🍁 #حکایت
دزد شریف ...
مولانا در مثنوی داستان شیخی را تعریف می کند؛ که در تاریکی دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت، وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزد معروف ده است و شروع کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد میکنی؟
شیخ گفت ای دزد نابه کار افسار الاغ من در دست تو چه میکند؟
دزد گفت تو خود در تاریکی الاغت را به من سپردی. تازه مرا از کارم باز داشتی و حالا داد و بیداد هم میکنی.
شیخ پرسید:
پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت:
تو الاغت را به من سپردی من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپردهاند به آن خیانت نمیکنم.
مولانا سپس ادامه میدهد که:
به اندازه این دزد شرافت داشته باشید و به کسانی که اموال و سرنوشت خودشان را به شما سپردهاند خیانت نکنید.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#حکایت
✍اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد. اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
💐قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
5.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 هر شب ماه رمضان، خدا سه بار صدات میزنه
🔸 #ایت_الله_تهرانی
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دعای روز ششم ماه رمضان
🔹اللّهُمَّ لاتَخْذُلْنِی فِیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیتِک وَ لاتَضْرِبْنِی بِسِیاطِ نَقِمَتِک وَ زَحْزِحْنِی فِیهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِک بِمَنِّک وَ أَیادِیک یا مُنْتَهَی رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ
🔸خدایا مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانیات وا مگذار، و با تازیانههای انتقامت عذاب مکن، و از موجبات خشمت دورم بدار، به فضل و عطاهایت، ای نهایت دلبستگی دلشدگان
🔰پیامهای دعا
1- گناه موجب خواری
2- لزوم دورشدن از انتقام و خشم غضب خدا
3- اشتیاق خداوند به بندگان
45.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء ششم قرآن کریم
🔹 با صدای استاد معتز آقایی
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ تصویری: درهای بهشت
🔸 آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا قرآن نوشته انسان است؟
معجزاتی از قران کریم که شمارا به شکل عجیبی به حیرت وا میدارد👌👌👌
#حتما ببینید و نشر بدید
3.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اعتراف همراه با عصبانیت نوریزاده از قدرت گرفتن ایران:
⭕️ آمریکای ابرقدرت در مقابل جمهوری اسلامی خُرد شده است!
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اینجا غزه است، پدری که فکر میکرد پسرش شهید شده و ۹۱ روز بعد او را زنده پیدا کرد!😢
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 "همواره باید مدارا کرد- آیت الله بهجت "
🌿 #قصههای_زندگی ؛ روایتی از زندگی علما
👌🏻 بسیار شنیدنی
#حکایت
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کِی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بُگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نَیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مَبین اندر درختی یا به چاه
تو مَرا بین که منم مفتاحِ راه
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📘 موشی که صد من آهن خورد!!
آوردهاند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت.
صد مَن آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.
اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.
بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم، اما آنجا موشی زندگی میکرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.
بازرگان گفت: راست میگویی! موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است.
دوستش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته. پس گفت: امروز به خانه من مهمان باش.
بازرگان گفت: فردا باز آیم.
رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.
چون بجستند از پسر اثری نشد.
پس ندا در شهر دادند.
بازرگان گفت: من عقابی دیدم که کودکی میبرد.
مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است، چگونه میگویی عقاب کودکی را ببرد؟
بازرگان خندید و گفت: در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست، گفت: آری موش نخورده است! پسر باز ده و آهن بستان.
هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن، کریم و بخشنده باشی و در هنگام عمل سرافکنده و خجل.
🔻 برگرفته از کلیله و دمنه
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•