حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۴۶۵ ...... رفتم داخل اتاقم و درب رو بستم ..... این قضیه داشت خیلی جدی میشد .....
فصل دوم .....
پارت ۴۶۶ .......
کمی سرم رو اورم بالا : پس این قضیه عشق و عاشقی چند سالتون نسبت به من رو بذارید کنار و برید پی زندگیتون ..... مگه الان خودتون نگفتید هر چی من بگم همون رو انجام می دید .
نگاهی به ساعت توی دستش انداخت : هر چی باشه چشم ولی نه این در مورد .... خودت هم خوب میدونی که الان چه احساسی داری .... خیلی راحت می تونستی بری ولی موندی و داری به حرف گوش میکنی .... نگو که تغییر رو احساس نکردی ؟ ..... خواسته من خواسته زیادی نیست ..... میخوام در نهایت احترام بیام خواستگاریت و مدتی رو مثل دو تا انسان بالغ کنار هم باشیم تا ببینیم چی پیش میاد .... این چیز زیادی نیست کیانا خانوم .... من مدت زیادی رو صبر کردم واسه این لحظه ..... ادمی هم نیستم که از خواسته ام کوتاه بیام .
در مونده به حرف اومدم : پس من چی ؟ ..... احساسات مهم نیست ؟ ..... من عاشق زندگی سابق و همسرم بودم ..... هنوزم توی گذشته سیر میکنم ..... دلیل نمیشه الان چیزی بهتون نمیگم شمام هرکاری دلتون خواست انجام بدید ..... من گیج شدم .... اینقدر این چند وقت مشکلات داشتم که سر در گم شدم .... واسه همینه که دارم کوتاه میام جلو شما .
خودمم خوب میدونستم دارم تغییر میکنم ...... دلم می خواست یکی از منو از این منجلاب تنهایی که خودمو توش غرق کرده بودم بکشه بیرون ..... خوب می دونستم تو این یه ماه هر جا چشم چرخوندم تا ببینمش ولی افکار توی مغزم رو مچاله کردم و اروم تر به حرف اومدم : من هیچ تغییر نکردم ... رفتارم همون طوری بوده که قبلا بوده .... مخصوصا نسبت به شما .... اگرم دید چیزی بهتون نمیگم واسه خاطره اینکه دارم اینجا کار میکنم .... ابروی و حیثیتم واسم مهمه .
انگشتای دستش رو در هم قلاب کرد روی میز : احساساتتون برام خیلی مهم بوده و هست که دارم نظرتون رو می پرسم و به خاطرت باز هم صبر می کنم .
قطره اشکی اروم از کنارچشمم سر خورد رو با انگشت دستم سریع پاک کردم ... من چم شده بود .... چرا اینطوری شده بودم .... احساساتم داشت زیر و رو میشد با حرفاش .... یه جمله می گفت و منو تا ناکجا اباد می کشوند .... پیشش داشتم کم می اوردم .... نمی خواستم این لحظات ادامه دار بشه ولی دست من نبود و داشت طولانی میشد .
سکوت کرده بودم و زل زده بودم به میز که لیوان ابی برام ریخت و گذاشت جلوم : بخور حالت رو بهتر میکنه .
لیوان اب رو گرفتم توی دستم و جرعه ای خوردم که ادامه داد : نمیخوام خواسته ام رو بهت تحمیل کنم .... من یه مرد هستم ..... رفتارت از روز اولی که اینجا دیدمت تا به امروز نسبت به خودم صد و هشتاد درجه چرخیده .... ولی سر درگمی که چیکار کنی ..... چون هنوز تو گذشته هستی ..... چرا به خودت فرصت نمیدی ؟
اب دهانم رو قورت دادم .... انگاری زبونم هم دیگه دست خودم نبود که به حرف اومدم : نمی دونم چی داره میشه .... فقط میدونم اتفاقات خوب و قشنگی نیست ..... شما رو یه خواسته ای اصرار داری که از نظر من شدنی نیست .
محکم جواب داد : محض رضای خدا یه در صد فکر کن شدنی باشه .... چرا همش پالس منفی می فرستی .... یه مدت منو ازمایش کن ..... روم فکر کن .... چیزی ازت کم نمیشه ..... ببین می تونم خوشبختت کنم یا نه ؟****با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
عشق در همین نزدیکی / فصل دوم 🌿
به قلم : (میم . ر)
🌿 ادامه دارد...
دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد .**** 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
شبی که بارون شدیدی می بارید..
پرویز شاپور از احمد شاملو پرسید :
چرا اینقدر عجله داری؟!
شاملو گفت :
می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم.
شاپور گفت : من می رسونمت .
شاملو پرسید : مگه ماشین داری؟
شاپور گفت. : نه، اما چتر دارم !
دوست واقعی کسی است که
یاری رسان شما باشد حتی اگر
دقیقا آنچه شما می خواهید را
نداشته باشد .
❤️زندگیتون پر از دوستان واقعی باشه ...
🖌"شاملو"
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
فصل دوم ..... پارت ۴۶۶ ....... کمی سرم رو اورم بالا : پس این قضیه عشق و عاشقی چند سالتون نسبت به من
فصل دوم .....
پارت ۴۶۷ ......
اهسته سرم رو اوردم بالا : میشه تمومش کنید .... از این صحبت فقط منم که سر درگم تر میشم .... من باید برم و کلی کار رو سرم ریخته .... واقعا هم نمی فهمم چرا الان اینجا نشستم و دارم به صحبت های کسی گوش می کنم که کلا غریبه هست .
کلافه سرش رو به اطراف تکون داد : باشه من غریبه ..... ولی اینی که الان اینجا نشستی و داری به حرفای اون غریبه گوش می کنی یعنی اینکه نظرت نسبت به منه غریبه داره تغییر میکنه .... باور کن فقط نیاز داری یکم فرصت بهت داده بشه تا باور کنی که میشه اینده رو هم قشنگ دید .... باور کن اینده شاید واست بهتر از گذشته ای باشه که الان داخلش خودتو گرفتار کردی .
همون لحظه گوشیم داخل جیبم ویبره رفت ... از توی جیب مانتوم کشیدمش بیرون ..... اقا امیر بود .... دکمه اتصال رو زدم که صدای اقا امیر در گوشم پیچید : نیلوفر پیش شماست ؟
برا لحظه ای گیج شدم نمی دونستم چی بگم که اقا امیر دوباره به حرف اومد : کیانا خانوم با شمام .... نیلوفر پیش شما نیومده ؟
اهسته جواب دادم : نه .... چطور مگه ؟ ..... مگه نیلوفر توی بیمارستان پیش شما نبود ؟ ..... مگه بستری نبود ؟
اقا امیر نفسش رو پر صدا بیرون داد : نیست .... رفته ..... نمی دونم کجا .... رفته .
گوشی از دستم شل شد .
صدای بوق ممتد نشون می داد اقا امیر قطع کرده ..... اقا سامان که حالم رو دید پرسید : چیزی شده ؟ ..... اتفاق بدی افتاده ؟
گوشی که توی بغلم افتاده بود رو گرفتم و شماره مریم رو گرفتم ولی جواب نداد ..... با عجله از جام بلند شدم که برم بازم پرسید : چیزی شده ؟
توجهی به حرفش نکردم و با عجله خواستم برم که پام گیر کرد به پایه میز و نزدیک بود نقش زمین بشم که اومد جلوم و محکم اروم به حرف اومد : صبر کن .... چرا اینجوری میکنی ؟ ..... بگو چی شده شاید بتونم کمکت کنم ؟
باید زودتر برگردم خونه ..... میشه شمام اینقدر سوال پیچم نکنی ؟
نگاهی بهم انداخت و در کسری از ثانیه به حرف اومد : با این حالی که شما داری نمی تونی دو قدم درست و حسابی برداری ..... بعدش میخوای رانندگی کنی خودتو و چند نفر دیگه رو به کشتن بدی .... برو به کیف و وسایلت رو بگیر پایین دم درب شرکت منتظرتم .... خودم می رسونمتون .
اونقدری با تحکم گفت که نتونستم جوابش رو بدم .... حداقل از دهنم در نیومد بهش بگم اخه تو چیکاره ی منی که میخوای منو برسونی .
به حال بد و متضاد خودم لعنت فرستادم و رفتم سریع کیف و وسایلم رو جمع کردم و از شرکت زدم بیرون ..... کنار ماشینم ایستاده بود و تکیه داده بود به ماشینم .....کف دستش رو دراز کرد سمتم : سوییچ ماشینتون ؟****با۶۰ تومن یه شبه همه ی قسمت های رمان رو تا اخر بخون 😍
به ازاده جون پیام بدید
@AdminAzadeh
لینک قسمت اول
https://eitaa.com/Hesszendegi/61558
❤️❤️❤️
عشق در همین نزدیکی / فصل دوم 🌿
به قلم : (میم . ر)
🌿 ادامه دارد...
دوست عزیز : نشر و کپی برداری به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد .**** 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#خانومانه
#چیکار_کنم_آخرش_حرف_من_به_کرسی_بشینه
یکی از راه هایی که خیلی کمک میکنه همسرتون بیشتر تابع شما بشه اینه که هر از گاهی در تصمیم گیری ها و یا موقعیت های مختلف بهش بگین:
"هرچی شما بگی"
"شما آقای خونه ای"
"هرچی خودت صلاح میدونی، بالاخره مردی گفتن ، زنی گفتن"
اگر به موقع و نه دائمی و با لحن مناسب این حرفها رو بزنید مطمیئن باشین که به اصطلاح عام، شوهرتون پر رو نمیشه!!!
یه وقت هایی بد نیست گفتن این حرفها
به جاش انرژی مثبته اون حس اعتماد به نفس و قدرتی که در شوهرتون ایجاد میشه غوغا میکنه
اونوقته که اگه شما هم یه چیزی بگین شوهرتون تمایل بیشتری به انجام حرف شما نشون میده.
خیلی بسته به موقعیت هم داره ...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
اگر زن و شوهر نسبت به هم احساس #مثبت نداشته باشنددر روابط زناشویی مشكل خواهند داشت
مردان طالب زنانی هستند كه قابلیتهایشان را تایید كنند و قبولشان داشته باشند
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#همسرانه
👌 زیرکی زن و شوهر واقعی در اینه که به محض اینکه از سر کار به خونه برگشتند و با هم روبرو شدند همدیگه رو بغل کنند.
💑 تماس عاشقانه توی روابط زن و شوهر خیلی موثره ...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#همسرانه
به شوخی هم ازکلمه طلاق استفاده نکنید
به شوخی هم به همسرتان بی جنبه نگویید
به شوخی هم حرف زن دوم رانزنید
به شوخی هم فحش و تمسخر ممنوع است
به تمسخر يا حتي شوخي هم در مورد مسائل مالي همسرتان صحبت نكنيد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#سیاست_های_زنانه
اگر اهل قناعت نباشید و شوهرتان مجبور به اضافه ڪاري باشد،تاوان سنگیني مثل بهم خوردن آرامش زندگي خواهید پرداخت
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
❤️🍃❤️
#همسرانه
👩🏻 زن از راه کلمات و شنیدن، عشق همسرش را درک میکند.
👨🏻آقای عزیز!
❌ وقتی شما به همسرت محبت کلامی نکنی
او را بیحوصله، خسته و بیعلاقه به زندگی با خود خواهی دید.
❇️ پس نیاز است که در همه اوقات -نه فقط در هنگام رابطه زناشویی- عشق و محبت را به همسر خود هدیه دهید؛
کلماتی به کار ببرید که مفهوم عشق را به همسرتان نشان دهد و احساس کند که تنها او را دوست دارید.
دوستت دارم، عزیزم ، عشقم،....
👌اگر در ارتباط با همسر خود اینگونه صحبت کنید، شاهد معجزات عجیبی در رفتار همسرتان خواهید بود.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
#سیاستهای_خانومی
خانم عزیز! نگویید "تو نسبت به من بی توجه شدی" "تو دیگه منو دوست نداری" "تو بلد نیستی با یک خانم چهطور رفتار کنی" "اصلا منو یادت رفته" و ...😕
بگویید "من به توجه تو نیاز دارم و احساس میکنم به من توجه نداری" "من به محبت بیشتر تو نیاز دارم" "به این که به من بگویی دوستم داری نیاز دارم" "دلم میخواد با من اینطوری صحبت کنی" "دوست دارم با من اینطوری رفتار کنی".👌😃
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#همسرانه 💋❣
رک صحبت کنید مطمئن باشید که روشن و واضح حرف میزنید. مردان بیش از زنان به پیامهای روشن و در عین حال مختصر احتیاج دارند. کنایه زدن در مورد آنچه میتوانید مستقیما به زبان بیاورید، احتمالا به علت ترس از عدم پذیرش است. چنانچه روشن و واضح سوالی را بپرسید، پاسخی روشن و واضح دریافت خواهید کرد. در رابطه شخصی ممکن است گاهی چنین چیزی ناراحت کننده باشد، ولی در محل کار سؤالهای روشن می تواند مفید باشد.
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi
#خانومانه
#ناز_و_ادا_و_داشتن
ناز و ادا و داشتن ظرافت کلامی و رفتاری بزرگترین سیاسته
شمرده شمرده حرف بزنید، تون #صداتون آروم باشه
لات و الواتی و زمخت و کوچه بازرای حرف نزنید
مرد مقایسه میکنه زنشو با زنای دیگه
💞تو زنی، زن یعنی خدای ظرافت
خدای زیبایی، خدای هر چیز خوبی که فکر کنید
ما زنا قدر خودمون رو نمی دونیم
باور کنید 90 درصد رفتارهای نادرستی که با ما میشه مقصرش خودمونیم
وقتی یه زنه دیگه میتونه با رفتار و ناز و اداش عقل و هوش رو از سر یه مرد بپرونه چرا شما نتونی؟
واقعا تو ذهنتون مرور کنید چرا نمیتونی پر از #عشوه باشی ...
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِ حس خوب زندگے💞✿
@Hesszendegi