eitaa logo
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
6.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
18 فایل
𖧧••♥️بسم‌اللّھ‌الرحمـٰنِ‌الـࢪحیم⋆. مطالب #همسرداری هرآنچه برای یک #زندگی_سالم نیاز است ✌ هَر چی عاشقانه ے قشنگه اینجا جَمعِه...😍🙃 🍃🌸🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرکس پیشانی مادر خود را ببوسد از آتش جهنم دور می‌ماند🌿💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر یعنی... بهانه بوسیدن خستگی دستهایيکه عمری پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر دلتنگی تو بود... ♥️🌻روز مادر مبارک🌻♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجلی امامت فاطمه نتیجه ولایت فاطمه طریقه عبادت فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه 🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
❣️ ای مهربانِ من تو کجایی که این دلم مجنون روی توست که پیدا کند تو را ای یوسف عزیز،چو یعقوب صبح و شام چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را 🌷
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮ ♡ ╰══✾✾✾══╯ قسمت428 عطابک سری چرخاند. ازچشم هایش خشونت می‌بارید، با پوزخندکجی گفت : _چی فکر می‌کردیم چی شد؟ اوج عصبانیتش را ازدست های مشت کرده اش و ورم رگ گردنش فهمیدم. بادندان به جان لب هایش افتاد سرسمت من چرخاند. چشم هایش از شدت عصبانیت به قرمزی بیشتری رفت وبا حرص لب زد _وقتی... وقتی هفت ماهه حامله ای و شوهرت ١٠،١١ماه پیش فوت کرده، پس این بچه از کیه؟ نمیتونم. باور کنم شوهرت زندست، تمام. مدت فکر میکردم مرده. تازه ‌شد، تجربه تلخ گناه، آن هم گناهی ناکرده که این بار عطابک ندانسته به من ربط میداد. با هرچه صدا داشت دادکشید : _گفتم این بچه از کیه نازگل؟ ازشوهرته یا یکی دیگه؟ اگه از شوهرتِ که چرا دروغ گفتی خیر ندیده. لال شده بودم، خفه خون گرفتم، چه طور ازخودم دفاع کنم من یک زن بی پناه وبی دفاع، اصلا مگر حقیقت را میگفتم عطابک باور می‌کرد یا به من حق میداد. سمتم پیشروی کرد، برای باردوم حس تنهایی وترس بی کسی از همه سو به سمتم هجوم آورد، عطابک آرام وحرصی گفت : _فقط یه چی به ذهنم میرسه، اونم این که این بچه ازراه نامشروعه....... چه طور تونستی احمق، من.. من بهت علاقه مند شده بودم وتو چه خوب نقش یه زن پاک رو بازی کردی. با دستش وارش را نشانه رفت. _حتما این دوستتم از خودت بدتره. مهرزاد ازترس به من پناه اورد، ترسیده بودو بالکنت زبان گفت: _عطابک خان راجب به خواهر من درست حرف بزنید اینطوری که فکر می‌کنید نیست. عطابک آب دهانش را جمع وبا نگاه من برزمین انداخت، طوری که حس چندش آوری به من وهمه کارکنانی که درآن جا بودند دست داد. عطابک _تف به ذاتت بی شرف. وارش ازمن ترسیده تر به نظر می آمدو بااین وجود گریه کنان لب زد. _خدا شاهد، خداشاهِدِ ماهتیسا..... یعنی نازگل ازگلم پاک تره.... عطابک بادادگفت : _توضیح بده نازگل..... این بچه یهو از کجا سبز شد وقتی خیلی وقته از باباش فرار کردی. تو چه غلطی کردی در گوش من که نفهمیدم. _من... من... حتی نمی‌دانستم چه طور توضیح بدهم وبی گناهی ام رااثبات کنم عطابک باداد بدی گفت : _بنال، بنال تاخودت و اون حروم زادت و ندادم دست پلیس. وارش به حرف آمد. _ما... ما فرارکردیم.آره بابای بچش نمرده . وضع ازآنی که فکرش را میکردیم بدترشد. عطابک _دیگه بدتر. شما ها گوه خوردین فرارکردین، از کجا، لابد ازهمون روستای فکسنی لعنتیتون، من احمق چه طور به شما اعتمادکردم راهتون دادم این جا. یه زن هرزه ای که بی فکر ازشوهزش فرارکرده، لعنتی فاحشه. .. ☠🚫 ✍نویسنده: ☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼 🌼 به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️ رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿 به قلم : (میم . ر) پارت نود ............ فردا هم که میخوای بری خون بدی پس استراحت کنی بهتره ... خودم میذارم داخل ماشین ظرف شویی و فردا صبح جمعش میکنم . روی مامان ملیحه رو بوسیدم و به همگی شب بخیر گفتم . گرچه تا صبح چیز زیادی باقی نمونده بود راهی اتاقم شدم . عطر گل های قشنگی که ارین برام اورده بود کل اتاقم رو پر کرده بود . نگاهی به دو تا انگشتری که تو دستام بود کردم نگاهی به ساعت کردم . سه بامداد بود و من خوابم نمی اومد . بیشتر هول فردا رو داشتم . با اینکه نمازی نبودم اما وضو گرفتم و قرانم رو با ارامش باز کردم . سوره طه اومد و شروع کردم به خوندنش . دلم اروم گرفت . دستم رو گذاشتم رو قلبم و چندبار ایه الا به ذکر الله تطمئن القلوب رو خوندم . بلند شدم و پرده سمت خونه مریم اینا رو کنار زدم که دیدم خونشون غرق در تاریکیه و همه خوابیدن . پرده اتاق خواب رو کشیدم و روی تخت نشستم و گوشی رو برداشتم . یه پیام از ارین اومده بود : بی تعارف بگم دوست داشتم امشب بمونم اونجا ولی روم نشد ..... منتظر یه اشاره ازت شدم ولی ناامیدم کردی ........ که اگر ناامیدم نمیکردی باید بهت شک می کردم ....... بهتره استراحت کنی چون فردا کلی خون ازمون میکشن . شب بخیر . از اینکه اینقدر رک و بی پرده حرفش رو مطرح کرده بود خنده بر لبانم نقش بست ولی خیلی زود محو شد چون فعلا که محرم موقت هم بودیم مطمئنا ارین خونه ما نمی موند ولی بعد از مراسم عقد مامان ملیحه به رسم اینکه داماد رو نگه می دارند نمیذاره ارین بره . از اینکه اینقدر ناگهانی اتاقم رو به نفر دیگه برا خوابیدن شریک شده بودم وجودم دچار استرس شد . تا حالا اگر خوابم می اومد دیگه از سرم پرید . دوباره نشستم کف اتاق خوابم و خودم مشغول کردم با خوندن قران .... ولی عجب حس ارامشی بهم تزریق شد و نفهمیدم کی سر قران خوابم برد . نزدیکی های ساعت ۷ صبح بود که با صدای مامان ملیحه از خواب بیدار شدم . عزیزم .... کیانا ..... مامان جان چرا اینجوری خوابیدی ‌؟ خب کمر درد می گیری .... با تعجب نگاهی بهش انداختم و پرسیدم : مگه ساعت چنده ؟ ساعت نزدیک هفت هست ..... پاشو به سر و روی خودت برس الانه که ارین بیاد . با شنیدن اسم ارین مثل فشنگ از جام پریدم که باعث خنده مامان ملیحه شد . به سرعت رفتم سرویس بهداشتی و بعد از شستن دست و صورتم طبق عادت چندین ساله دوباره وضو گرفتم . انگاری اگر اول صبح وضو نمی گرفتم جونم در عذاب بود. لباسم رو با یه دست مانتو و شلوار نوک مدادی پر رنگ عوض کردم و یه روسری حریر هم قواره اش بزرگ بود رو تقریبا هم رنگ مانتو بود رو مدل لبنانی با یه گیره اویز بستم . نگاهی به خودم کردم و لبخند زنان از در اتاق اومدم بیرون که صدای ارین رو از داخل پذیرایی شنیدم . با عجله و کمی متانت از پله ها سرازیر شدم . این بشر اگر تیپ نمی زد مگر به جای بر می خورد ....‌ خیلی به خودش رسیده بود . با دیدنم از جاش بلند شد : سلام ..... صبح بخیر .... حالتون خوبه ؟ سلام .... ممنون ... ببخشید معطل شدین . نه .... این چه حرفیه ...... عجله ای نداریم ......خب پس با اجازه همگی ما بریم . مامان ملیحه تا دم دروازه باهامون اومد . ارین درب جلو سمت شاگرد رو باز کرد و من نشستم و درب رو بست و بعد خودش سوار شد و با یه تک بوق حرکت کرد . حین رانندگی پرسید : دیشب راحت نخوابیدن ..... درسته ؟ چطور مگه ؟ اخه صورتتون پف داره ..... من خودم زمانی که نخوابم اینحوری میشم . راستش دیشب بیخوابی زده بود به سرم .... بعد رفتنتون خوابم نبرد . با لحنی که سراسر شیطنت بود : از دوری من خوابت نبرد ...... یا به خاطر چیز دیگه ای بود . سکوت کردم و فقط یه لبخند زدم . میدونستم داره تموم تلاشش رو میکنه که یخ بینمون رو اب کنه . تا رسیدن به ازمایشگاه دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و ارین تا رسیدن به ازمایشگاه از راه تلفن چند بار با چند جایی برا کارش تماس گرفت و کار ها رو ردیف کرد . نظرتو به نویسنده بگو: https://harfeto.timefriend.net/16706082802920 ۴۰۰ پارت کامل رمان در وی ای پی کیانا👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8 🌿 ادامه دارد ... 🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید. دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿 🌼 🍃🌼 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃🌼🍃🌼 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
💎اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ 💎سلام بر باقي مانده خدا در كشورهايش، و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. 📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج) 💎♠️💎
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥انتقاد حجت الاسلام پناهیان به نیروهای انقلابی ⚠️ نقطه قوت دشمن کجاست و نقطه‌ ضعف ما کجاست؟ 👈 گاهی باید به جای تعقیبات نماز، صفحات خوب فضای مجازی را لایک کنیم ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
✅پاسخ کوبنده به علی کریمی و کیمیا علیزاده 👈میگن، نگید فاطمه زهرا (س) 👈میگن، بگید سپندارمذ بانوی ایرانی 🔻اما ببینیم، سپندارمذ کیست و آیا لایق مادر شدن هست یا خیر ▪️اولا سپندارمذ نوعی خداست ▪️دوما دختر و همسر اهورامزدا است ▪️سوما جشن‌ سپندارمذ، جشن کشتن موجودات بی گناه است ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄