(هر روز یک داستان از زندگی ویامبران علیهالسلام از ادم تاخاتم)
#قصه_صد_و_بیست_و_هفتم
💢مکالمه خدا با مردم
هنگامی که موسی قوانین را در جریان مکالمه خداوند با خود قرار داد، آنها گفتند؛ ما باور نمی
کنیم، مگر آنکه ما بار دیگر آن صدا را بشنویم. پس موسی هفتاد نفر از بزرگان قوم را به دامنه
کوه سینا برد و خداوند با ایجاد صوت در میان درختی از هر شش زاویه آن با آنها تکلم نمود اما
آنها گفتند؛ تا خدا را نبینیم به او ایمان نمی آوریم در همین لحظه خداوند صاعقه ای بر آنها فرود
آورد و همگی را به هلاکت رساند. موسی زنده کردن بزرگان را از خداوند خواست تا بتواند به
قوم خود وارد شود و خدا نیز چنین کرد.
💢دشمنی قارون با موسی علیه السلام
قارون پسر عموی موسی بود و نام اصلی او (یصهر بن ناهث) بود. او از نظر ثروت بر همه برتری
داشت و تورات را بهتر از همه می دانست و به کیمیاگری نیز آشنا بود، او بر جای گنجهای
یوسف آگاهی داشت.
موسی به هنگام حضور در مصر، قارون را حاکم بنی اسرائیل کرد. ولی قارون بر آنها ظلم می
کرد. کلیدهای گنجهای قارون بقدری زیاد بود که با شصت استر آنها را حمل می کرد. سنگینی
کلیدهای آهنی بقدری زیاد بود که مجبور می شد آنها را از چوب بسازد.
هنگامی که قارون از میان مردم عبور می کرد چهار هزار اسب سوار به همراه سه هزار کنیز
سیمین تن او را همراهی می کردند. از طرفی موسی هارون را رئیس کشتارگاه و بیت القربان
کرده بود تا قوم هدایای خود را برای قربانی نزد او بسپارند. قارون از این امتیازی
که هارون داشت به موسی شکایت کرد و خواست خود رئیس آنجا باشد. موسی گفت؛ این
مسئولیت به امر خدا به هارون بخشیده شده است و برای اینکه این گفته را ثابت کند
چوبدستی های مختلفی را از دیگران به هم بست و داخل عبادتگاه گذاشت صبح که شد همه
دیدند که فقط بر عصای هارون برگهای سبز روییده است.
با این وجود قارون موسی را به جادوگری متهم کرد ولی موسی باز با او مدارا کرد و در دادن
زکات به او تخفیفات زیاد داد. اما قارون همین مقدار اندک که در مقابل هر هزار دینار یک دینار
بود. را هم نپرداخت.
روزی موسی بر بالای منبر در مورد قصاص زنا سخن می گفت؛ که قارون از میان جمعیت بلند
شد و گفت؛ ای موسی، همه می گویند که تو با زنی هرزه ارتباط داری. موسی که خود را در
معرض تهمت بزرگی می دید آن زن را به تورات قسم داد و به لطف خدا زن توبه کرد و حقیقت را
فاش کرد.
تا اینکه موسی، قارون و همراهانش را نفرین کرد. روزی که قارون در میان قصر خود نشسته بود
موسی را در مقابلش دید که می آید، چیزی نگذشت که قصر عظیم قارون منهدم شد و قارون تا
زانو در زمین فرو رفت. او موسی را به قرابتی که میانشان بود قسم داد تا نجاتش دهد اما
موسی از تصمیم خود بازنگشت و زمین او را بلعید.
بعد از مرگ قارون شایع گشت که موسی بخاطر ثروت قارون او را کشته است. بعد از این
شایعات تمام ثروتها و کلیدهای قارون در سینه زمین مدفون شد.
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📙قرآن خواندن چی فایده ای دارد؟؟
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز یک تفسیر از قرآن مجید
💠موشن گرافیک تفسیر قرآن کریم (40)
🔸سوره لقمان آیه 14
🔸موضوع: احترام به پدر و مادر
🔸والدین مَجرای فیض الهی
🔹 ووَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَىٰ وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ
🔹و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش کردیم، مادرش به او حامله شد [در حالی که] سستی به روی سستی [به او دست می داد] و باز گرفتنش [از شیر] در دو سال است [و سفارش کردیم] که برای من و پدر و مادرت سپاس گزاری کن؛ بازگشت [همه] فقط به سوی من است.
#موشن_گرافیک_تفسیر_قرآن
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز یک احکام از دین اسلام
💠موشن گرافیک احکام: وام بخرم یا نه ؟
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر جالب صدای اذان بر روی این کارگردان هالیودی!
📣صدای اذان تجربهی شگفتانگیزی است که بسیاری از غیرمسلمانان دوست دارند درباره آن صحبت کنند، کلماتی که تا بحال نشنیدهاند و احتمال بالا معنای دقیقی از الفاظ اذان نمیدانند
ولی به گفتهی اکثر ایشان این کلمات روح آنها را نوازش داده است.
شاید بهمین دلیل است که پیامبر مهربانی صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
همانا اهل آسمان از اهل زمين چيزى نمىشنوند مگر اذان.
📙[ميزان الحكمه، ج 1، ص 82]
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿ذکری که در رختخواب گفته میشود و برتر از نماز شب است...
🎥آیت الله فاطمی نیا
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🌷گفت و گوی زیبای موبایل و قرآن کریم
🔻جوانی موبایلش را که کنار قران گذاشته بود ... یادش رفت با خودش ببره و رفت بیرون از منزل " قران سوالی ازموبایل میکنه " چرا اینجا انداختنت ؟
📱موبایل: این اولین بار است که منو فراموش میکنه
📖قرآن : ولی من که همیشه فراموش میکنه
📱موبایل: من همیشه با اون حرف میزنم ،اونم با من
📖قرآن:منم همیشه بااون حرف میزنم ولی ان نه گوش میده ونه بامن حرف میزنه
📱موبایل:آخه من خاصیت پیام دادن و پیام گرفتن دارم..
📖قرآن:منهم پیام و بشارتهای دارم و وعده های زیبا دادم ولی فراموشم میکنند
📱موبایل:از من امواج و مطالب زیادی خارج میشه که ممکنه به عقل انسان ضرر بزنه ولی با این همه ضررباز هم منو ترک نمیکنه
📖قرآن: ولی من طبیب روحها و نفسها و جسم "ها هستم با این همه درمان ،از من دوری میکنه
📱موبایل: از کیفیت من پیش دوستاش تعریف میکنه
📖قرآن: من بزرگترین مصدر کیفیت هستم ولی روش نمیشه از من پیش دوستاش تعریف کنه..
دراین بین صدای پا ی جوان امد که
" موبایلم یادم رفته "
📱موبایل: با اجازه شما ،اومد منو ببره،من که گفتم بدون من نمیتونه زندگی کنه....
📖 "" من هم قیامت به خدایم شکایت میکنم وعرضه میدارم "یارب ان قومی اتخذو هذا القران مهجورا " ای مسلمانان والله قرآن محجور مانده...
در نشر این پیام کوشا باشید 🙏🏻
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام جواد علیهالسلام برای اینگونه افراد سه مرتبه قول افزایش مال را داد...!!!
🔰#دکتر_رفیعی
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلتان را روشن کنید به شنیدن آیات کلامالله مجید با صدای زیبا و ماندگار استاد #محمود_شحات_انور و ثواب آن را هدیه کنید به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم و به خصوص روح بلند و ملکوتی امام راحل( ره)
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى ﴿۱۷﴾
و اى موسى در دست راست تو چيست (۱۷)
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى ﴿۱۸﴾
گفت اين عصاى من است بر آن تكيه مى دهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و كارهاى ديگرى هم براى من از آن برمى آيد (۱۸)
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
#داستان #حکایت
جوانِ مرا اصلاح کرد!
حجة الاسلام و المسلمين حسين مدرسى مى گويد: يكى از دوستان از قول ميوه فروشى واقع در خيابان آزادى ـ نزديك منزل حاجى میرزا علی آقا فلسفی تنکابنی ـ مى گفت:
«رفتار حضرت ايشان، جوان مرا متحول كرد و او را از بدبينى به ناحق نسبت به روحانيون و از بى دينى به ديندارى برگرداند. از وضع او نگران بودم، ولى اينك خوشحالم كه نجات يافته است.
ماجرا از اين قرار بود كه حاجى آقا گاهى از مغازه ما ميوه مى خريدند. هرگاه تشريف مى آوردند، من پاكت به دست با اشتياق جلو مى دويدم كه بهترين ميوه را تقديم ايشان بكنم. پاكت را با اصرار از من مى گرفتند و مى گفتند: من خودم بلد هستم ميوه برچينم
آن گاه يك دانه ميوه خوب، يك دانه متوسط و يك دانه ميوه نامرغوب در پاكت مى گذاشتند. من جلو مى پريدم و مى گفتم: حاجى آقا چه مى كنيد، چرا ميوه خوب بر نمى داريد؟ حاجى آقا بدون توجه به درخواست من، كار خود را ادامه مى دادند و مى فرمودند: ديگران هم حقى دارند. جوان من كه ايستاده بود و نظاره مى كردپس از رفتن ايشان با شگفتى به من مى گفت: آيا چنين آدمى ممكن است؟! همين مشاهده او را اصلاح كرد و حالا نماز مى خواند، آن هم به جماعت.»
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔻حکایت مرد ثروتمند و بهلول
✍شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به سُخره بگیرد.
به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟
بهلول گفت: البته که هست.
مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟
🔸بهلول جواب داد: دو چیز ما شبیه یکدیگر است، یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلتان را روشن کنید به شنیدن آیات کلامالله مجید با صدای زیبا و ماندگار استاد #محمود_شحات_انور و ثواب آن را هدیه کنید به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم و به خصوص روح بلند و ملکوتی امام راحل( ره)
وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى ﴿۱۷﴾
و اى موسى در دست راست تو چيست (۱۷)
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى ﴿۱۸﴾
گفت اين عصاى من است بر آن تكيه مى دهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و كارهاى ديگرى هم براى من از آن برمى آيد (۱۸)
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز یک تفسیر از قرآن مجید.
💠موشن گرافیک تفسیر قرآن کریم (41)
🔸سوره آلعمران، آیه ۱۹۰
🔸موضوع: تفکر در امر خدا
🔸تفکر در نظم جهان، چه منفعتی برای انسان دارد که این همه در قرآن مورد تاکید قرار گرفته است؟!
🔹 إنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ
🔹یقیناً در آفرینش آسمان ها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هایی [بر توحید، ربوبیّت و قدرت خدا] برای خردمندان است.
#موشن_گرافیک_تفسیر_قرآن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز یک احکام از دین اسلام
💠موشن گرافیک احکام: دیر به نماز نرسی !
🔸احکامی که باید بدانیم
#آموزش_احکام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 چرا ایران نمیتواند مثل امارات پیشرفته باشد؟
⁉️ اصلا سهم مردم از درآمدهای نفتی چقدر است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥باورتون میشه تو ژاپن هنوز این مدلی خونههاشون رو گرم میکنند😁
خود تحقیر ها یه کم فکر کنند
🔻مورچه نَر بود یا ماده
🔹شیخ احمـد جامی بر بالای منبر گفت: مردم هرچه می خواهید از من سوال کنید. زنی از میان جمعیت فریاد زد ای مـرد ادعا ی بیهـوده نکن ، خداوند رسـوایت خواهـد کرد ، هیچ کس جز علی علیه السلام نمی تواند بگوید که پاسخ تمام سؤالات را میداند.
🔸شیخ گفت اگر سؤال داری بپرس. زن سـوال کرد مورچه ای که بر سر راه سلیمان نبی آمد نر بود یا ماده؟ شیخ گفت سؤال دیگر نداشتی!؟ این دیگر چه سؤالی است؟ من که نبودم ببینم نر بوده یا ماده.
🔹زن گفت نیاز نبود که آنجا باشی ، اگر کمی با قـرآن آشنا بودی می دانستی. درسوره نمل آمده است که قالت نمله مشخص می شـود مورچه ماده بوده.
🔸مردم هم به جهل شیخ وزیرکی زن خندیدند. شیخ با عصبانیت گفت: ای زن با اجازه شوهـرت در اینجا هستی یا بدون اجازه؟ اگر با اجازه آمـده ای که خدا شوهرت را لعن کند و اگر بی اجازه آمدهای، خدا خودت را لعن کند.
🔹زن پرسید: ای شیخ بگو بدانیم آیا آن زن بااجازه پیامبر به جنگ امام زمان خود ، علی علیه السلام رفته بود و یا بدون اجـازه؟ شیخ بیچـاره نتوانست جواب گوید.
📚 الغدیر ، علامه امینی
#امام_علی
#داستان
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🔻 همنشین حضرت داوود(ع)
✨روزی حضرت داود (ع) در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
✨خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
✨روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش حضرت سلیمان (ع) از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
✨پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
✨یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
✨حضرت داود (ع) پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
✨پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
✨وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
✨وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!
✨پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت داود (ع) نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
📚داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱
#شکر
#داستان
#حضرت_داوود
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
میگویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید
و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت!
خریدار با این قیمت گذاری مخالفت کرد
و این قیمت را برای سه دقیقه کار ، منصفانه ندانست ...
نقاش بزرگ در پاسخ او گفت :
این کار در واقع در سی سال و سه دقیقه انجام گرفته ، سی سالی که به آموزش
و پیشرفت فردی و تجربه اندوختن
گذشت و تو ندیدی
به اضافهی این سه دقیقه که تو دیدی!
برخی افراد گمان میکنند
که افراد موفق از خوش شانسی ،
استعداد ذاتی ، یا نعمت الهی خاصی برخوردارند ، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار ، مدتها تلاش طاقت فرسا وجود دارد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تو این کلیپ میبینید روزه چیه و چه فوایدی برای بدن داره.
📌هر امری از جانب خدا یک حکمت است...
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 "سید شفتی"
🌿 #قصههای_زندگی ؛ روایتی از زندگی علما
👌🏻 بسیار شنیدنی
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
.
🔸یک داستان یک پند
📝مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانهاش فرو ریخت.
شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست.
💠 شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو وارد شده است.
شیخ گفت:
🔻 روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش میمرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم.
🔻 زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای لحظهای شاد شدی که میتوانستی، خانه پدریات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری. تمام این بلاها به خاطر این افکار توست.
مرد گریست و سر در سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق میشدم چه میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
⚜ ذکر صالحین ⚜
داستان کوتاه پند آموز
💭 مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
💭 پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
💭 پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!٭٭
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
.
🔴من فقط ضربه آخر را زدم
🔸مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت:
تو توانستی در عرض 30 روز، پسرم را ملزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی 30 سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم!
🔸و اشک در چشمانش جمع شد.
🔹عروس جواب داد:
مادرجان، داستان سنگ و گنج را شنیدهاید؟
🔸سنگ بزرگی، راهِ رفتوآمد مردم را سد کرده بود. مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین، 99 ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد.
🔹مردی از راه رسید و گفت:
تو خسته شدهای، بگذار من کمکت کنم.
🔸مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست. ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود!
🔹مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود، گفت:
من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است!
🔸مرد اول گفت:
چه میگویی؟! من 99 ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی!
🔹مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
🔸مرد اول گفت:
باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من 99 ضربه زدم و سپس خسته شدم.
🔹دومی گفت:
همه طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.
🔸قاضی گفت:
مرد اول، 99 جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او 99 ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمیتوانست بهتنهایی سنگ را بشکند.
🔹و تو مادرجان! 30 سال در گوش فرزندت خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی، و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم!
🔸اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه میگیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود میدانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذرهها سؤال خواهد كرد.
🔰 پیامبر اکرم(صلیالله علیه وآله) فرمودند:
کاملترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار میکند.
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
.
#یک_داستان_یک_پند
🔸دو مرد هندو گازر (لباس شوی) بودند که در رود سند لباسهای مردم را میشستند. آنان از منزل مردم لباسهایشان را میگرفتند و در رود سند شسته و هنگام غروب بعد از خشک شدن تحویلشان میدادند.
پادرا مرد خداترسی بود و هر از گاهی از جیب لباسها سکه یا اسکناسی مییافت که آن را کنار میگذاشت تا شب به صاحب آن تحویل دهد. اما سونیل مردی بود که اگر سکهای مییافت که صاحب آن ثروتمند بود آن را برگشت نمیداد و فقط به فقراء برگشت میداد.
روزی پادرا در جیب شلواری سکهای یافت که لباس متعلق به مرد ثروتمندی بود. شب سکه را همراه لباس که برگشت داد صاحب لباس پادرا را انعام بزرگی بخشید که پادرا با آن در بمبئی خانهای بیست متری خرید و از خیابان و گذرخوابی رها شد.
سونیل از این اتفاق که برای پادرا افتاد تصمیم گرفت کاری کند. روزی ثروتمندی در بمبئی لباسی به او داد و سونیل موقع برگشت از جیب خودش سکهای در جیب شلوار گذاشت و به صاحب شلوار گفت: «این سکه یادش رفته بود...» تا او نیز بتواند انعامی بگیرد. ولی داستان برعکس شد. وقتی سکه را تحویل داد مرد ثروتمند مچ دست او را گرفت و گفت: «من ده سکه گم کردهام که تو یکی را دادی و مطمئن شدم بقیه هم در شلوارم مانده بود باید بقیه را هم بدهی....» و از سونیل شکایت برده و به جای دادن انعام، به جرم سرقت او را روانۀ زندان کرد.
پادار به سونیل زمان بدرقهاش به زندان گفت: «هرگز ریاکارانه و متظاهر به کار نیک مباش، بدان اگر کار نیکی را که برای خدا نکنی، کار شری برای تو شده و دامان تو را خواهد گرفت.»
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•