•🌸°| #حرفاے_خودمـونے|°🌸•
.
.
ازهردوهزارداوطلبکنکور
عدهایشوندکترمیشن
هموناییکهتلاشکردنوخودشونوساختن!،،،
ازبیناینهمهمذهبی
کیشهیدمیشه؟!
.
.
📮 از نامـہ هاے خط خطے؛ تا خــدآ👇
•📝°| Eitaa.com/Heiyat_majazi
[°• #تولدے_دوبارھ🌱•°]
.
.
✅شرط رسیدن به تمام کمالات
✍امام موسی صدر: وقتی که میگوییم: «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ...» مقصود از «بِر»ّ، تمام کمالات است؛ مادی یا معنوی، روحی یا جسمی، فکری یا عاطفی. انسان در راه کمال، هر کمالی که باشد، توفیق نمییابد مگر آنکه از برخی چیزهایی که دوست دارد، بگذرد یا آنها را ببخشد. ولی اگر بخواهد همهی آنچه را دوست دارد نگاه دارد و راحتی و مال و مقام و موقعیت خویش را حفظ کند، در نهایت نمیتواند به برّ برسد.
کشاورز را مثال میزنیم. زمانی که میخواهد گندم فراوان را درو کند، باید از بخشی از آن چشم بپوشد. او از آنها چون بذر استفاده میکند و آنها را زیر زمین دفن میکند، به این امید که آنچه زیر زمین دفن شده، و از آن گذشته است، پس از مدتی به مقدار فراوانی گندم تبدیل شود. در این صورت کشاورز به برّ رسیده است؛ اما پس از آنکه بخش کمی از گندمی را که دوست داشت، انفاق کرد.
📚 از کتاب حدیث سحرگاهان ص ۱۰۴
.
.
- بھ نام خدا وُ ..
لحظـہای که عشق را دانستیـم!👇
[°•💓•°] Eitaa.com/Heiyat_majaz
『 #ترکش_خنده シ 』
.
.
خدا نڪند کسے ولو از سر ناچارے و اضطرار دو مرتبہ پشت سر هم مرخصے مےرفت!🙄😁
مگر بچهها ولش مےکردند!؟
وقتے پایش مےرسد به گردان هرڪسے بہ شوخے چیزی بارش مےکرد😐😂
مثلا از او سوال مےکردند:
-فلانے پیدات نیست ڪجایی؟!🤨
دیگرے به طعنہ جواب می داد:
- تو خط تهران - اندیمشڪ کار میکنه!😌🍃
و گاهے هم مےگفتند:
- مرخصی آمدی جبهہ!😂😜
.
.
اےكشتگانعشقبرایمدعاکنید
يعنےنميشودڪهمراهمصداكنيد؟👇
『🖤:🍃』 Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_شصتم سعید با دو سینی وارد شد.تا خم شد که ازمون پذیرایی کن
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_شصت_و_یکم
یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم.تصمیم گرفتم بعد از نماز، گوشه ای از میدون کمین کنم و هروقت راه افتاد دنبالش کنم!این کار با وجود تمام اضطرابش، کمی ازترسها ونا آرومیهام رو التیام میداد. چادرم رو از سرم در آوردم و داخل کیفم گذاشتم.هنوز عادت نداشتم که همه جا با چادر باشم.ولی وقتی از سرم درآوردمش حس بدی بهم دست داد.دلم شور افتاد.
خودم رو توجیه کردم که اگه با چادر باشی ممکنه واسه حاجی جلب توجه کنی بشناستت!! مهم اینه که موهاتو پوشوندی و آرایشت غلیظ نیست!!
اینها رو به خودم گفتم ولی قانع نشدم.خواستم دوباره چادرم رو از کیفم در بیارم و سرم کنم که متوجه شدم خیلیها حواسشون به منه.یک حس دیگه ای بهم نهیب زد بیشتر از این، چادر رو به سخره نگیر.!!! اگه این جماعت ببینند که چادری رو که داخل کیفت گذاشتی، دوباره بیرون میاریش صورت قشنگی نداره!
حاج مهدوی طبق معمول، با دسته ای از جوانان، بیرون مسجد مشغول گپ زدن شد.اما اینبار خیلی سریع ازشون جدا شد.و گوشه ای از خیابون کنار پژویی ایستاد و تا سوییچ رو از جیب کیف دستی اش در آورد به سمت خیابون دویدم تا تاکسی بگیرم !
گوشه ای دور تر ایستادم.او چند دیقه ی بعد از پارک در اومد و حرکت کرد . خیابان این محل بخاطر باریک بودنش همیشه ترافیک بود.به اولین تاکسی ای که کنار پام توقف کرد گفتم دربست.
وقتی پرسید : کجا؟
گفتم: اون لطفا اون پژو رو تعقیب کنید.
راننده با تعجب از آینه ی ماشینش نگاهم کرد و پرسید:
ببخشید آبجی، قضیه ناموسیه یا کاراگاهی؟!
من با بی حوصلگی گفتم : هیچ کدوم آقا.لطفا گمش نکنید.
او هنور نگران بود.پرسید:شر نشه برام.!
با کلافگی گفتم نه آقا شر نمیشه لطفا حواستون به ماشین باشه گمش نکنید.
خودم هم چهار چشمی حواسم به ماشین او بود.
دقایقی بعد در نزدیکی خیابانی در محله های جنوب تهران توقف کرد وپیاده شد.
سراغ صندوق عقب رفت ومقدار قابل توجهی کیسه و خرت و پرت بیرون آورد و به سمت کوچه های باریک حرکت کرد.
من هم سریع با راننده حساب کردم و با فاصله ی قابل توجهی تعقیبش کردم.
او با قامتی صاف و پرابهت در کوچه پس کوچه ها قدم برمیداشت و من با هول و ولایی شیرین و عاشقونه از دور دنبالش میکردم وغرق شادی و هیجان میشدم.
قسم میخورم پرسه زدن در بهترین خیابونها و بهترین تفرج گاههای دنیا برام لذت بخش تر از تعقیب این مرد نبود.
بالاخره وارد کوچه ای بن بست شد و زنگ خانه ای رو به صدا درآورد. انتهای کوچه ایستاده بودم و با احتیاط و اضطراب نگاهش میکردم.چند دقیقه ی بعد مردی از چهارچوب در بیرون اومد و حسابی او رو تحویل گرفت وتعارفش کرد که داخل بره.ولی او قبول نکرد و بعد از تحویل کیسه ها، با صدایی نسبتا اروم مشغول حرف زدن شد.مرد که به گمونم حدودا پنجاه یا شصت ساله بنظر میرسید با ادب ومتانت سر پایین انداخته بود و گوش میداد.خیلی دلم میخواست میشنیدم چه میگوید ولی از اون بیشتر دلم میخواست این مکالمه طولانی تر بشه تا من وقت بیشتری برای نظاره کردن این تابلوی مسیحایی داشته باشم!
او غافل از حضور من با او حرف میزد و من در رویاهای خودم تصورمیکردم که اگر جای اون مرد من مخاطبش بودم چی میشد؟ !
مشغول دید زدن او بودم که متوجه صدای قدمهایی ناموزون شدم.سرم رو برگردوندم و دیدم مردی جوان تلو تلوخوران نزدیکم میشه.
ایستادن در اون نقطه کمی شک برانگیز بود.باید یا داخل کوچه میشدم یا راه رفته رو برمیگشتم.
مردهیز وبدچشم که از دور با نگاهش میخ من بود به طرفم اومد و من تصمیم گرفتم راه رفته رو برگردم..
با قدمهایی تند بی آنکه او را نگاه کنم راهم رو کج کردم و رفتم.ولی او دنبالم راه افتاد.!!
قلبم نزدیک بود از جا بایستد.ساعت نزدیک ده بود و کوچه ها خلوت وتاریک.! گم شده بودم.هرچه میگشتم راه خیابان اصلی رو پیدا نمیکردم و از کوچه ای به کوچه ای دیگه میرسیدم.
و این حالم رو بدتر و وحشتم رو بیشتر میکرد.یک لحظه با خودم تصمیم گرفتم که سرم رو برگردونم به سمت اون مرد لات بی سروپا و با جیغ و فریاد فراریش بدم ولی نمیتونستم، چون ممکن بود حاج مهدوی صدام رو بشنوه و از خودش بپرسه این دختر، در این وقت شب اینجا چیکار میکنه؟ ! نه! او نباید پی به این رازم میبرد.
خودم رو سپردم دست خدا.زیر لب آیت الکرسی میخوندم و خدا خدا میکردم یکی پیداش شه.چیزی که بیشتر منو میترسوند سکوت این مردک بود.مدام این تصویر در مقابل چشمانم ظاهر میشد که او از پشت منو خفت میکنه ودرحالیکه یک چاقو زیر گلوم گذاشته ....
حتی فکرش هم چندش آور و وحشتناکه.پس نباید او به من میرسید.با تمام توانم به سمت انتهای کوچه دویدم اما.... صدای دویدن او هم در گوشم پیچید. .
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz
هیئت مجازی 🚩
°/• #قصه_دلبرے💞 •/° #رهایی_از_شب #قسمت_شصت_و_یکم یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج م
°/• #قصه_دلبرے💞 •/°
#رهایی_از_شب
#قسمت_شصت_و_دوم
روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام میرقصوند.نفسهام به شماره افتاده بود .
حس میکردم او خیلی نزدیکم شده.
حتی صدای نفسهای شهوتناک وکثیفش رو میشنیدم.
خدایا راه خیابون کجا بود؟ پس چرا ازشر این کوچه های لعنتی راحت نمیشدم.با ترس و تمام سرعت داخل یک کوچه ی فرعی پیچیدم. اینقدر سرعتم زیاد بود که نزدیک بود در زمان پیچیدن به دیوار برخورد کنم.
با ناامیدی از خدا خواستم که منو نجاتم بده ..دلم نمیخواست با دستهای شهوت آلود این نامرد، بلایی به سرم بیاد.
این کوچه اینقدر خلوت و تاریک بود که به اون شهامت حرف زدن داد:
واستا...مگه سر اون کوچه منتظر من نبودی جیگر؟؟بخت بهت رو کرده..یک کم باهم یه گوشه خلوت میکنیم و بعد ..
تمام موهای تنم از ترس و انزجار سیخ شد.
دیگه وقت سکوت نبود.حفظ شرافتم مهم تر از لو رفتنم پیش حاج مهدوی بود.
با تمام توان فریاد زدم:
_برو گمشوووو کثافت. ..گمشوو عوضی.
بعد در حالیکه عقب عقب میرفتم گفتم بخدا دستت بهم بخوره خونت حلاله آشغال..
او مثل یک گرگ گرسنه آروم آروم نزدیکم میشد ..
پس چرا همسایه ها بیرون نمیریختند؟؟ چرا هیچ کس کمکم نمیکرد.؟؟
هی پشت سرهم جیغ میکشیدم :بابا مسلمونها کمکک....این بی همه چیز خدانشناس میخواد اذیتم کنه..
یکی سرش رو از پنحره بیرون آورد و خطاب به من گفت چیه؟
من که انگار دنیا رو بهم داده باشند با جیغ وگریه گفتم این مرتیکه دنبالم راه افتاده تورو خدا کمکم کنید..
مرد گفت : غلط کرده بی ناموس.گمشو گورتو گم کن.الان میام پایین. .
با خودم گفتم الان این نامرد میزنه به چاک ولی با وقاحت تموم رو به اون مرد، با الفاظ زشتی گفت.:ببند دهنتومرتیکه ی....
زنمه..دعوامون شده تو رو سننه..؟؟
من که از تعجب و وحشت نزدیک بود بمیرم گفتم :دروغ میگه بخدا...کمکم کنید
مردک لات مثل مار زخمی به سمتم هجوم آورد وتا خواستم از چنگالش فرار کنم روسریم رو چنگ زد و مچاله اش کرد.بادیدن موهام چشمانش برق کثیفی زد وبازومو گرفت .به سمتش برگشتم و با کیفم محکم به سرو صورتش ضربه میزدم.او یقه ی مانتوم رو کشید تا شاید قبل از رفتن لذتی از سفیدی گردنم ببرد و من با تمام قدرت سیلی محکمی به صورتش زدم و سعی کردم از چنگالش فرار کنم که پام به چیزی برخورد کرد و باصورت زمین خوردم..
مرد پشت پنجره با چیزی شبیه قفل فرمون بیرون اومد و نردیک او شد.در یک لحظه کوچه مملو از جمعیت شد..گرگ قصه میخواست فرار کنه که پایش رو گرفتم و اوهم به زمین افتاد. چند نفری خواستند بریزن سرش و بگیرنش که او چاقو درآورد و بعد باصدای ناله ی یک نفر فریاد زد برید کنار..هرکی بیاد میزنمش..
مردی میانسال روی زمین افتاد و به دنبال او همه با جیغ وفریاد و صدا کردن اهل بیت به سمتش دویدند وهمه فراموش کردند که عامل این نا امنی فرار کرد!
به سختی روی زمین نشستم .
احساس میکردم بالای لبم میخاره.
چند خانوم به سمتم اومدند.
یکی از آنها گفت:دماغت داره خون میاد
من حواسم به خودم نبود.فقط سعی میکردم در میون همهمه ی اونجا، مردی که چاقو خورده بود رو ببینم که چه بلایی سرش اومده. انگار نه انگار که اینجا همون کوچه ی سوت وکور چند دقیقه ی پیشه!!
خانوم دیگری به سرعت نزدیکم شد ودرحالیکه روسریم رو سرم مینداخت با اکراه گفت:وای تمام سرو کله ت خونیه..
بی اعتنا به حرفش پرسیدم :اون آقا چه بلایی سرش اومد؟
زن گفت:اون بیشرف، با چاقوزده تو بازوش..زنگ زدیم الان اورژانس و پلیس میاد.تو خوبی؟
چطور میتونستم خوب باشم! بخاطر من یک نفر آسیب دیده بود!!!درسته من نجات پیدا کردم ولی یک نفر داشت درد میکشید. به طرفش رفتم ولی اینقدر دورو برش شلوغ بود که نمیتونسم ببینمش..همون زن منو عقب کشید و یک گوله دستمال کاغذی جلوی صورتم آورد. دستمالها رو از دستش گرفتم و باحالی خراب نگاهش کردم.دختر بچه ای با یک پارچه ی بلند سیاه نزدیکم اومد ودر حالیکه گوشه ی مانتومو میکشید گفت:خاله خاله.بیا این چادر وسرت کن.مانتوت پاره شده نامحرما میبیننت.
اوووه مانتوم!!تازه یادم افتاد! !
ادامه دارد...
✍بھ قلمِ:ف.مقیمے
°\•💝•\° اوستگرفتہشهردل
منبھڪجاسفربرم...👇
°\•📕•\° Eitaa.com/Heiyat_majaz
°﴿ #مهدیـاࢪۘ ۩ ﴾ °
.
.
[مهدے شنـ🌷ـاسے۴٣ ]
🌹و جاهدتم فی الله حق جهاده🌹
🔸زیارت جامعه کبیره🔸
♦️ﺳﺮﻣﺸﻖﻫﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺳﻢ ﺍﻟﺨﻂﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﺭﺳﻢ ﺍﻟﺨﻂ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺠﺴﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﻣﯽﺷﻮﺩ. ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺳﻢ ﺍﻟﺨﻂ ﺍﺳﺖ. ﻟﺬﺍ ﺍﯾشان ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺠﺴﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
♦️ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽ فرماید:"ﻭَ ﺟﺎﻫِﺪُﻭﺍ ﻓِﻲ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺣَﻖَّ ﺟِﻬﺎﺩِﻩ» (ﺣﺞ/78) ﺟﻬﺎﺩ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯿﺪ "ﻓﯽ ﺍﻟﻠﻪ" ﺁﻥ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ. «ﺣﻖ ﺟﻬﺎﺩﻩ» ﺁﻥ ﻫﻢ ﺗﻼﺵ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﯿﺪ. ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺍﻟﺨﻂ ﺍﺳﺖ.
♦️ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﯿﻢ:"ﺟﺎﻫﺪﺗﻢ ﻓﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﺣﻖ ﺟﻬﺎﺩﻩ"ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺳﻢ ﺍﻟﺨﻂ ﺭﺍ ﮐﺎﻣﻼً ﭘﯿﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﯾﺪ. «ﺟﺎﻫﺪﺗﻢ» ﻣﺠﺎﻫﺪﻩ و ﮐﻮﺷﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﺪ.
♦️یک وﻗﺘﯽ ﻗﺮﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ: تو ﺁﺩﻡ ﺷﺠﺎﻋﯽ هستی. ﻭﻟﯽ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧی. ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: "ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭﺍﻧﺘﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﮑﻨﺪ، ﭼﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﺠﺎﻫﺪﺕ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺳﻨﻢ ﺑﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﻨﻮﺯ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺭﮐﺎﺏ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ. ﺍﻵﻥ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺳﻦ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﺼﺖ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺠﺎﻫﺪﺕ ﮐﺮﺩﻡ."
🍃فرض کنید شما چند درس با چند استاد مختلف دارید.از بین این اساتید یک استاد هست که هم محبت بیشتری به شما دارد و هم استاد ماهرتری نسبت به دیگران است.
🍃مسلما حین برگزاری کلاسها و شب های امتحان به خاطر این استاد و جبران زحمات و ادای حقش که بر گردن شماست بهتر درس می خوانید تا بهتر از پس امتحان ایشان بر بیایید.تا محبت خود را به او اثبات کنید.
🍃رابطه ی اهل بیت علیهم السلام با خداوند رئوف يک چنین ارتباطیست.ایشان چون محبت خداوند نسبت به انسان ها را به مراتب بیش از ما درک کرده اند،نه تنها در راه رضایت خداوند تلاش می کنند،بلکه مجاهده می کنند.
.
.
°﴿🕊﴾°معرفتراهومرامےستڪهبههرڪسندهند👇
°﴾💚﴿° Eitaa.com/Heiyat_majazi
《 #وقت_بندگے🌙 》
✍ حضرت آقاے حدّاد و علاّمه طهرانے (رضواناللهتعالىعليهما) مےفرمودند:
🍃 🍂بہ هيچ عذرے نماز شـــــب را تࢪك نكنيد.
🍂🍃 دࢪ همان شبـــــے كه ميهمان آمده بࢪخيزيد و نماز شب بخوانيد و نگوئيد: دو سه روز ديگࢪ كه ميهمان رفت، نماز شـــــب را به جاے مىآورم و قضاےگذشته را نيز بجا مے آورم.
💥اگࢪ بچّه مريض است، در همان شـــــب كه نمےگذارد بخوابيد، قدࢪ دانسته بࢪخيزيد و وضو بگيريد و نماز بگزاريد (گريه بچّه دࢪ شــب خودش نعمت است).
📚 نوࢪ مجࢪد، آیةاللّه سید محمد صادق حسینے طهرانے
#نماز_شب
؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و
نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇
《🍃🕕》 http://Eitaa.com/Heiyat_majazi
﴿• #ازخالق_بہمخلوق📿 •﴾
.
.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا
رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ
ای اهل ایمان! از انواع میوه ها و خوردنی های پاکیزه ای که روزی شما کرده ایم، بخورید و خدا را سپاس گزارید، اگر فقط او را می پرستید.
سوره 👈 بقره
آیه 👈 172
.
.
.❣↻ نامـہ اے از عآشق تَـرین رفیـقِ تو👇
.📖↻ Eitaa.com/Heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯. . . #افزایش_ظرفیت_روحی 53 تشخیص مصداق اما برای پاسخ به این سوال چند تا موض
.↯ #حرفاے_درگوشــے🌿 ↯.
.
.
#افزایش_ظرفیت_روحی 54
🔸 با توجه به اینکه خداوند متعال قصد داره با امتحانات متنوع موجب رشد ما بشه، طبیعتا امتحانات رو همراه با #ابهام میکنه.
انسان هم در این امتحانات زیاد نباید دنبال این باشه که حتما کشف کنه که چرا این امتحان ازم گرفته شد!
👈🏼 بلکه فقط باید سعی کنه امتحانات خودش رو به خوبی پشت سر بذاره.
🔹 حتی اینکه آدم در امتحانی به ظاهر شکست بخوره هم "مهم نیست". بلکه فقط عکس العمل آدم در برابر امتحاناتش مهم هست.
❇️ اینکه توی هر امتحانی چقدر پا روی هوای نفس خودمون میذاریم مهم هست. و اینکه مبارزه با نفس هامون چقدر تحت امر #ولایت هست مهمه.
🌷 مثلا در کربلا به ظاهر لشکر جبهه حق شکست خورد ولی یاران امام علیه السلام بالاترین نمرات رو در این امتحان کسب کردند.
درسته که به ظاهر شکست خوردند ولی در واقع در امتحان بزرگ خودشون پیروز شدند و آثار این پیروزی همچنان در عالم اثرگذار هست...
.
.
↯.♥.↯ یـٰا مـَنْ عِشـقَہُ شِـفٰـاء ..👇
.↯🌱↯. @Eitaa.com/Heiyat_majazi
•🍃⇩ #منبر_مجازے ⇩🔑•
.
.
♥️•امام علے علیهالسلام :
🍃•سَبَــبُ زَوالِ النِّعَــمِ الڪُفــرانُ
🔥•ناسپاسىسببنابودىنعمتهاست
📗•غررالحڪم، حدیث ۵۵۱۷
#شکرنعمتنعمتتافزونکند
.
.
↫ و عشـق؛
مَرڪبِحرکتاستنہمقصـدِحَرکتـ👇
•🔐⇩ Eitaa.com/Heiyat_majazi
47492AAB-8815-4B38-97BF-54E56CB31885.wav
423.2K
【 #ڪد_عاشقے📲♥️ 】
خیال خنده های تو
شد آرزوی هر شب ام . . .
به چشم های تو قسم
که جان رسیده بر لبم . . .
📳🎧 #حجت_اشرفزاده
🌱همــراه اول ⬅️
ارسال ڪد 11967 به شماره ۸۹۸۹
#امام_خامنه_ای
#شهیدانه
#مخاطب_خاص
#مرد_میدان
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#افول_آمریکا
.
.
پـیشــ🎶ــوازِتو خــ💞ـدایـے ڪن👇
๑|😃🍃|๑ @heiyat_majazi
تمام هستیم حسین.mp3
5.88M
∫ #نوحه_خونے🎤 ∫
ای گل بهار من🌺
عشق و افتخار من❤️
#بسیار_دلنشین👌👌
#ای_گل_وفا_حسین
#دوشنبه_های_حسنی_و_حسینی
- گاھیدراینھیاهویدنیا . . ؛
یڪصوتحرفھاییبرایگفتندارد👇
∫🍃🎙∫ Eitaa.com/Heiyat_majazi