eitaa logo
هیئـت مجــازے📿
44 دنبال‌کننده
24 عکس
17 ویدیو
0 فایل
هیئتے براےآنانڪه‌مےخواهندتوشه‌اے براےآخرت‌خودذخیره ڪنند💚 ناشناسمون https://abzarek.ir/service-p/msg/1031224 هم سنگر📿 @BOYE_PELAK
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌿| سوال²👇🏻🌸 قطعا هر فردی برای ازدواج معیار هایی داره معیار شما برای ازدواج با شهید چی بوده؟‌! +بله درسته هر فردی معیار هایی داره و معیار من فقط آرامش بود من ازشون فقط آرامش میخواستم همین! و کسی رو میخواستم کہ بعدها و تا همیشه تکیه گاه محکمی برام باشه و پشتم رو خالی نکنه و حواسش بهم باشه.. •🌿|
•🌿| سوال³👇🏻🌸 انتطارات شهید از شما چه چیزایی بودن؟! و انتظار شما از شهید چی بود؟! +انتظار ایشون برقراری آرامش در زندگی و تربیت صحیح فرزندامون بود و انتظار من تامین فضایی در خونه بود که بتونم اون آرامشی که از معیار های ازدواجم بود رو داشته باشم •🌿|
•🌿| سوال⁴👇🏻🌸 در كلام حضرت امام خمينى آمده است كه [از دامن زن است كه مرد به معراج مى رود] بر اين اساس نفش زن را در خانه و جامعه بيرونى چگونه ارزيابى مى كنيد؟ •🌿|
•🌿| +مهم ترین نقش خانوم در خونه تربیت فرزندانش و دلگرمی برای همسر بودن هست خانوم باید توی خونه جوری رفتار کنه که همسرش مشتاق اومدن به خونه باشه و برای برگشتنش بہ خونه لحظه شماری کنه و باز هم میگم تامین آرامش خونه مهم تر از هرچیزی هست.. و نقش خانوم در جامعه خیلی میتونه موثر باشه و با علم و سوادش تاثیر بسزایی در پیشرفت جامعه میتونه داشته باشه یک خانوم با سواد میتونه علاوه بر تاثیر روی خانواده خودش روی فرزندان بقیه و حتی روی باقی خانوم های جامعه اثرگذار باشه •🌿|
•🌿| سوال⁵👇🏻🌸 یکی از شیرین ترین خاطراتتون رو در دوران زندگی با شهید رو لطفا برامون بگید!؟ •🌿|
•🌿| +به دنیا اومدن فرزند اولمون محمد حسین:) محمد حسین توی خونه به دنیا اومد و یه خاطره شیرین رو برای ما رقم زد و یه خاطره شیرین دیگه هم دادن خبر بارداری فرزند دوممون بود اینا از شیرین ترین خاطرات زندگی مون هستن •🌿|
•🌿| سوال⁶👇🏻🌸 سن شهید هنگام ازدواج چقدر بود؟! چند سال فاصله سنی داشتید؟! و چی باعث شد بهشون جواب مثبت بدید؟! •🌿|
•🌿| +ایشون ۲۶ ۲۷ سالشون بود و ۱۱ سال اختلاف سنی داشتیم و به نظر خودم علاقه بینمون دلیل خیلی خوبی برای جواب مثبتم به ایشون بود.. و اطمینان از ایشون اینکه تکیه گاه و پناهگاه امنی برای من هست..🙃 •🌿|
•🌿| سوال⁷👇🏻🌸 شهید توی امور خانه هم بهتون کمک میکردن؟ •🌿|
•🌿| +خیلییی.. نمیذاشتن خونه رو جارو بکشم و میگفتن وظیفه تو نیست و خودشون هفته ای یک بار خونه رو جارو میکشیدن و هر وقت بودن من حق دست زدن به جارو رو نداشتم و این جاروکشیدن و ظرف شستن رو اصلا برای خودشون وظیفه میدونست و میگفت وظیفه من نیست.. و اگه غذایی میپزی و کاری توی خونه میکنی همه لطفته و وظیفه ات نیست!😊 •🌿|
•🌿| سوال⁸👇🏻🌸 انتظار شما به عنوان همسر شهید از مسئولان چیه؟ •🌿|
•🌿| +ما که کاره ای نیستیم ولی کاش فکری کنن که مردم اذیت نشن مردم خیلی توی مضیقه ان و کاش تدبیری اندیشیده بشه که مردم ایران از ته دل خوشحال بشن..☺️ •🌿|
•🌿| سوال‌⁹👇🏻🌸 قبل از شهادت و یا حتی دوران خواستگاری همسرتون حرف از شهادت میزدن؟ واکنش شما چی بوده؟ و چی شد که تونستید با شهید شدنشون کنار بیاید و رضایت به جنگ رفتنشون بدید؟ •🌿|
•🌿| +اره حتی توی خواستگاری هم بهم گفت هر بار هم از شهادت حرف میزدن من با شوخی و خنده حرفو پیش میبردم و حتی دو باری که تیر خوردن و مجروح شدن هم بهشون گفتم باز که شربت شهادت رو نصفه نوشیدی..😅 ولی الحمدالله به آرزوشون رسیدن گله ای نیست و ان شاالله که دعاگوی ماهم باشن😊 البته هنوزم با شهادتشون کنار نیومدم و مدام توی فکرم هستن من شغل ایشون روبعد از عقدمون فهمیدم و نهایت این شغل شهادت بود دیگه و راضی شدم به جنگ رفتنشون:) •🌿|
•🌿| سوال¹⁰👇🏻🌸 حرف یا سخنی از شهید یا حتی قسمتی از وصیت نامه ایشون هست که بخواید با ما درمیون بذارید؟ +بله یه نوشته برای دخترمون که داخل نوت های گوشیش بود که براتون میفرستم:) •🌿|
•🌿| اکنون که برایت نامه می نویسم ذهنم آرام است برنامه های زندگی ام به خوبی پیش می رود در مقابلم کتاب شعر قرار دارد و کنارش چایِ مادرت به راه است پُرم از آرزو های دور و نزدیک که تمامشان در این مسیر پیش رو غالبا به واقعیت بدل خواهند شد، اما دخترم قلبم درگیر اتفاقاتی است که نقشی در آن ها نداشتم دنیا به سمت خوبی نمی رود از هر طرف اخبار ناگوار و غم بار گوش ها و چشم های مان را احاطه می کند در کشورمان و فراتر از مرز های خاکی که در آن زیست می کنیم انسانیت به خطر افتاده امید دارم روزی که تو این نامه را می خوانی هوای بیشتری برای تنفس وجود داشته باشد ای کاش وقتی بیست سال ات شد به جز عشق ندانی و نشنوی و درگیر تلخی های فراوان نباشی و ای کاش اگر در آن روزگار آدم ها غمگین بودند نسبت به غم آن ها بی تفاوت نباشی، کاش انسان باشی دوست دارم آن زمان که به دنیا آمدی در گوش هایت آرام بگویم لطفا شبیه به مادرت باش چرا که در زندگی تو هم مردی خواهد بود، مردی که عاشقش شوی، مردی که سیاهی چشمانش تو را مست کند آن گاه هر چقدر از این عشق توبه کنی بیشتر گرفتار خواهی شد در این عشق بمیر که مرگ در عشق شهادت است. از اعماق قلبم دوستت دارم دخترِ پدر و بدان هر جا که کم آوردی من همان لحظه کنار تو ، مادرت و برادرت هستم 1400.10.17 18:56 •🌿|
•🌿| سوال¹¹👇🏻🌸 میدونم که براتون سخته و با عرض شرمندگی دو سوال پایین رو میپرسم: اگر ممکنه درمورد نحوه شهادت ایشون برامون توضیح بدید و اینکه خبر شهادت چجوری به شما رسید.. •🌿|
•🌿| +زندگی مون تا اسفند ماه خوب بود تازه داشتم طعم خوشبختی رو میچشیدم😊 ۵ اسفند بود شب اومد پسرمون رو بغل گرفت و به من گفت کنارش بشینم آروم شروع کرد به حرف زدن.. گفت فردا میخواد بره یه ماموریت سخت و مهم و مجبوره یه هفته ای مارو تنها بذاره ولی بیرون از خونه همکاراش هستن و حواسشون به ما هست نزدیک ۵ بار تکرار کرد که تا خودم یا فرمانده ام نیومدن دم در در رو باز نکنم اینا رو که گفت دلم هری ریخت..:) •🌿|
•🌿| +بهش گفتم قول بده زود برگردی و حواست به خانواده ات باشه گفت چشم ولی برنگشت.. صبح وقتی بدرقه اش میکردم دم گوشم گفت وصیت نامه لای قرآن تو اتاق محمد حسینه مواظب خودتو دختر کوچولوم باش:) و اونجا بود که فهمیدم دیگه قرار نیست برگرده.. •🌿|
•🌿| +دلم شور میزد ساعت ۱۱ شب بود داشتم پسرمون رو میخوابوندم که آیفون رو زدن؛ترسیدم خیلی وقتی دیدم فرماندشه دلم ریخت.. نمیدونستم چه خبره و از طرفی ماه های آخر بارداریم بود و سخت جا به جا میشدم چادر سر کردم و ایشون اومدن بالا همون اول کاری گفتم پر کشید نه؟! با اخم گفتن زبونتو گاز بگیر دختر برو بچه رو بیار به من بده و حاضر شو میریم بیمارستان اونجا بود که فهمیدم توی آی سیو بستری شده و کلی التماس کردم تا اجازه دادند که برم از داخل و نزدیک ببینمش همون اول کاری که وارد شدم با دیدن وضعیتش اشکام ریخت و باخنده گفتم باز شربت شهادت رو که نصفه خوردی آقا:) بیهوش بود ولی قطعا صدام رو میشنید •🌿|
•🌿| +یه روز کامل بالاسرش بودم و ۷ اسفند دلبر من رفت به دیدار معشوقش.. بعد از شهادتش با پسرمون رفتم خونه مون که وسایلم رو جمع کنم وقتی رسیدیم خونه مستقیم رفتم سراغ اون قرآن و وصیت نامه اش:) برای پسرمون نوشته بود مرد باش و هوای مادرت رو تا آخر عمر داشته باش برای منم فقط یه جمله نوشته بود مثل همیشه قوی باش دختر حضرت مادر:) بهم گفته بود قوی باشم چون پسرمون داره مادرشو نگاه میکنه و دخترمون الگوش مادرشه.. در رو بستم و همونجا گریه هامو کردم دیگه بعد از شهادتش گریه نکردم من اشکامو ریخته بودم:) خیلی برام عجیب بود برای دخترمون چیزی ننوشته ولی بعدا همون متنی که بالا تر فرستادم توی قسمت یادداشت های گوشیش پیدا کردم..🙃 •🌿|
•🌿| سوال¹²👇🏻🌸 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ با توجه به این آیه جایی بوده که حس کنید واقعا شهدا زنده ان و حواس شهیدتون به شما هست؟ •🌿|
•🌿| +خیلییی این اتفاق افتاده(: هرجا کم اوردم و نیازش داشتم حضورشو حس کردم(((: •🌿|
•🌿| کلام آخر👇🏻🌸 و کلام آخر اینکه به عنوان همسر شهید اگر توصیه ای برای ما دارید بفرمایید: •🌿|
•🌿| +ما کی باشیم به قول حاج قاسم پشت ولایت فقیه باشیم(: •🌿|
•🌿| با آرزوی صبر زینبی برای همه خانواده های شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم و امنیت و سلامت..💚 یاعلی •🌿|
•🌿| نظرتون رو با ما درمورد محفل شهدایی امشب درمیون بذارید☺️ منتظرتونیم↯ https://abzarek.ir/service-p/msg/926029 •🌿|
هیئـت مجــازے📿
•🌿| نظرتون رو با ما درمورد محفل شهدایی امشب درمیون بذارید☺️ منتظرتونیم↯ https://abzarek.ir/service-p
راستی رفقا اگه موافقین دسته جمعی نماز شب بخونیم بعد هیئت ها اعلام کنید 👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اومدن گفتن عبدالله ت شهید شده