هدایت شده از التجاء
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر دستاش پناهہ
تو قلبم پادشاهہ :))👑
#حضرت_عشق❤️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌸
بحق حضرت زینب سلام الله علیها💗
⇝⎝@hejab_fatemi1⎞.. ִֶָ𒀭࣪
اینروزاداشتنچادر،
تهِافتخارومباهاته
به خودت افتخار کن:)
تو وارث یادگار مادری..
⇜#چادر_خاکی✨
⇜#چادرانه🌿
#لونا🌙
→″🦋💙@BESIKI
بچہ هاے بسٻجے🌸!
مابچهانقلابـےهایادگࢪفتیم،
دنیاجا؎ِآࢪزوکࢪدننٻست،
جای بدست آوردنه!!
#پروفایل
#نظامی_طور
#لونا🌙
→″🦋💙@BESIKI
بچہ هاے بسٻجے🌸!
ْهیچوقتازگذشتهییکنفر
علیهشاستفادهنکن؛
چونممکنهخداگذشتهٔاونآدمرو
تبدیلبهآیندهٔتوکنه!!
#تلنگرانھ🌱
#لونا🌙
→″🦋💙@BESIKI
بچہ هاے بسٻجے🌸!
هدایت شده از حُـروفِ مُـبـّهَـم
#همسایههاااا فوریییییی‼️‼️‼️
خب خب ؛
هر کی #ماهه این پیامو تااااا آخر بخونه😂🌙
من #سه روز(شنبه،یکشنبه،دوشنبه)نیستم و نمیتووووننممممم فعالیتی کنم💔
یه #ادمین فعااااللل میخام که به جای من این سه روز فعالیت کنه🦆💛
اگر فعالیتش #خوب بود و اگر خودش خاست بعد این سه روز هم ادمین #میمونه🌻💛
هر کس #دوز داشت #ادمین شه پیویشو بزارع تو لینک زیر،فقط و فقط #پیوی ‼️
https://harfeto.timefriend.net/16752410517248
#فوووووررررررفوریی
کانال🌻🐾
@kafe_angize
#رمان↓
[توےشبکههایخارجینشوندادن،
تصویرامامخامنهایممنوعه؛چرا؟!
چونیہدخترآݪمانیفقطبادیدنچهرهآقا،
مسلمانشد🙂♥️:)]
{توجه:این ࢪمان بࢪ اساس تخیلات نوشته شده و اسم و شخصیتها همگے بر اساس ذهن نویسنده میباشد؛ اتفاق ࢪمان واقعیست اما شخصیتها و مکانها و اسمها، زادهے ذهن نویسنده است...؛}
{این ࢪمان ڪوتاه است🖇‼️}
•🌿•🌿•🌿•🌿•🌿•
•آقاےدوستداشتنی:)؛
-پارت یازدهم:↓
آدالیا صدای مجری و خبرنگار را نمیشنید،
فقط محو آن نوری بود که از صورت آن مرد روحانی دریافت میکرد و میدید:))؛
با خودش گفت:
تا حالا انقدر محو صورت کسی نشده بودم، با اینکه معلومه سالهای زیادی زندگی کرده باز هم چهرهی درخشانی و ماهی داره...
<هرکس پیر شود از بر و رو میفتد، پیرِ میخانهی ما اشرف مخلوقات است:)>
آدالیا با صدای مادرش به خود آمد:
سه ساعته دارم صدات میکنم کجایی؟!
+ببخشید مامان حواسم نبود، میگم مامان این آقاعه رو میشناسی؟!
-نه کی هست؟!
ولی به چهره و لباساش میخوره که مربوط به مسلمونا باشه، مخصوصا ایرانیا...
+آها، ایرانیها...
من یک زنگ بزنم الان میام، شما برو...
-باشه زود بیا...
پدرت هم تو راهه داره میاد!!!
آدالیا وقتی اسم مسلمانها را شنید یاد سارا دوستاش افتاد، برای همین تصمیم گرفت که به او زنگ بزند و دربارهی نشانیِ آن آقای نورانی جویا شود و بداند او کیست...
+سلام سارا جون خوبی؟!
-سلام قشنگم مرسی امری داری؟!
+یه عکس برات فرستادم نگاه کن...
-ای جانم رهبر ایرانیهاست:)
آدالیا در فکر فرو رفت، رهبر ایرانیها؟!
یعنی چی؟! یعنی پادشاهشونه؟!
از سارا همینهارا پرسید...
-نه بابا چی میگی آدالیا:/
توی ایران چیزی به اسم پادشاهی وجود نداره، اونا به این آقا میگن رهبر، ایشون نائِب مُنجی هستن، و اصلا نگم برات چقدر ماهِه، حالا از کجا میشناسیش؟!
+توی تلویزیون یه لحظه دیدمش، نمیدونم چی شد سارا، محو صورتاش شدم، به قول معروف خیلی جذبه داره، نوری که توی صورتش بود رو در هیچ صورتی ندیدم، یه جورایی حس خوب بهم دست داده، حس میکنم خیلی وقته میشناسمش و دوستش دارم، ولی نمیدونم اصلا چرا باید من از یه مرد ایرانی، اونم از نوع نائِب مُنجی، که فاصلهها از من دوره، خوشم بیاد؟!
البته خوشم بیاد حرف درستی نیست، ولی انگار مثل بابام دوستش دارم...
ولی سارا، حالَم رو نمیفهمم...
سارا مکثی کرد و گفت:
مطمئن باش یه حکمتی توشه، وقتی با یک نگاه انقدر عاشق آقا شدی، اگه یکم در موردش تحقیق کنی، دیگه اصلا مجنون میشی آدالیا، ولی باید حواست باشه از کجا تحقیق میکنی، ایرانیها دشمن خیلی زیاد دارن، ممکنه اطلاعات غلط ببینی، خیلی حواست باشه، میگم گل ببخشید من مادرم صِدام میکنه دیگه باید برم...
+باشه عزیزم برو، مرسی از راهنماییت و گوش کردن به حرفام...
آدالیا از سارا خداحافظی کرد و تصمیم گرفت اول در مورد آن مرد روحانی و بعد درباره دیناش تحقیق کنند...
شاید این همه دست دست کردن برای تحقیق نوشتن، برای این بود که به کاملترین و بهترین دین برسد:)))؛
•🌿•🌿•🌿•🌿•🌿•
[نویسنده:بانو میم.ت🖊♥️:)]
[ڪپی ࢪمان با ذڪࢪ نام نویسنده مشڪݪے نداࢪد، اما دࢪ غیࢪ این صوࢪت حࢪام است...؛]
🖇نظࢪاتون ࢪو دࢪ ناشناس یا پیوے بگین:)!
🖇هࢪ دو دࢪ بیوے ڪاناݪ دࢪج شدن..!
May 11