eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
راجعشون خوندم دیدم چقدرررررر درد منو میفهمن💔 چقدرررررررر میتونن کمکم کنن😔💔
از اونجا شروع شد تازه بعد از کلی گشتن دنبال رفیق شهید یکی رو پیدا کرده بودم که اوجِ معرفت بود
چشم بازکردم دیدم اصلا فراتر از خواستم شد فراتر از همه چیز داره پیش میره نگاه میکردم به عکسشون فقط نگاه ولی انگار واقعا ته وجودمو میفهمیدن😔❤️
خیلی وقته رفیقمن😔 میگفتن رفیق شهید کسیه که حرفایی که نمیتونی به هیچکس بگی به اون بگی و جواب بگیری 🍃
الان فهمیدم معنی شهدا زندن یعنی چی یعنی صداشون کنی میشنون. حس میکنی کنارتن. دلشون نمیاد خطا بری. بخوای پا کج بزاری نمیزارن. مدام جلو چشمتن که به حرمتشون شرم کنی یه کارای خطایی رو انجام بدی😔. فهمیدم شهدا از ما آدما زنده ترن😍😔
اسمشون میاد بغض میکنم بغضی که با یه لبخنده ملیح همراهه الان خیلی چیزا یادگرفتم ازشون یادگرفتم بخندم همیشه و همه جا کاری کنم رفیقام حس نکنن کم میزارم یاد گرفتم اگه من درست بشم همه چیز درست میشه :)❤️
اما یه چیزی رو هنوز یاد نگرفتم یاد نگرفتم مثل داداش مجید به آقا امام حسین(ع) بگم "آدمم کنن😔💔" یادنگرفتم و نخواهم گرفت😔🍃
داداش مجید مثال بارز این حدیث هستند😊👇 پیامبر اکرم (ص) فرمودند: « اللهُ أَفرَحُ بِتَوبَةِ عَبدِهِ مِنَ العَقِیمِ الْوَالِدِ وَ مِنَ الضَّالِ الواجِدِ وَ مِنَ الظَّمانِ الوارِدِ؛  خداوند بر اثر توبه بنده اش خوشحال تر است از کسی که عقیم بوده، بچه دار شده و از کسی که گمشدة خویش را یافته و از تشنه ای که به آب رسیده است. 
بیاید همگی حُرهای زمانمون رو الگو قرار بدیم برای ظهور آقا غیرتی کار کنیم به آقانشون بدیم شیعه واقعی هستیم و تنها نیستند💔 بیاید مثل داداش مجید برگشته از هر راهی باشیم😔❤️ بیاید بیداربشیم تا دیر نشده😔💔
اگر میتونید برای داداش مجید زیارت عاشورا بخونید ایشون خیلی بامرامن مطمئن باشید جوابتون رو میدن❤️ التماس دعا داریم خدانگهدارمون✋
جهت ارسال نظراتتون به آیدی پیام بدین👇 @idelrmi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴿• 📿 •﴾ . . توبه... :) سوره 👈 توبه آیه 👈 118 . . .❣↻ نامـہ اے از عآشق تَـرین رفیـقِ تو👇 .📖↻ Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 40 🔶 گفته شد که خداوندمتعال مهربونی های خودش رو "در
.↯ 🌿 ↯. . . 41 امتحان مجدد 🔶 یکی دیگه از تفاوت های امتحانات مدرسه با امتحانات الهی اینه که در مدرسه معمولا یه بار امتحان مجدد گرفته میشه یا نهایتا دو بار. 💢 اگه آدم رد بشه دوباره باید سال بعد همون درس ها رو بخونه. 🌷 ولی خداوند متعال معمولا خیییلی امتحان مجدد میگیره. هرچی آدم خراب میکنه بازم امتحانات بیشتری از انسان میگیره 💕 کلا خدای مهربون به این سادگی ها انسان رو کنار نمیذاره... بالاخره بنده ش هست دیگه! باید هواشو داشته باشه.🌹😌 هر چی آدم توی امتحاناتش رد میشه و فرشته ها هی میگن خدایا این خیلی خراب کرده و باید باهاش برخورد کنی! 🌷🌺 خداوند میفرماید نه بذار یه امتحان دیگه بگیرم این بار خراب نمیکنه... این بار حتما قبول میشه... اما آدم دوباره خراب میکنه.... 🌹 باز خدا میفرماید: بازم امتحان میگیرم... این دفعه میتونه... این دفعه بیشتر کمکش میکنم تا متوجه بشه... اما بازم آدم خراب میکنه... و...💢 ما چه میکنیم...؟ . . ↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇 .↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ ⇩🔑• . . 📝•|بزرگترین آزمون ایمان زمانے اســت کھ چیزے را میخواهید و بھ دست نمےآورید! با این حال قادر باشید کھ بگویید : خدایاشکرتــ💚! :) . . ↫ و عشـق؛ مَرڪب‌ِحرکت‌است‌نہ‌مقصـدِحَرکتـ👇 ‌•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
°! 😎 ¡° ❇️ ۳ اسفند بازرسان آژانس را اخراج میکنیم 🔰امیرآبادی عضو هیئت رئیسه مجلس: 🔸 اگر تحریم رفع نشود، بازرسان آژانس را سوم اسفند اخراج می‌کنیم. 🔸 آقایان اقتصاد کشور را به تماس مکرون و سفر نخست وزیر ژاپن گره زدند. 🔸 مقام معظم رهبری تمام مسیرهای سوءاستفاده دولت آمریکا را بست. 🔸 اروپایی ها عرضه ایستادن در مقابل آمریکا نداشته و ندارند. نباید به اروپایی ها امید می بستیم. ⛔️ 🍃 . ✌️🏿°‌¡ جوان حزب اللهے بصیر باشیمـ 👇 📡°! Eitaa.com/Heiyat_majazi
Ghiamat-Ashnae-Zahra-Misheh.mp3
5.91M
🎤 ∫ ⚫️قیامت آشنای زهرا میشه 👌👌 🏴 . - گاھی‌دراین‌ھیاهوی‌دنیا . . ؛ یڪ‌صوت‌حرفھایی‌برای‌گفتن‌دارد👇 ∫🍃🎙∫‌ Eitaa.com/Heiyat_majazi
░•. 👳🏻 .•░ . . سؤال: اگر زمانی که در باشد کند و امام سر از رکوع بردارد، چه وظیفه ای دارد🤔؟ جواب: اگر پيش از آنكه به اندازه ركوع خم شود، امام سر از ركوع بردارد، در اين صورت مى ‏تواند كند.☺️😌 🍃 . . ‌🧐.•░ درمیانِ‌شڪ‌وشبہ‌بارهاگم‌گشتھ‌ام یڪ‌نشانےازخودت؛درجیبِ‌ایمانمـ‌گذار👇 📖.•░ Eitaa.com/Heiyat_majazi
هدایت شده از رصدنما 🚩
بسم الله الرحمن الرحیم ✅معاونت سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه محمد رسول الله تهران بزرگ در نظر دارد با هدف تربیت تحلیلگر سیاسی، به لطف الهی سومین دوره شهید اسداللهی ویژه خواهران طلاب، اقشار و نواحی بسیج شهری را به صورت مجازی برگزار نماید لذا از خواهران دغدغه مند دفاع از ارزش های انقلاب اسلامی دعوت بعمل می آید جهت شرکت در این دوره، اطلاعات خود را حداکثر تا تاریخ ۳۰ دی به آیدی زیر ارسال نمایند👇 @nasimvelayat313 توضیحات: ✅ جلسات به صورت مجازی وهفته ای یکبار در روزهای پنج شنبه از ساعت ۹ الی ۱۰:۳۰ برگزار می گردد. ✅سرفصل های اصلی ۱_ولایت فقیه ۲_روش تحلیل سیاسی ۳_تحلیل مسائل روز ۴_مسائل منطقه ۵_تبیین بیانیه گام دوم انقلاب ✅مباحث توسط اساتید برتر و مورد تأیید سپاه تدریس می گردد. ✅شرایط ثبت نام: ۱_عضویت در بسیج ۲_قبولی در ازمون ورودی (محتوای ازمون متعاقبا اعلام می گردد) ۳_تعهد حضور تا پایان دوره. ✅شروع دوره هفته سوم بهمن ماه همزمان با دهه مبارک فجر اطلاعات زیر را جهت ثبت نام اولیه به این آیدی ارسال نمایید👇 @nasimvelayat313 نام ونام خانوادگی: تحصیلات و رشته تحصیلی: شماره تماس: شماره فضای مجازی: ناحیه مقاومت بسیج یا نام قشر:
|≡⚫️≡‌| . . ◾️پیامبر اڪرمﷺ : قرآن را بیاموزید؛ زیرا قرآن در روز قیامت براے پیروان خود شفاعٺ مےڪند. 📗مسند احمد، ج۵، ص۲۵۱ 🖤🥀 . . - خدایا‌نَـزارازدَستِـت‌بِـدَمـ👇 ‌|≡⬛️≡‌‌| Eitaa.com/Heiyat_majazi
•| ✨ ‌|• . . [أَيْنَ الأَْنْجُمُ الزَّاهِرَهُ✨] کجایے ستارهـ شب‌هاے دلتنگے؟ چشم هایـم خیره اسـٺ بهـ آسمان کہ شایـد نشانه اے از پیدا‌ڪنم✋🏻 💌 ♡ . . ‌‌۞|• ـتٌورانَدیدن‌ومٌردن‌به‌این‌معناست؛ بھ‌بادرفتھ‌تمامےعٌمرِڪوتاهمـ👇 ۞|• Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_چهلم فاطمه خودش را بهم رسوند و بازومو با مهربانی گرفت.نمی
°‌/• 💞 •/° تلفنم زنگ خورد. کاش میشد جواب نداد. کاش میشد تمام پلهای ارتباطیم با سایه های شوم زندگیم ویران میشد.. خیلی دلم میخواست بدونم اگر فاطمه میدانست چه دردسرهایی پشت خط انتظارم رو میکشند باز هم بهم تذکر میداد گوشیم رو جواب بدم؟؟ از زیر چادرم با دستان عرق کرده گوشی رو نگاه کردم. نسیم بود. می‌دانستم چرا زنگ زده و اینجا بین این دونفر واقعا نمیشد با او بحث کرد.گوشیم رو در حالت بی صدا گذاشتم . نگاه معنی داری بین من وفاطمه رد وبدل شد.دیگه غذا از گلوم پایین نمیرفت.گوشیم لرزش کوتاهی کرد.قاشقم رو روی بشقابم انداختم و پیامک نسیم رو از لای چادرم باز کردم.نوشته بود: *گوشی رو جواب بده..داری چه غلطی میکنی؟ * نمیدانم چرا اینقدر میترسیدم. اصلا تمرکز حواس نداشتم.قلبم طبق معمول محکم به قفسه ی سینه ام میکوبید و تنفسم رو مختل کرده بود.حاج مهدوی کاملا مشخص بود که فهمیده مشکلی هست.فاطمه هم با نگرانی نگاهم میکرد. حاج مهدوی در حالیکه سالادش رو چنگال میزد با لحنی خاص پرسید: - ببخشید مشکلی پیش اومده؟ من سرم رو بالا گرفتم ونگاهی کوتاه به صورت محجوب و مغرور او انداختم و مثل نجوا گفتم:نه... صدای ویبره گوشیم کلافه ام کرد با عصبانیت گوشی رو در دستم فشار دادم و خواستم خاموشش کنم که حاج مهدوی دوباره با حالتی خاص گفت: گوشیتون رو جواب نمیدید!!! این یعنی مشکلی هست!! در یک لحظه فکر کردم وتصمیم نهاییم رو گرفتم. صندلیم رو عقب کشیدم وبا حرکتی سریع بلندشدم -عذر میخوام.اگر اجازه بدید من جواب تلفنم رو بدم وبرگردم. حاج مهدوی با نگاهی خاص و سوال برانگیز گفت: اختیار دارید.راحت باشید. و من در حالیکه گوشی رو کنار گوشم می‌گذاشتم به سمت بیرون رفتم و با نفسی عمیق سعی کردم عادی صحبت کنم. _بله نسیم بدون سلام احوالپرسی با عصبانیت بهم حمله کرد: _حالا دیگه گوشی رو جواب نمیدی؟؟ معنی این کارها چیه؟! چیشده؟ نمیگی ما نگرانت میشیم؟ ! هه!! فکر کن منم باور شه که تو نگرانمی!! با لحنی سرد وناراحت گفتم: _چیشده حالا یک دفعه دلتنگ من شدی؟! تو هیچ وقت اینقدر پشت هم زنگ نمیزدی! _خیلی بی انصافی! ! من تا حالا بهت زنگ نمیزدم؟! _نگفتم زنگ نمیزدی.!!! گفتم پشت هم میس نمینداختی.حتما اتفاق مهمی افتاده که اینقدر مسر بودی باهام حرف بزنی! او نفس عمیقی کشید و گفت: _اول بگو الان کجایی؟ ! _مسافرت!!! سوال بعدی؟؟ او با تعجب سوالم رو تکرار کرد. _مسافرت؟؟؟؟ تو که جایی نداشتی بری؟! کس وکاری نداشتی!! کجا رفتی؟ دروغ گفتم: _اومدم قشم!! و فرداصبح برمیگردم _تو درقشم چیکار میکنی؟ چرا تنها رفتی؟!چرا بی خبر.؟ _توقع داشتی با کی برم؟ با کامران که کار دستم بده؟؟ یا با تو که همش تو اون شرکت لعنتیت هستی!!! خسته بودم ..احتیاج داشتم آب وهوایی عوض کنم.این کجاش اشکال داره؟ او که لحنش آرومتر ومهربانتر شده بود با نگرانی پرسید: _ببینم چیشده عزیزم؟ کسی اذیتت کرده؟ نکنه کامران حرکتی کرده؟ حدسم درست بود.زنگ زده بود تا از زیر زبانم حرف بکشد چرا کامران را دک کردم.پس کامران با مسعود تماس گرفته بود.حالا چه حرفهایی بینشون رد وبدل شده بود خدا میدانست.هرچند پیش بینی آن حرفها زیاد هم سخت نبود. گفتم:نه کامران تا حالا که یک جنتلمن کامل و بوده واز ناحیه ی او خطری تهدیدم نکرده! او با کلافکی پرسید: _پس دیگه چه مرگته؟؟ حوصله ی سین جین شدن نداشتم .با بی حوصلگی گفتم: _نسیم من واقعا حوصله ی حرف زدن ندارم.وقتی برگردم همه چیز رو توضیح میدم.. فقط الان کاری به کارم نداشته باشید. نسیم آهی کشید و با لحن دوستانه ای تهدیدم کرد: _والا من که نفهمیدم تو دقیقا چه مرگته.وحتی نفهمیدم تو چطوری تک وتنها رفتی قشم! فقط امیدوارم این تنهایی کمکت کنه تصمیم درستی بگیری و کاری نکنی که بعدها پشیمون شی. بی اعتنا به تهدیدش گفتم: _بسیارخوب ممنون که درک میکنی...فعلا .. و گوشی رو قطع کردم. رفتم سمت میزمون.حاج مهدوی اونجا نبود.فاطمه تا منو دید در حالیکه باقی مونده ی غذاها رو داخل ظرف یکبار مصرف میریخت گفت: دیرکردی چقدر!!! غذات از دهن افتاد! پرسیدم :حاج آقا کجاست؟ گفت:نمیدونم.غذاشو سریع خورد و پاشد رفت.بنده خدا معذب بود.نباید اصرارش میکردی اینجا بشیند ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
هیئت مجازی 🚩
°‌/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_چهل_و_یکم تلفنم زنگ خورد. کاش میشد جواب نداد. کاش میشد تم
°‌/• 💞 •/° من که تحت تاثیر حرفهای نسیم هنوز عصبانی بودم، گفتم: _چه ربطی داره؟! مگه ما لولوییم؟!! یک لقمه غذا بود دیگه..با کنار ما عذا خوردن حلال خدا حرام میشد؟ !!! از طرفی شما در این رستوران جای خالی میبینی که این حرفو میزنی؟ مطمین باش اگر اینجا نشستنشون مشکل داشت خودشون نمینشستند!! فاطمه متعجب از لحن تندم گفت: _چیزی شده؟ انگار سر جنگ داری! به خودم اومدم.حق با او بود.خیلی در رفتارم وحرف زدنم تنش وجود داشت. معذرت خواستم و به باقی مونده ی غذام نگاهی انداختم ولی دیگر میل به خوردن نداشتم.فاطمه دستش را روی دستم گذاشت وگفت: _من اینا رونپرسیدم تا ازم معذرت بخوای..پرسیدم چون نگرانتم. لبخند قدرشناسانه ای زدم: -خوبم....واسه تغییر باید از خیلی چیزها گذشت. .دارم میگذرم...مهم نیست چقدر سخته..مهم اینه که دارم میگذرم. فاطمه بانگرانی پرسید: _کمکی از دست من برمیاد؟ _آره..شاید دعا! کیفم رو از روی میز برداشتم. گفت:غذات هنوز تموم نشده... نگاهی دوباره به بشقابم انداختم ونجوا کردم: -بس بود!تا همینجاش هم طعمش برام خاطره شد.. فاطمه گیج و منگ از حرفهام فقط نگاهم کرد. حاج مهدوی از آنسوی سالن به طرفمون می اومد و من قد وبالای او را در دل تحسین میکردم.تصور کردم اگر او بجای این لباس کت وشلواری شیک میپوشید چقدر جذابتر و جنتلمن تر از مردهای دورو برم بود! او با اینهمه جذابیت چرا حاضر به پوشیدن این لباس شده بود؟!او هم جوان بود، هم زیبا!! او هم میتوانست مثل باقی مردهای هم سن وسال خودش لباس بپوشد وجوانی کند ولی این راه واین لباس رو انتخاب کرده بود.هرچند من عاشق این لباس بودم.لباسی که خوشبختانه تن هرمردی در اطرافم دیدم مهربان و شریف بود! حالا یا این از خوش اقبالی من بود یا بخاطر خاطرات خوب کودکیم... نزدیکمون شد.. باز با همان نگاه محجوب! گفت:ببخشید معطل شدید.. من او رو معطل کرده بودم..من او را از کار وزندگی انداخته بودم اونوقت او از ما بابت معطلی عذر میخواست! ازمن پرسید :بهترید؟ وقتی مستقیم مرا خطاب قرار میداد غرق شادی میشدم.با نگاهی مستقیم زل زدم به چشمانی که فقط گوشه ی چادرم رو میدید وگفتم: خیلی خوبم..مگر میشه بنده های خوب خدا منو مورد لطف وعنایت خودشون قرار بدن و من خوب نباشم! چقدر شبیه خودش حرف زدم! حتی لحن حرف زدنم همانند خودش بود..کاش حیای نگاه او هم یاد بگیرم.!! فکر میکنم از زمانیکه خودم رو شناختم چشمانم حیا نداشت.!! هر پسری که منو میدید و میخواست لب به تحسینم وا کنه همیشه یک غزل از چشمام ونگاه بی حیام میخوند!!!مسعود میگفت اون چشمای سگیته که پسرها رو مچل خودش کرده!! این راز رو وقتی مسعود برملا میکرد چهره ی نسیم دیدنی بود! نسیم از همون ابتدا بهم حسادت داشت. حاج مهدوی یک لحظه نگاهش به نگاهم گره خورد و چهره اش تغییر کرد.عبایش رو مرتب کرد و بدون کلامی با قدمهای بلند به سمت در رفت. قلبم از جا حرکت کرد. فاطمه بی خبر از همه جا پلاستیک غذاها رو از روی میز برداشت و درحالیکه بازوی منو میگرفت گفت:زود باش فک کنم خیلی دیره.حاج مهدوی عجله داره.. ادامه دارد... ✍بھ‌ قلمِ:ف.مقیمے °\•💝•\° اوست‌گرفتہ‌شهردل من‌بھ‌ڪجاسفربرم...👇 °\•📕•\°‌ Eitaa.com/Heiyat_majaz
هدایت شده از mahdis
☘بسم الله الرحمن الرحیم☘ سلام به همه ی نوجوونا و رفقای خوبم😍 قبل از هر چیز به خاطر اینکه تو این دوران به جنگ با غول تحصیل مجازی رفتین، بهتون خداقوت میگم...😁 دمتون گرم رفقا..!😀👍 واقعا درس خوندن تو این دوران از شاخ غول شکستنم سخت تره...😏💪💪 پس دستمیزاد که حتی این شرایط هم نمی تونه شمارو از اهداف والاتون دور کنه...🤓✌ اما باید حواسمون باشه که نذاریم این شرایط، نشاط و کنجکاوی ما رو غیر فعال کنه...🙃 شیطنت لازمه ی دوران نوجوونیه..🤪 پس آماده این یه خبر خوب بهتون بدم؟☺ مجمع نخبگان فاطمی براتون یه سوپرایز فوق العاده داره...!😎 یه کانال درجه یک با کلی برنامه های جذاب و متنوع... از موضوعات بصیرتی و مذهبی📿 و دشمن شناسی 💥☠گرفته تا محتواهای طنز🤹‍♂️ و علمی💡🔬 و اخبار به روز دنیا📻🖥📊... با کلی مسابقه و چالش های پرهیجان..🕹🎮 تا حالا شده براتون یه سوالی پیش بیاد که جوابش رو ندونین یا اگه دونستین اون رو درک نکرده باشین؟🤔🤔 حتما براتون اتفاق افتاده...چون این از ویژگی های اصلی روحیه ی کنجکاو ما نوجووناعه...😋😎 پس اگر می خواین دیدتون نسبت به جهان اطرافتون عوض بشه و به پاسخ همه ی سوالاتتون دست پیدا کنین به ما در کانال رهاورد بپیوندید...😁😉 رهاورد:🤩 رسم_همرکابان_امام زمان(عج)_ولایت مداری_رشادت_دانش کانال رهاورد با کلی اتفاقات جذاب و متنوع منتظر شماست...😁😀 پس وعده ی ما در کانال رهاورد...🤗 @Rahavard_majmaefatemi ارتباط با مادر ایتا: از طریق آیدی @Rahavard_313
 چالش تندخوانی توانایی مغز را در سطح بالاتری نگه می‌ دارد.🚀  زمانی که خود را تمرین می‌ دهید تا بتواند اطلاعات را سریع‌ تر بخواند.💪 دیگر زمینه‌های مغز، مثل ، نیز بهبود می‌یابند.🧠 📕📒📕 💵برای سفارش کتاب تندخوانی و فایل ها به قیمت ۳۸ت به ایدی @Bookislsc پیام دهید 💌ارسال با پست رایگان📨