eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋میشنود صدایی به کوچکی صدای تو را خدایی که بزرگتر از جهان هستی است .. ♥️
خدا تنها پناهیه که برام مونده!🤍 تنها کسی بود که تنهام نزاشت با وجود هزاران اشتباه باز منو ببخشید و همیشه کمکم کرد و منو توی مسیر خودم قرار داد...☁️🌱 بعضی وقتا ازش غافل شدم و دور شدم ولی اون هیچوقت من و فراموش نکرد میخام بگم تو تنها نیستی رفیق!🫂✨ اگه هیچکس نیست که باهاش حرف بزنی، خدا هست!اگه همه بهت گفتن نمیتونی، خدا هست که کمکت کنه تا بتونی!اگه از همه خسته شدی؛ خدا هست که کمکت کنه و دستتو بگیره!♥️🌙 خلاصه اش کنم که یادت نره یه نفر هست، که همیشه هست، حتی وقتی تو حواست نیست!💙🌊
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زینب سلیمانی: افتخار می‌کنم فرزند یک روستازاده هستم فرزند «شهید سلیمانی» در روستای قنات ملک: 🔹افتخار می‌کنم فرزند یک روستازاده هستم و در کنار شما زندگی کردم. 🔹اینکه امروز همه شما جمع شدید و برای پاسداشت نام و یاد برادر خودتان مراسمی برگزار کردید برای من کمترین، بعد از مراسم حضرت آقا، پربرکت‌ترین مراسم است؛ چون خودم را از شما می‌دانم. ┄┅═✧☫جهاد تبیین☫✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت هشتاد و دوم ......... اقاجونم دستی به صورتش کشید : انشالله که خیره ..... چه بهتر ..... هرچه زودتر تکلیف این دو تا مشخص بشه بهتره . با شنیدن این حرف از زبون اقاجونم دیگه رو پا بند نبودم و پریدم داخل اتاق خواب . گوشیم داشت ویبره می رفت . پیام ها از ارین بود : خوش اومدی به زندگیم .......تا الان هیچ وقت تو زندگیم اینقدر خوشحال نبودم . امیدوارم لایق این باشم که خوشبختت کنم ....... که این طور پس به پسر مردم جواب مثبت دادین ؟! فقط تونستم در جواب پیام های که داده بود یه علامت تشکر براش بذارم . بلافاصله برام یه ایموجی قلب بزرگ گذاشت : فقط همین......... یه ایموجی دست تشکر برام گذاشتی ...... هان..... نکنه خجالت میکشی ....‌ باشه .... باشه .... نباید زیاده روی کنم . شما هم که حرف نمی زنی من بازم دندون رو جیگرم میذارم تا دو شب دیگه . شب هاتون قشنگ خانومی .... از لفظ خانومی که به کار برد و احساس مالکیتی که هنوز کامل به وجود نیومده بود دلم مور مور شد . احساسی مثل شادی و سرخوشی و حالتی مثل رعشه به تنم نشست . فقط اون لحظه خدا می تونست ارومم کنه . وضو گرفتم و دو رکعت نماز برا ارامش قلبم خوندم و بعدش چند صفحه قران تلاوت کردم . از خدا خواستم کمکم کنه . همیشه مراقبم باشه . اونقدری استرس دو شب دیگه رو گرفته بودم که تموم معده ام درد می کرد . مامان ملیحه متوجه این قضیه شده بود و اروم و قرار نداشت . فردای اون روز به همراه کتایون رفتیم بازار و یه دست کت و دامن ماکسی به رنگ فیروزه ای خریدیم برا مراسم اون شب . با اینکه کت و دامنش مقداری جذب بود ولی اصلا دوست نداشتم بپوشم. بعد از خرید مفصل کتایون برگشتیم خونه . دوباره معده درد امونم رو بریده بود . داشتم لباسی رو که تازه از بیرون خریده بودم داخل کمدم جابه جا میکردم که دیدم کتایون در می زنه و اومد داخل مزاحمت نیستم که ؟ نه بیا تو ..... این چه حرفیه کتایون .... فقط دوباره یکم معده ام درد گرفته . نگاهی به دستای کتایون کردم که داخلش یه دست لباس کاور کرده بود : اینو برات از شیراز خریدم .... دوست داشتم اول جواب مثبت بدی بهشون بعد بهت بدم ... بعد هم سخت منو گرفت تو بغل خودش : خوشبخت بشی الهی خواهر کوچولوی من داره عروس میشه .... وای خدا خوشی از این بیشتر .... شکرت . از اینکه کتایون و مامان خیلی خوشحال بودن که بالاخره من به یکی جواب مثبت دادم ته دل خودم هم شادی بود ولی وضعیت بد معده ام که فقط به خاطر استرس اینجوری شده بودم مانع از بروز خوشحالیم میشد . از کتایون بابت لباس و وسایل بسیار زیبایی که برام تهیه کرده بود تشکری کردم و روشو بوسیدم : ایشاالله زود زود منو خاله کنی تا از خجالتت در بیام . خنده زیبا تحویلم داد : وای اگر بدونی من چقدر بچه دوست دارم .... ولی میثم میگه ما خودمون هنوز بچه ایم و دوست داره وقتم من بیشتر ازاد باشه . نگاهی اندر سفیهانه نثارش کردم : یعنی چی این حرف ... شما الان چند ساله ازدواج کردید و اقاجون و مامان منتظر دیدن نوه هاشون هستن بعد میثم یه همچنین حرفی می زنه . کتایون لبه تخت نشست : نه بگی خودشم دوست نداره ... اتفاقا یه بچه یا نوزاد می بینه دلش غش می ره براش . فقط بعضی اوقات میگه احساس میکنم برا پدر شدنم نیاز به تجربه بیشتری دارم . بعد از جاش بلند شد و دو نفری با هم رفتیم سمت پذیرایی . مامان ملیحه داشت لیست وسایلی که برا فردا شب رو میخواست به کامران می گفت تا بعد از ظهر بره بازار و تهیه کنه . اقاجونم هم در حال مطالعه بود و وقتی دید منو کتایون اومدیم صدامون کرد : دخترا بیاین اینجا باهاتون کار دارم . به عجله رفتیم و کنارش نشستیم . خب بابا کتایون خوبی ؟ چیزی کم وکسری نداری ؟ مرسی اقاجون همه چیز فراهمه . دورتون بگردم شما باشین همه چیز مهیاست . از امروز تا پایان روز مادر تخفیف داریم، رمان رو با ۳۰ هزار تومن تا اخر بخون😍ب ازاده پیام بده👇 @AdminAzadeh
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بغض زمینیا شکستو...💔 بودھ در لالایے ام البنین این زمزمھ جانِ عباسم بھ قربانِ حسین فاطمھ..! سلام الله علیها تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊💔🖤 ✾͜͡💚بِســـمِ الـلّـھِ الـࢪَّحــمـنِ الࢪَّحــیـم✾͜͡💚 «اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً» ‌‌『اللّٰھُمَ‌؏َـجِّـلْ لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج...』
بی‌حجابی‌یعنی‌رایگان‌در‌اختیار‌دیگران قرار‌دادن‌خود...‼️ اونی‌که‌حجاب‌داره‌و‌آرایش‌نمیکنه ضعیف،زشت‌ویا‌عقب‌افتاده‌نیست🚫 اتفاقا‌اونی‌که‌بی‌حجابه‌خودشه‌ضعیف فرض‌کرده‌و‌به‌راحتی‌زینت‌های‌خودشو جلو‌دید‌چشمای‌مردای‌هوسران‌قرار میده...🍂 خانوم‌های‌محترم‌قدر‌جایگاه‌درجه‌خودتون رو‌بدونید🌸 اسلام‌زن‌رو‌محدود‌نکرده!! بلکه‌بهش‌گفته‌تو‌ارزشت‌بالاتر‌از‌این‌‌هاست که‌هرکی‌از‌راه‌برسه‌ببینتت✔ زیبایی‌تو‌برای‌همسره‌تو‌هست‌که‌برای‌ به‌دست‌آوردنت‌تلاش‌میکنه🎈 اسلام‌اتفاقا‌دنبال‌آزادی‌شما‌هست⛓ اونم‌آزادی‌از‌نگاه‌هرزه‌ی‌مرد‌هایی‌که به‌شما‌به‌عنوان‌وسیله‌رفع‌نیازشون نگاه‌میکنن🚶🏻‍♂️🍂 پس‌همین‌الان‌خودتو‌از‌این‌وضعیت بکش‌بیرون‌بذار‌بهت‌بگن‌ضعیف‌...🤷🏻‍♂️ توکه‌میدونی‌حق‌باکیه!📿
عصر جمعه دل هوای دیدنت را می کند اما چه سود ! سهم ما از این دو روز عمر، هجران تو بود