#مُشکین70
خودم رو از میون چارچوب کنار کشیدم و عماد با شونههای افتاده و بینهایت غمدار وارد شد.
بعد از اون همه وقت این اولین بار بود که باهاش تنها میشدم. هزار بار خودم رو لعن کردم که کاش مریم رو نخوابونده بودم.
اون شوهرم بود و من از تنها بودن باهاش واهمه داشتم و دید لرزش دستهام و بلاتکلیفی پاهام رو در انتخاب مسیر که گفت:
- تو نظرت اونقدر بد شدم که از بودن باهام زیر یک سقف، اینطور مثل گنجشک زیر آب مونده میلرزی؟
بیهوا سرم رو بلند کردم تا موجه کنم رعشهی بدنم رو و چشمم افتاد به چشمهایی که طوفان غم توش بیداد میکرد. نفسم تنگ بود و نفهمیدم چرا دیدم تار شد.
از سنگینی حرفی بود که زد یا از اون حال سرگشتهش!
- نه نه... اینطور نیست، آخه.. آخه توی خواب و بیداری بودم در زدی هول شدم یه کمی.
بیصدا نگاهم کرد و این چشمها از مدار جذبه که خارج میشد و مظلومیت میگرفت، مردن براش کم بود!
دستپاچه شده بودم، به آشپزخونه رفتم و دست روی پیشونیم گذاشتم تا کمی فکرم به کار بیفته. سریع کتری رو آب کردم و روی شعله گذاشتم. فقط صدای آههای گاه و بیگاهش رو میشنیدم. حرف نمیزد و حرف نمیزدم. صدای تپش قلبم چنان بلند بود که حس میکردم هر آن پردهی گوشم ترک برمیداره.
عماد شکسته بود و من میتونستم الان خوشحال باشم که داره نتیجهی بیمعرفتیش رو میبینه ولی من نبودم! اصلا راضی و خوشحال نبودم از شکستنش.
لیوان حاوی گل گاوزبان رو داخل سینی گذاشتم و وارد اتاق شدم. با فاصلهی کمی کنار بستر بچهها نشسته بود. یکی از پاهاش رو زیر برده و پای دیگهش رو خم کرده بود و بغل زده و چونهش رو به زانو تکیه داده بود. اونقدر مظلوم و غمگین نشسته بود که داشتم دیوونه میشدم. توان دیدن ناراحتیش رو نداشتم. روبروش نشستم و اون با مهربونی و بغض گفت:
_ ممنون که اجازه دادی بیام تو، من امشب اگر حرف نزنم حتما دق میکنم معصوم.
قلبم داشت از جا کنده میشد، وارفته و مبهوت نگاهش کردم و گفتم:
_ خدا نکنه، این چه حرفیه؟ عماد بگو چیشده؟ چرا اینقدر پریشونی؟ نکنه برای علی اینها اتفاقی افتاده؟ تو امشب من رو سکته میدی.
اصلا توی حال خودش نبود، آروم و زمزمهوار گفت:
_ خدا نکنه عزیزم، توی این زندگی داغون فقط تو قوت قلبمی. روزی که قبول کردی برگردی توی این خونه، خدا رو هزار بار شکر کردم. میدونی چرا؟ تو که باشی برام بسه معصوم حتی اگه من رو منع کنی از کنارت بودن. همین که باشی راحتتر تحمل میکنم این اوضاع داغون و دربهدر رو.
کلافه بودم و دلنگران، ملتمس گفتم:
_ عماد میگی چی شده یا نه؟
_ معصوم، تو... تو من رو نبخشیدی، نه؟ دلت رو بدجور شکستم؟
✍🏻 #مژگان_گ
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
خوشبختی
یک حس درونی است ...
هیچ ڪس ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ نمیﺗﻮﺍﻧﺪ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻤﺎﻥ ڪﻨﺪ
ﺧﻮشبختی ،
ﺣﺎﺻﻞ نوﻉ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺯﻧﺪگی ﺍﺳﺖ😇 !
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هــمــســــ💞ــــرانـہ
💑
پایه و اساس یک زندگی موفق؛ عشق، جذابیت و سازگاری است.
اگر دوطرف به یکدیگر افتخار کنند، احترام بگذارند
ومتعهد باشند؛ زندگی زیبا و آرامی خواهند ساخت...!
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هــمــســــ💞ــــرانـہ
🔹10 راز کلیدی برای ازدواج موفق
🔺زوج های خوشبخت و موفق وجود دارند اما بی عیب و نقص نه! در واقع #رمز و رازی در ازدواج های خوشبخت به چشم می خورد که موجب پایداری و #دوام ازدواج ها شده است؛ ما در این مقاله به 10 راز کلیدی همسران موفق می پردازیم.
🔺مستقل باشید
🔺 #یکدیگر را بپذیرید
🔺#مسئولیتپذیر باشید
🔺#یک شنونده خوب باشید
🔺روابط جنسی را حفظ کنید
🔺در هر چیزی #موافقت نکنید
🔺هنگام #عصبانیت سکوت کنید
🔺زمانهایی صرفاً برای# باهم بودن
🔺هرگز از کلمه #طلاق استفاده نکنید
🔺یک نگرش #قدردانی داشته باشید
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
🌹
#خانمها_بدانند
باید سطح توقعات و انتظارات خود را با میزان درآمد شوهر تنظیم کنید و از او چیزی که توان تهیه آن را ندارد نخواهید و دائماً مردان دیگر را در این زمینه به رخ او نکشید.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
بانو جان
شک نکن مردی که دوستت ندارد،
برایش فرق نمیکند چی بپوشی،
کجا بروی، کی برگردی و باکی باشی!
وقتی نظر میدهد پس دوستت دارد
و میخواهد تو را حفظ کند
فقط وفقط برای خودش..😊.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
#مُشکین71
با چشمهای گرد شده نگاهش کردم و اگر که به مقید بودنش ایمان نداشتم به طور حتم میتونستم بگم که چیزی خورده و مثل آدمهای از خودبیخود و مست شده.
_ خوبی؟ چی میگی؟ نذار فکر کنم دیوونه شدی.
_ آره اتفاقا دارم دیوونه میشم معصی. من دارم کم میارم! منی که از بین فوج فوج آدم کینه و عناد دار سر سالم بیرون میومدم، دارم از تو فرو میریزم و راه به جایی نمیبرم.
- تو تنها نیستی عماد، همه مون مبتلاییم.
- بیش از همه از ابتلای تو دارم ذره ذره تحلیل میرم. تویی که حقت همیشه بهترینها بود و من نادون نفسهات رو هم زهر کردم.
ملتمس گفتم:
- عماد بگو چی شده.
- اون طفل معصوم بیماره و بدون دستگاه نمیتونه نفس بکشه. دکتر میگفت هیچ جای بدنش حس نداره و لِمسه.
شروع شده! عذابم شروع شده، میدونم در حقت بد کردم.
اونقدر توی صداش بغض بود که امکان داشت هر آن قالب تهی کنه. چه میکردم؟ کمرش زیر بار این غصه میشکست. عماد تعصب خاصی به بچههاش داشت و آیا این هم امتحان دیگهیی بود؟
شوکه شده بودم و هیچی به ذهنم نمیرسید که با گفتنش آروم بشه.
_ حتما دکتر اشتباه کرده، تنفسش هم به خاطر اینه که زودتر دنیا اومده، یادت نیست دختر گلی هم وقتی به دنیا اومد توی دستگاه گذاشتنش؟
_ نه معصی، دکتر میگفت نارسایی مادرزادیه و بهتر نمیشه.
آه از نهادم براومد، ولی وقت وا دادن نبود، عماد نیاز به دلگرمی داشت.
لیوان رو بهش دادم و گفتم:
_ بخور، آرومت میکنه. تو اگه بشکنی من و بچهها چه کنیم؟ چرا خودت رو باختی؟ خدا بزرگه، به خودش بسپار.
اشکهام سیلوار شروع به ریختن کرد، نه به خاطر مرجان، حتی نه به خاطر اون طفل بیگناه، فقط به خاطر روح و روان به هم ریختهی عماد!
لیوان رو زمین گذاشت و غمگین نگاهم کرد.
_ حلالم کن معصی، حلالم کن بذار یه کم سبک شم.
_ تو فکر میکنی من نفرینت کردم؟ تو من رو اینقدر بد و پست میبینی که از خدا برات بد طلب کنم؟
_ من ایمان دارم که تو اونقدر دلت پاکه که برای دشمنت هم از خدا طلب خیر میکنی. دعا کن، برای صبرم دعا کن.
دلداری دادن به کسی که روزگارم رو اشتباهی کرده، کار آسونی نبود ولی شاید که قلبم اونقدر عاشق بود که اون موقع اصلا از یاد برده بودم تموم اون روزهای سیاه رو.
✍🏻 #مژگان_گ
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
♥️🥀🌤
هر چقدر که دو نفر بیشتر با هم حرف داشته باشند به همان اندازه آهستهتر در کنار هم راه میروند . . .
#یوستین_گردر
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
*#بخش بزرگی از یک #پدر خوب بودن،
همسر 😍خوب بودن است!
هنگامی که یک مرد،
انرژی مثبتی به همسر خود منتقل کند،
همسرش نیز این انرژی را
به فرزندان منتقل خواهد کرد
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
#مُشکین72
من حرف زدم برای عماد و گفتم از ابتلای خداوندی و از صبری که باید میداشت و اون فقط نگاهم میکرد و هر لحظه میدیدم که تب و بیتابی نگاهش کم و کمتر میشه و انگار که کلمههای هجی شدهم قطره قطرههای بارون بود برای روح خسته و زخمیش.
من بزرگوار نبودم ولی هنوز عماد رو دوست داشتم و اون دقایق اصلا فراموش کردم همهی دلخوریها را و با تموم وجود ازش خواستم تا محکم باشه.
ساعتی بعد، حرفهای من ته کشید و اون هم خیلی آرومتر شده بود.
نگاهم روی گلهای فرش ثابت شده بود که فهمید معذبم و گفت:
- ببخش معصوم، من در حقت بد کردم کم بود، حالا هم کل غم و غصهم رو بار دل تو کردم.
لبخندی تلخ زدم و گفتم:
- دارم با خودم کلنجار میرم تا قانع بشم که خدا خواسته ولی اونقدر قوی نیستم تا شهامت قبولش رو داشته باشم.
عماد رفت و من موندم با کوهی از فکر و خیال.
اون شب یکی از یلداترین شبهای عمرم بود که به هیچ عنوان سر صبح شدن نداشت.
یک هفته از تولد بچه میگذشت و هیچ نشونهیی از بهبودی نبود.
فرخندهسادات یک لحظه بدون تسبیح نبود و متوالی ذکر میگفت، مرجان دائم گریه میکرد و عجیب ناسازگار شده بود. واقعا سخت بود که یک زن تازه زایمان کرده با اون اوضاع روزی دو سه بار اون فاصله رو طی کنه و به بیمارستان رفت و آمد داشته باشه، خصوصا که از لحاظ جسمانی هم خیلی ضعیف و نزار بود.
سکوت عجیبی فضای خونه رو گرفته بود و گاهی فقط صدای مریم و محمدرضا بود که در ساختمان میپیچید.
انگار همه در بهتی سنگین فرو رفته بودند.
سری که حاج مصباح در مواجهه با عماد تکون میداد خیلی حرف داشت و من دلم به حالش میسوخت که جوش خوردن با مرجان، حتی روی رابطهی با پدرش هم تاثیر گذاشته.
عماد درگیر و عصبی بود و طبق معمول هر شب یکی دو ساعتی رو با بچهها میگذروند. حس میکردم اون دو ساعت بهترین قسمت اون روزهاشه. بیتاب وارد میشد اما وقت رفتن آروم تر بود.
از اون شب که با حال داغون و خراب به اتاقم اومد دیگه سخت نگرفتم و با حضور یکی دوساعتهش کنار اومدم.
هر چند که مثل دو تا غریبه بودیم و من تموم اون دو ساعت رو به بهونههای متفاوت توی آشپزخونه یا اتاق سر میکردم.
✍🏻 #مژگان_گ
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿
هــمــســــ💞ــــرانـہ
وقت تلف کردن یاسختگیری زیاد درپذیرفتن عذرخواهی ازجانب همسر،میتواند موجب شود که اوکمتر برای عذرخواهی پاپیش بگذارد.
عذر او رابپذیرید وسعی کنید واقعاً او را ببخشید.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈┈•
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
🏡 @kashaneh_mehr💞✿✿