فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هر شب ماه رمضان، خدا سه بار صدات میزنه
🔸 #ایت_الله_تهرانی
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠دعای روز ششم ماه رمضان
🔹اللّهُمَّ لاتَخْذُلْنِی فِیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیتِک وَ لاتَضْرِبْنِی بِسِیاطِ نَقِمَتِک وَ زَحْزِحْنِی فِیهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِک بِمَنِّک وَ أَیادِیک یا مُنْتَهَی رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ
🔸خدایا مرا در این ماه به خاطر نزدیک شدن به نافرمانیات وا مگذار، و با تازیانههای انتقامت عذاب مکن، و از موجبات خشمت دورم بدار، به فضل و عطاهایت، ای نهایت دلبستگی دلشدگان
🔰پیامهای دعا
1- گناه موجب خواری
2- لزوم دورشدن از انتقام و خشم غضب خدا
3- اشتیاق خداوند به بندگان
45.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء ششم قرآن کریم
🔹 با صدای استاد معتز آقایی
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کلیپ تصویری: درهای بهشت
🔸 آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا قرآن نوشته انسان است؟
معجزاتی از قران کریم که شمارا به شکل عجیبی به حیرت وا میدارد👌👌👌
#حتما ببینید و نشر بدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراف همراه با عصبانیت نوریزاده از قدرت گرفتن ایران:
⭕️ آمریکای ابرقدرت در مقابل جمهوری اسلامی خُرد شده است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اینجا غزه است، پدری که فکر میکرد پسرش شهید شده و ۹۱ روز بعد او را زنده پیدا کرد!😢
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 "همواره باید مدارا کرد- آیت الله بهجت "
🌿 #قصههای_زندگی ؛ روایتی از زندگی علما
👌🏻 بسیار شنیدنی
#حکایت
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
درراه با پرودگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کِی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بُگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نَیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند , درکمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
ندا آمد که:
تو مَبین اندر درختی یا به چاه
تو مَرا بین که منم مفتاحِ راه
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
📘 موشی که صد من آهن خورد!!
آوردهاند بازرگانی بود اندک مایه که قصد سفر داشت.
صد مَن آهن داشت که در خانه دوستی به رسم امانت گذاشت و رفت.
اما دوست این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.
بازرگان، روزی به طلب آهن نزد وی رفت. مرد گفت: آهن تو را در انبار خانه نهادم و مراقبت تمام کرده بودم، اما آنجا موشی زندگی میکرد که تا من آگاه شوم همه را بخورد.
بازرگان گفت: راست میگویی! موش خیلی آهن دوست دارد و دندان او برخوردن آن قادر است.
دوستش خوشحال شد و پنداشت که بازرگان قانع گشته و دل از آهن برداشته. پس گفت: امروز به خانه من مهمان باش.
بازرگان گفت: فردا باز آیم.
رفت و چون به سر کوی رسید پسر مرد را با خود برد و پنهان کرد.
چون بجستند از پسر اثری نشد.
پس ندا در شهر دادند.
بازرگان گفت: من عقابی دیدم که کودکی میبرد.
مرد فریاد برداشت که دروغ و محال است، چگونه میگویی عقاب کودکی را ببرد؟
بازرگان خندید و گفت: در شهری که موش صد من آهن بتواند بخورد، عقابی کودکی بیست کیلویی را نتواند گرفت؟
مرد دانست که قصه چیست، گفت: آری موش نخورده است! پسر باز ده و آهن بستان.
هیچ چیز بدتر از آن نیست که در سخن، کریم و بخشنده باشی و در هنگام عمل سرافکنده و خجل.
🔻 برگرفته از کلیله و دمنه
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
🌴در روزگاران قدیم مردی ثروتمند و غنی وجود داشت که با وجود بی نیازی اش از مال و منال دنیا همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروت های دنیا بهره مند بود هیچ گاه شاد و خوشحال دیده نمی شد.
🌴او خدمتکار جوانی داشت که ایمان درونش موج می زد. و همیشه تنها کسی که به او امید به زندگی می داد همین خدمتکار جوان و مومن بود.
🌴روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما این جهان را اداره می کرد؟ او پاسخ داد: بله همین گونه بوده که می گویی…
🌴خدمتکار جوان دوباره پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟ ارباب ثروتمند پاسخ داد: بله همینطور خواهد بود…
🌴خدمتکار با لبخندی زیبا بر روی لبانش گفت: پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا اداره کند؟
👌یا عماد من لا عماد له
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•
روزی فیل،با سرعت از جنگل می گریخت،
او را پرسیدند؛
گفت؛
جناب شیر دستور داده
که تمام زرافه ها را گردن بزنند !
گفتند؛
تو را چه به زرافه،تو که فیل هستی!
پس برای چه نگرانی؟
گفت؛
بله میدانم که فیل هستم،اما جناب شیر،
الاغ را مامور پیگیری این موضوع کرده است...!
#حکایتهای_شنیدنی
•✾📚 @Hekayat_shenidani 📚✾•