم صلوات امروز بہ نیت: 🕊(شهید حسین پور جعفرے)🕊 •|صلوات های خواندھ شدھ: 💚1000💚 |ارسال صلوات‌ها بھ نشونےِ: @sadattt313ツ ڪولھ‌بارت‌ࢪا پرو‌پیمون‌نگھ‌دار☺️👇 @heiyat_majazi ••📿🍃••
【• •】 . . ‌‌ ⠀⠀⠀⠀ོ    ⠀ ⠀⠀ ⠀    ⠀⠀⠀⠀ོ     ⠀ ⠀⠀ ⠀        ⠀⠀⠀⠀ོ     ⠀ ⠀⠀ ⠀               ⠀    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ   ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ     ⠀ ⠀⠀⠀ོ    ⠀ ⠀⠀ ⠀               ⠀              ⠀⠀   ⠀⠀⠀ོ  + میگفٺ: من‌دوسٺ‌دارم‌ وقٺےشهادٺ‌بیاد دنبالم‌ڪهـ شهادٺم‌بیشٺرازموندنم‌ برابقیهـ اثرداشٺهـ‌باشهـ... اونجابودڪهـ‌‌فهمیدم بعضیاهسٺن... ٺومرگ‌وزندگیشون... دنبال‌عاقبٺ‌بهـ‌خیرےبقیهـ هسٺن...! حٺےوقٺےدیگهـ‌ٺواین‌دنیاےفانے نیسٺن!... ‌ ⠀⠀⠀⠀ོ    ⠀ ⠀⠀ ⠀    ⠀⠀⠀⠀ོ     ⠀ ⠀⠀ ⠀        ⠀⠀⠀⠀ོ     ⠀ ⠀⠀ ⠀               ⠀    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ   ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀ོ     ⠀ ⠀⠀⠀ོ    ⠀ ⠀⠀ ⠀               ⠀              ⠀⠀   ⠀⠀⠀ོ  ⠀ ⠀ ✋ . . | |💚 😌☝️ @heiyat_majazi •🍃•☝️•
1_657367733.mp3
7.17M
🎤 ∫ منو از خودت نرونم ..💔 من همونم مهربونم بازم برات غزل سرودم 🌙 👌👌 . - گاھی‌دراین‌ھیاهوی‌دنیا . . ؛ یڪ‌صوت‌حرفھایی‌برای‌گفتن‌دارد👇 ∫🍃🎙∫‌ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. 👳🏻 .•░ . . سؤال: اگر کسی بعد از نماز ،شک کند که وضو گرفته یا نه، وظیفه او چیست؟😩😩 جواب: نماز خوانده شده صحیح است ولی باید برای نماز های بعدی وضو بگیرد.😉😌 🍃 . . ‌🧐.•░ درمیانِ‌شڪ‌وشبہ‌بارهاگم‌گشتھ‌ام یڪ‌نشانےازخودت؛درجیبِ‌ایمانمـ‌گذار👇 📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
|≡‌⚫️≡‌| . . ◾️آیٺ‌اللّٰہ بهجټ(ره): دعاے تعجیل فرج دوای💊دردهای ماست در روایت است ڪہ در آخرالزمان همه هلاڪ مےشوند «إِلا مَنْ دَعا بَالْفَرَجِ مگر ڪسانے ڪـ؟ــہ براے ﴿تعجیل﴾ فرج دعا ڪنند...» 📖 در محضر بهجت، ج١، ص٣۶٣ 🖤🥀 . . - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌|≡⬛️≡‌‌| Eitaa.com/Heiyat_majazi
•| ✨ ‌|• . . +ببخشید شُما؟ -همون کہ همیشہ فَقَط إِدعا میکنہ! +بِبَخشید شُما؟ -هَمون کہ آبِرو از امامِ‌زَمانش بُرده! +ببخشید شُما؟ -هَمون کہ لَحظہ‌ای واسہ خُدا کار نکرد! ڪاش‌رویه‌تابلو‌هم‌مینوشتن پایان‌انتظار…🌱 _دوکیلو‌متر صاحبِ عالم و آدم چقدر تنهایے ...💔 ... ♡ . . ‌‌۞|• ـتٌورانَدیدن‌ومٌردن‌به‌این‌معناست؛ بھ‌بادرفتھ‌تمامےعٌمرِڪوتاهمـ👇 ۞|• Eitaa.com/Heiyat_majazi
°﴿  ۩ ﴾ ‌° . . [مهد‌‌ے شنـ🌷ـاسے٣٧ ] 🔵اصل وجود امام در میان مردم برکت است.امام باقر علیه السلام می فرمایند:"به درستی که خداوند به واسطه ی یک مومن حقیقی،نابودی را از قریه ای برمی دارد." 🔵اگر امام مهدی نبود اوضاع و احوال هستی،هرگز چنین نبود؛نه آب شیرینی پیدا می شد تا انسان بنوشد و نه هوای سالمی که استنشاق کند.روزی ها هم این طور بر اهل زمین سرازیر نمی شد. 🔵وجود ایشان در کل هستی است که اینچنین بلاها را نگه داشته است. 🔵اسم حجت امام،پراکندگی و تشتت ها را جمع می کند و اگر به اشیا حاکم نباشد،تمام اجزای آن ها از هم می پاشد. 🔵الان اگر آسمان و زمین و هر آنچه در آن هاست،هر کدام کار خود را می کند،اگر اجزای بدن ما پیوسته در حال فعالیت و تغییرند،همه به سبب وجود امام در گرفتن فیض از خداوند و رساندن به موجودات است(ایصال فیض) 🔵گرفتن و رساندن فیض به صورت علی الدوام و همیشگی است و "اگر نازی کند،در هم فرو ریزند قالب ها" 🔵امام به اذن خدا اگر یک آن از هستی نظر بردارد،فیض از همه چیز منقطع می شود و حتی آسمان و زمین هم از هم می پاشد. 🔵تا جهان هست،حجت هم هست. . . °﴿🕊﴾°معرفت‌راه‌ومرامےست‌ڪه‌به‌هرڪس‌ندهند👇 °﴾💚﴿° Eitaa.com/Heiyat_majazi
🌙 》 در بین تمام مستحبات ، دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمی رسد: ۱-نماز شب ۲- گریه بر امام حسین علیه السلام 🌺حضرت آیت الله بهجت(ره) ؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇 《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴿• 📿 •﴾ . . سوره 👈 بقره آیه 👈 ۸ . . .❣↻ نامـہ اے از عآشق تَـرین رفیـقِ تو👇 .📖↻ Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 38 قانون امتحان 🔶 گفته شد که ما در دنیایی زندگی میک
.↯ 🌿 ↯. . . 40 🔶 گفته شد که خداوندمتعال مهربونی های خودش رو "در امتحاناش نشون میده". ❇️ خصوصا وقتی خدا از یه بنده امتحان میگیره حتما به روش های مختلف بهش تقلب میرسونه و راه رو نشون میده. فقط این وسط یه چشم بینا میخواد که این کمک های خدا رو ببینه و تشکر کنه. 💢 کلا آدم اگه توی زندگیش تیز نباشه و حواسش به اتفاقات زندگیش نباشه خیلی چیزا رو نمیبینه ولی اگه آدم سعی کنه دقتش رو توی همه چیز بالا ببره کم کم احساس میکنه که داره با یه نفر زندگی میکنه. 🌺 کم کم احساس میکنه که کار دست یکی دیگه هست... احساس میکنه همه چیز کاملا برنامه ریزی شده براش... به بهترین شکل ممکن... ⭕️ ولی اگه خدا از یه آدمی که خیلی دیگه خراب کرده بخواد امتحان بگیره، دیگه بهش تقلب نمیرسونه... هر چی جلوتر میره هی خراب میکنه! هر چی جلوتر میره کمتر میفهمه... اصلا دیگه کور میشه... 💢 و خدا نکنه که آدم انقدر بد بشه که دیگه چیزی رو نبینه.. اونجایی که خداوند متعال در مورد کفار میفرماید که اون ها مثل کر و کورهایی هستند که فکر نمیکنند یعنی همین... . . ↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇 .↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
Bikhabar.wav
479.8K
📲♥️ 】 بـےخَبَرم از تو وَ مَن تاب ندارم بعد تو خود را به ڪه باید بسپارم . . . از دِلِ من کم نشده مِهر تو من غیر تو نخواهم 📳🎧 🌱همــراه اول ⬅️ ارسال ڪد 11974 به شماره ۸۹۸۹ . . پـیشــ🎶ــوازِتو خــ💞ـدایـے ڪن👇 ๑|😃🍃|๑ @heiyat_majazi
°! 😎 ¡° ❇️ ‏اینهایے که اصراردارند ‎ وحتما هم از غرب بخرید، بهشون القاشده و عمیقا باور دارند ‎ پیشرفته، محصول انحصاری غرب است. 🔰 راه خوشبختی ایران هم صادرکردن نفت خام و خرید محصولات غربے است. بجای بحث با این هموطنان، باورهایشان را درست کنید. نشان شان دهید ایرانے میتواند. 💬 امیر سیاح ⛔️ 🍃 . ✌️🏿°‌¡ جوان حزب اللهے بصیر باشیمـ 👇 📡°! Eitaa.com/Heiyat_majazi
【• •】 . . قبل از هر رفتار و حرکتی یه سؤال از خودت بپرس. _اگه آقام بود، همینکارو می کرد؟! اگه جوابات بیشتر "نه" بود تا "آره" یه فکری به حال خودت بکن! . . | |💚 😌☝️ @heiyat_majazi •🍃•☝️•
مداحی آنلاین - دوباره فاطمیه - سیدمهدی میرداماد.mp3
7.48M
🎤 ∫ دوباره فاطمیه 🏴 دوباره فصل نوکری❣ 👌👌 🔳 . - گاھی‌دراین‌ھیاهوی‌دنیا . . ؛ یڪ‌صوت‌حرفھایی‌برای‌گفتن‌دارد👇 ∫🍃🎙∫‌ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. 👳🏻 .•░ . . سؤال: آیا استفاده از اینترنت_محل_کار برای کار شخصی جایز است؟😶🙊 جواب: استفاده_شخصی، جایز نیست و موجب ضمان است؛ مگر آن که با اذن مسئولی باشد که شرعا و قانونا چنین حقی دارد مفهوم شد.🤨 🍃 . . ‌🧐.•░ درمیانِ‌شڪ‌وشبہ‌بارهاگم‌گشتھ‌ام یڪ‌نشانےازخودت؛درجیبِ‌ایمانمـ‌گذار👇 📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
|≡‌⚫️≡‌| . . ◾️پیامبر اڪرمﷺ: خداوند هفٺ نفر را لعنت ڪرد😳 که یکی از آنها❓ مردے است ڪہ نسبت به و همسرش بی توجه است!! 📖مستدرک‌الوسایل، ج14، ص291 🖤🥀 . . - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌|≡⬛️≡‌‌| Eitaa.com/Heiyat_majazi
•| ✨ ‌|• . . یه سلامـ بدیم به مهدے فاطمه﴿س﴾💕 جهت رفع دلتنگے💔 [ٵݪسݪاݦ عݪێڪ ێا صاحݕ اݪزݦانـ✋🏻✨] ♡ . . ‌‌۞|• ـتٌورانَدیدن‌ومٌردن‌به‌این‌معناست؛ بھ‌بادرفتھ‌تمامےعٌمرِڪوتاهمـ👇 ۞|• Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_سی‌_و_هشتم سرمم رو از دستم جدا کردم و از روی تخت پایین آم
°‌/• 💞 •/° ‌ ‌ فاطمه نگرانم بود.با سوالات پی در پی به جانم افتاد:عسل چیشده؟! چرا گریه میکنی؟ حالت بده؟؟ نکنه با اون پسره حرف زدی چیزی بهت گفته؟ آره شاید همه ی این بغض وناراحتی بخاطر کامران باشه. .بخاطر حرفهای تند و صریحش..بخاطر اینکه مستقیم پشت تلفن بهم گفت که من براش مهم نیستم..من برای هیچ کس در این دنیا مهم نبودم...هیچ کس..چقدر احمق بودم که فکر میکردم برای اینها اهمیتی دارم.همانجا که ایستاده بودم نشستم و سرم را به دیوار تکیه دادم و از ته دل اشک ریختم. فاطمه مقابلم زانو زد و دستان سردش رو روی زانوانم گذاشت و با چشمانی پراز سوال نگاهم کرد. به دروغ گفتم: - خوب نیستم فاطمه..ببخشیدنمیتونم راه برم. البته همچین دروغ دروغ هم نبود.ولی فاطمه فکر میکرد این ناتوانی بخاطر شرایط جسمانیمه. بامهربانی و نگرانی گفت: _الاهی من قربونت برم.من که بهت گفتم بریم یجا بشین..رنگ به صورت نداری آخه چت شده قربون جدت برم. دوباره زدم زیر گریه.. یا فاطمه ی زهرا من از گناهانم توبه کردم..دستمو رها نکن..یا فاطمه ی زهرا اون عطر خوشبوی دوران کودکی رو که صف اول مسجد کنار آقام استشمام میکردم رو دوباره وبرای همیشه بهم هدیه بده..من میدونم این توقع زیاد و دوریه ولی تا کی باید همه چیزهای خوب از من دورباشه؟مدتهاست از همه نعمتها محروم بودم.یکبارهم به دل من بیاین..اگر واقعا مادرم هستی چرا برام مادری نمیکنی؟؟ میان سوالهای مکرر فاطمه ،چشمم به قدمهایی افتاد که درست مقابل دیدگانم ایستاده بود.نفس عمیق کشیدم.او مقابلم نشست و با چشمانی که پراز سوال بود نگاهم کرد. -حالتون خوب نیست؟؟ پرستار رو صدا کنم؟ اشکهایم را پاک کردم ودردل گفتم:این درد بی درمانی که من دارم پرستار نمیخواد طبیب میخواد. طبیبشم تویی.. -نه..نه حاح آقا. .خوبم -خوب اگر خوبید چرا این حال و روز رو دارید؟چرا مثل بچه مدرسه ایها گریه میکنید؟ فاطمه ریز ومحجوب خندید .منم به زور خندیدم. حاج مهدوی باچشمان زیباش رو به فاطمه گفت: اگر احتیاجی به استراحت ومراقبت بیشتر دارند میتونیم کمی دیرتر بریم.مشکلی نیست. فاطمه هم با همان لحن جواب داد:نمیدونم حاج آقا بعد نگاهی پرسشگر به من انداخت و گفت: _من و حاج آقا حرفی نداریم .اگر حس میکنی خوب نیستی بمونیم. من چادرم رو روی سرم مرتب کردم و با خجالت گفتم:نه...نه...خیلی ببخشید معطلتون کردم. حاج مهدوی با گوشه ی چشمش نگاهم کرد واز جا برخاست و به سمت پرستاری که قصد رفتن به اتاقی دیگر داشت، رفت. صدای حاج مهدوی به سختی شنیده میشد ولی پرستار با صدای نسبتا رسایی پاسخ داد: -اگر میخواین نگهشون داریم مشکلی نیس منتها ایشون الان حالشون بخاطر ضعف واحتمالا گرسنگی بهم ریخته. البته ما سرم هم وصل کردیم.ولی باز باید کمی معده اش تقویت شه. ای پرستار بیچاره!!!تو چه میدونی درد من چیه؟!گرسنگی کدومه؟؟درد من درد عشقه...یک عشق یک طرفه!!یک عشق نافرجام!! حاج مهدوی در حالیکه به سمت ما میجرخید رو به فاطمه گفت: _خوب پس،اگر مشکل خاصی نیست وخواهرمون حس میکنند حالشون مساعده بریم. حرصم درآمد وقتی میدیدم حتی حال من هم از فاطمه میپرسد!! خوب چرا اینقدر بهم بیتوجهی؟؟!!اگر من نامحرمم فاطمه هم هست..چرا با اوحرف میزنی با من نه؟!!! دلم لرزید...نکنه.؟؟؟حتی فکرش هم آزارم میداد.. نه! نه! اگر آنها با هم قرار ومداری داشتند حتما فاطمه بهم میگفت. با ناراحتی بلندشدم.خاک چادرم را تکان دادم و بدون نگاه کردن به آن دو به سمت درب خروجی راه افتادم. ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_سی‌_و_نهم ‌ ‌ فاطمه نگرانم بود.با سوالات پی در پی به
°‌/• 💞 •/° فاطمه خودش را بهم رسوند و بازومو با مهربانی گرفت.نمیتوانستم فاطمه رو بعنوان رقیب قبول کنم.از یک طرف مردهایی مثل حاج مهدوی حق دخترهایی مثل فاطمه بودند واز طرف دیگر تنها کسی که میتوانست مرا از منجلابی که گرفتارش بودم نجات بده مردی از جنس حاج مهدوی بود.سوار ماشین دربست شدیم و چند دقیقه ی بعد در شلوغی مکانی توقف کردیم.چشم دوختم به اطراف تا اتوبوسمون رو ببینم ولی اثری از کاروان نبود.فاطمه هم انگار تعجب کرده بود .حاج مهدوی ابتدا خودش پیاده شد و در حالیکه درب عقب رو باز میکرد خطاب به ما گفت:لطف میکنید پیاده شید؟؟ من وفاطمه از ماشین پیاده شدیم.حاج مهدوی در حالیکه نگاهش به پایین چادرم بود خطاب به من گفت :خوب ان شالله بهترید که؟؟ من با شرم نگاهم رو پایین انداختم و گفتم: _بله..ببخشید تو روخدا خیلی اذیتتون کردم فاطمه از حاج مهدوی پرسید:حاج آقا جسارتا اینجا چرا پیاده شدیم.؟ کاروان اینجا منتظرمونه؟ حاج مهدوی در حالیکه به سمت ورودی یک غذاخوری حرکت میکرد نگاهی گذرا به ما کردکرد وگفت: -تشریف بیارید لطفا. غذاهای اینجا حرف نداره. قرار بود امروز با حاجی احمدی بیایم چیزی بخوریم ولی هیچکس از قسمت خودش خبرنداره!!!! من وفاطمه با هم گفتیم.:وااای نه .. فاطمه گفت: -حاج آقا تو روخدا!!! این چه کاری بود کردید؟ شما چرا؟ من خودم با ایشون میرفتم. من هم برای اینکه از قافله عقب نمونم ادامه دادم: -حاج آقا شرمنده تر از اینم نکنید.من گرسنه نیستم برگردیم تو روخدا باید زودتر برسیم به کاروان حاج مهدوی با لحنی محجوب گفت: -دشمنتون شرمنده.درست نیست تو شهر غریب تنها باشید. چه فرقی میکنه؟ بعد درحالیکه وارد سالن میشد گفت: _بفرمایید خواهش میکنم.من وفاطمه با تردید و ناراحتی به هم نگاه کردیم و با کلی شرمندگی وارد سالن غذاخوری شدیم!!! حاج مهدوی برامون هم غذای محلی سفارش داد وهم کباب!!!! ما نمیدانستیم با این همه شرمندگی چطور غذا رو تناول کنیم! خصوصا من که خودم عامل این زحمت بودم! او مثل یک برادر مهربان در بشقابهایمان کباب گذاشت و با لبخند محجوبانه ای بی آنکه نگاهمون کند گفت:کبابهای این رستوران حرف نداره.ان شالله لقمه ی عافیت باشه.شما راحت باشید بنده کمی آنطرفتر هستم چیزی کم وکسر داشتید بفرمایید سفارش بدم. من که از شرم لال شده بودم.اما فاطمه گفت: _خیلی تو زحمت افتادید . نمیدونیم چطوری این غذارو بخوریم! حاج مهدوی با لبخند محجوبی گفت:به راحتی!! من نگاهی به سالن مملو از جمعیت کردم .دلم نمیخواست حاج مهدوی میز ما رو ترک کند با اصرار گفتم: حاج آقا ببخشید..چرا همینجا نمیشینید؟میزهای دیگه ، همه پرهستند.خوب اینجا که جا هست.کنار ما بشینید. حاج مهدوی صورتش از شرم سرخ شد .به فاطمه نگاه کردم.او هم چهره اش تغییر کرد.فهمیدم حرف درستی نزدم.باید درستش میکردم. گفتم:منظورم اینه که ما به اندازه ی کافی شرمندتون هستیم حالا شما هم جای مناسب نداشته باشید بیشتر شرمنده میشیم. شما اینجا باشید ماهم با قوت قلب بیشتری غذا میخوریم. فاطمه از زیر میز ضربه ی محکمی به پام زد و فهمیدم دارم خرابترش میکنم.خیلی بد بود خیلی... حاج مهدوی با شرم، سالن مملو از جمعیت رو نگاه کرد و وقتی دید میز خالی وحود ندارد با تردید صندلی رو عقب کشید و نشست گونه هاش سرخ شده بود.گفت: -عذرمیخوام ..ببخشید جسارت بنده رو .. و با حالتی معذب شروع به کشیدن غذا کرد. من خوشحال از پیروزی ،شروع به خوردن کردم و به فاطمه نگاه پیروزمندانه ای انداختم. اعتراف میکنم خوشمزه ترین ودلچسب ترین غذایی که در عمرم خورده بودم همین غذا ودر همین رستوران بود..در مدت این ده سال بهترین رستورانها رو رفتم. .گرونترین غذاها رو با شیک ترین پسرها تجربه کردم ولی بدون اغراق میگم طعم دلچسب وخاطره انگیز اون غذا و اون میز هیچ گاه از خاطرم نمیرود. اما از آنجا که خوشیهای زندگی من همیشه کوتاه بوده درست در لحظاتی که غرق شادمانی و امیدواری بودم تلفنم زنگ زد. زنگ نه...ناقوس شوم بدبختیم بود که باصدای بلند نواخته میشد.. ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
🌙 》 ✨نماز شب اکسیر اعظم است ✨ ؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇 《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
بہ‌نام‌ خداوند‌رازها♥️ وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتے عاشق خدا بشے، دیگه هیچ گناهے بهت حال نمیده...🌱 شهادتتون مبارک داداش مجید :)❤️🥀