eitaa logo
‌‌‌حیران!
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
0 فایل
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس (:
مشاهده در ایتا
دانلود
چالش داریم نوع راندی🌸🦋 اسم پیوی جایزه پروفایل❄️💙 @BESIKI
چالش لغو چون یه مشکلی پیش اومد اما نمی زنم زیر قولم جایزه رو به همه بچه های که تو چالش شرکت کردن میدم☺️
درحال رضایت گیری
رضایت شون🦋🌸
😂
خوب بچه ها به دلیل اینکه مدیر اون کانال پارت های رمان رو کم میزاره من خودم یه رمان جدید شروع میکنم میزارم تو کانال از کانالی هم کپی نیست شرایط کپی کردنش هم یه دعای فرج سه صلوات بری امام زمان عج
جر _زن # پارت _یک # حس کردم پام داره روی زم ی کشیده میشه که چشمامو باز کردم .بله انگار اوضاع خیل خراب تر از این حرف ها بود .یه طرف بدنم داشت یخ م بست و یه طرف دیگه ی بدنم زیر پتوی گرم و نرمم ن در واقع توی یک وجب جا سیربی و و بود .یع صحرای کربل رو با هم داشتم .بالشتم بجای اینکه زیر رسم باشه روی رسم بود و یه پامم از روی تخت .آویزون شده بود و داشت روی زم ی کشیده م شد کاش م شد بازم بخوابم !همیشه این کمبود خواب اصل ترین مشکل زندگیم بود .هووووف !باید بلند م شدم !ساعت پنج صبح بیدار شدن ظلم بود ظلم !نبود؟ ...دیرت میشه ها - .تیناااااا !پاشو دخبصدای غر غرشو شنیدم که داشت همینطور با خودش حرف م زد .خرب نداشت بیدارم و دارم همه .ی حرفاشو میشنوم ن تازه - ه میگه پنج بیدارم کن بیدارش که میک دخب .یادش میوفته هفت پادشاهو خواب ببینه از جام بلند شدمو خودمو توی آیینه ی قدی کنار در برانداز کردم .جون چه هلو ی هم بودم هزار للا و اکرب هم ی االن با هم ی دبدبه و کبکبه باید پرسا دم در برام صف م کشیدن .موهامو هل دادم عقب و یه جون محکم به چشمای پفیم و موهای درهم برهمم گفتم و از آینه دل کندم .مگر اینکه خودم یکم قربون صدقه ی خودم برم .قربون موهای سیم ظرف شوییم برم و فدای پوست گچیم بشم !خاطر خواه که نداشت حداقل خودم یکم باید هندونه .زیر بغلم م دادم و عشق م کردم ذلیل مرده بیدارم دیگه هفت پادشاهو عمت داره - .خواب میبینه ادامه دارد.....🌸🦋 نویسنده گمنام🌸🦋
اول صبح وایساده بود پای گاز .باز نمیدونم چه ن م خواست بده بهمون بخوریم و تا شب کو ف مقصد اول و آخرمون توالت بشه که اونطوری با .دقت داشت برای خودش عشق م کرد !مواظب باش - دیگه خیل دیر کرده بود و من صاف رفتم وسط که درست روی گل قال بازش کرده خاک گلدوی .بود .دستامو گرفتم باال و یه جیغ بنفش کشیدم !خدا بگم چیکارت کنه، اه اه اینا چرا این وسطن - زدی قشنگ ترمال کردی؟ - خم شدم و همه ی خاکای گلدون رو از پام کنار زدم . که انداخته بود خدارو شکر ب بون اون نایلوی .نریخته بودم ول غر غرام مگه تموم م شد
⚜💠⚜💠⚜ جر _زن # پارت _دو # کیو دیدی توی خونه خاک گلدون عوض کنه؟ بابا - میدادی همون جا ش رو ازت گرفی مگه گل فرو عوضش م کردن .بب ی همت جا رو به گند .کشیدی تینا بخدا م کشمت .بذار به کارم برسم دست و پا - ن بودنتو ننداز گردن کارای من .چلف دهنمو جمع کردم و دیگه غرای بعدش رو نشنیدم چون رفته بودم توی دست شو ی و صدای هواکش ی بشنوم .پاشدم سیفون قارقاری مون نمیذاشت چ ب بکشم دیدم اونم وضعش از هواکش خراب تره .خب ن دو تا دانشجوی دیوونه به پست هم ی میشه، وق هم بخورن وضعیت خونه شونم هم ی میشه .به خونه دانشجو ی نبود قول مامان آشغال دوی ض بودم هم ی که از اتاقم نم اومدم که .البته من را ب بون همه چ ب ردیف بود .اتاقم هرچقدر هم که نامرتب بود م دونستم باید وسایلم رو یه هم بزنم و دستم رو بکنم الی لباسا تا به مورد مورد نظر برسم ول کل خونه و تقسیم کاراش واقعا عذاب آور بود . من م نداختم گردن زری، زری م نداخت گردن من . اصل یه بساط داشتیم نم دونم چطوری تمام این .سال ها تونسته بودیم با هم کنار بیایم ی پلستیک رو از پام دربیارم ول برای بار اومدم دمپا ی موند و من پرت شدم هزارم توی این پنج سال دمپا ری صاحب مونده ی جلوی ب بون .تقص ب اون سنگ دستشو ی بود که نه خودمون اقدام برای درست کردنش م کردم و نه صاحب خونه .انقدر اونجا ضبه شده بودم .یه طوری افتاده بودم که دیگه ضد ی بود که خودمو راحت جمع و جور م کردن به جا .برخورد نم کردم !باز افتادی -نه سالمم - رفتم سمت اتاقمو دستمو با حوله ی پشت در خشک کردم .این بار دیگه دقت ک ردم گلدون زری رو به فنا ندم .نمیدونم با دقت داشت چیکار م کرد ی که به شکم مربوط بود صرب کردم تا ول از اونجا .کارش تموم بشه ه بود بهت گفتم .دیشب بهم پیام داده - این دخب میگه مهم نیست اتاق نداشته باشید .یه گوشه ی ی برای خودم جا میندازم .کمد اینا هم ن میخواد پذیرا .فقط با خودش دوتا چمدون و یه جعبه کتاب داره رسی ع گاردمو گرفتم ول بعدش فکر کردم ک بدش میاد اجاره خونش بجای این که تقسیم بر دو بشه تقسیم بر سه م شد .ح ن اگر نفر چهارم هم بود من با روی باز ازش استقبالم م کردم .واال مگه چقدر پول داشتم که این همه ه م باید اجاره م دادم اونم توی این وضعیت فلکت بار .مگه یه قرون دو زار بود؟ ادامه دارد🌸🦋 نویسنده گمنام🌸🦋
⚜💠⚜💠⚜ ⚜💠⚜💠⚜ جر _زن # پارت _سه # !دستشو ی رو باید بشوره - تینا از خدا خواسته ای ها .شلوغ میشه بابا - کنیم .سه چهار نفری میخوایم درس بخونیم زندک کنیم .چجوری توی این یه وجب جا زندک ی روی مبل لم دادم .یه طوری که پاهام وسط پذیرا کنار گلدون آش و الش زری بود و باسنمم درست ی ترین جای مبل .پامو آوردم روی هوا تاب روی انتها :دادم و گفتم ی رو جارو بکشه، دستشو ی هم - اگر کل پذیرا ندارم .آهان حوله ی خیسشم مثل توی بشوره حرف .لندهور نندازه رو ی حوله ی من!گمشو، خودت حوله ات رو انداخته بودی اونجا - ن پلستیک رو گذاشته بود روی اپن و تقص ب رو سی م انداخت گردن من و من تقص ب رو م انداختم گردن اون هیچکدوممون هم قبول نم کردیم .خب درسته حوله ام رو گذاشته بودم توی اتاق اون ول !اونم باید حواسش رو جمع م کرد دیگه بوی وافل که به بینیم خورد دین و ایمونم رو از دست دادم .شکمو بودن اصل خوب نیست ول دیگه چیکار کنم اصل دست خودم نیست و با بوی دلم به ضعف میوفته .تپل بودنمم هر نوع خوردی بخاطر هم ی بود .چاق نیستما !یه نمه گوشت دارم ! یکوچولو تپلو ام !اصل نم تونم جلوی شکمم رو ا رو این چ ب داشی ب بگ بم .البته یه همخونه ی آش ن ن این همه غذا و ش بی ی داره دیگه .وق هم در خوشمزه درست م کنه من نباید بخورم؟ اصل مگه ؟ چقدر زشت !میشه؟ نعمت خدا رو پس بزی .زری طل چه کرده همه رو دیوونه کرده -ه بیچاره هم - ض کنه، این دخب زری طل غذاتو ح ا !بیاد رفت و روب کنه .خوب میشه ها بعد پنج سال با هم ندار بودیم .درسته توی رس و دیم و کل حرف بار همدیگه م کردیم کله ی هم م ب ین دوستای همدیگه بودیم .این پنج سال با ول بهب کنیم همه ی سختیاش تونسته بودیم کنار هم زندک .و شده بودی م یه خونواده ...اوم عالیه - یه تیکه از وافلش کندم و شکلت رو ریختم روش با لذت گذاشتم توی دهنم و همونطور با دهن پر :گفتم ادامه دارد....🌸🦋 نویسنده گمنام🌸🦋
ارت _چهار # بهب از این نمیشه .بابا زری فکر جیبت باش .این - حشمت به بابام گفته اجاره رو باید دوبرابر کنیم . ن شده اجاره خونه ها رفته باال نم دونم چه کوف اینجا هم که همچ ی محله ی بدی نیست .ما هم به ش دسب ش داریم ...اسباب ک دانشگاه و همه چ ب هم اعصاب و جون سگ م خواد . وضعیت خابگاهم که نیاز نیس دیگه من برات توضیح بدم !خودت .تحمل کردن یه آدم دی گه بهب از بهب از من م دوی اینه که بریم دنبال خونه بگردیم باز پیدا نکنیم .واال ی از ما کم ی رو اشغال کنه چ ب یه گوشه از این پذیرا .نمیشه شونشو انداخت باال و خواست بحث رو عوض کنه :که گفت امروز با اون استاد جیگره کلس داری؟ -یه تیکه دیگه وافل چپوندم توی دهنم و ول با حرف ش قشنگ کوفتم شد .من هر چ میخواستم یادم نیاد چه بل ی به رسم اومده بود این یاداوری م کرد .ه من م خواستم بدبختیامو فراموش کنم این :ه م گفت !اگر گذاش ن یه لقمه بخوریما - .خواستم یاداوری کنم دیرت میشه - ...سگ ب - خواستم همینطور فحشمو ادامه بدم که زری با اخم و داد و فریاد نذاشت هی ح بگم .اول صبح .عذاب روح و جسمم شده بود هوی درست حرف بزن .نمیگن دانشجوی فوق - لیسانس این مملکت چرا اینطوری حرف م زنه؟ یکم .روی خودت کار کن تینا چشم غره ای رفتم و از جام بلند شدم زری انقدر اعصابم خورده که حد نداره .ای ن برزن - خان قراره بیچارم کنه .اگر یه هفته، فقط یه هفته زودتر از شهرستان برگشته بودم گ ب این مردک .نم افتادم .حاال کاریه که شده با انرژی مثبت برو جلو - بله من لقب خداوندگار انرژی مثبت رو میدادم به زری .هیچ وقت اندازه ی من حرص نم خورد . همیشه مثبت به همه چ ب نگاه م کرد ول من نم تونستم به این مرتیکه برزن مثبت نگاه کنم ! دقیقا کجاشو مثبت نگاه م کردم؟ اون تیکه پرونیای جذابش رو یا اخلق زیبا و خوشش رو .تقص ب خود باید بری استاد راهنمات رو ن گفی خرم بود .وق انتخاب ک ن من ه امروز و فردا کردم آخرشم همه .ی اس تادا پر شدن و سخت ترینش گ ب من افتاد ادامه دارد....🌸🦋 نویسنده گمنام🌸🦋
⚜💠⚜💠⚜ جر _زن # پارت _پنج # من که فقط راجع بهش شنیده بودم و هیچ وقت هم ندیده بودمش .ترم دوم بود که توی این دانشگاه بودم و فقط تعریفش رو از بچه ها شنیده بودم . با هرک م خوای بردار ول بیخیال این همه م گفی بودم قراره ش و .انقدر ازش بد گفته بودن که مطمی بیچاره بشم .منم دقیقا با هیچ کس برنداشتم جز این خل دیوونه .البته بگم چرا نم شناختمش .این آقای برزن خان ترم قبل رفته بود خارج از کشور . مثل این که یکم دبدبه و کبکبه اش هم زیاده .خارج ی داره .شنیده بودم م به و برای خودش برو و بیا توی حیطه ی کاریش خیل هم موفقه ول هم دهنش چفت و بست نداره و هم اینکه دانشجو رو آدم حساب نمیکنه .خب به نظر من خودش آدم نیست ری شخصیت !اگر که مارو آدم حساب نمیکنه ! مامانم یک هفته زودتر م ذاشت برگردم گ ب اینمردک نم افتادم .آخه کدوم ادم عاقل میگه رس ساعت هفت و نیم صبح دفب باش؟ اصل سگ ساعت هفت و نیم صبح بیداره که من بیدار باشم؟ ش بری پیش اون - زنیکه میخوای با این قیافه پا استاد دیوونت؟ لبامو جمع کردم و اخمامو کشیدم توی همدیگه . م دونستم االن لپام همچ ی زده ب بون که انگار دوتا توی لپم .بادکنک جاش گذاشی زنیکه عمته !کدوم قیافه؟ - از همون جا بدون اینکه دیگه نگاهم کنه یه صدای ج ب هم از توی ماهیتابه اش میومد گفت :ج ب ...ابروهای پاچه بزیتو یه دست بکش - رسمو برگردوندم و دم دستم یه قاشق دیدم .اگر از خونه ب این فاصله اون قاشقو پرت م کردم توی آ ش یم درست جواب م داد و حساب کتاب میلیمبی قاشق مستقیم میخورد پس رس زری و دلم حسا خنک م شد .البته یه مشکلیم که داشت این بود که انگار یه هفته از وجود اون قاشق زیر پایه ی مبل م گذشت و به چندش آور ترین قاشق دنیا تبدیل شده .بود ی تری ن بخش دسته اش برش با کراهت از انتها داشتم و با تمام قوا پرتش کردم سمت زری .قاشق از پن رد شد و انقدر توی هوا چرخید و چرخید تا به ُ ا .شونه ی زری گ ب کرد و به دیوار جلوش خورد - !چته روای !بیشعور - خونه اومد ب بون و ب ن به دست از آش زری سی :گفت حیف من خر که به فکر توی یابو عم .اونوقت تو - .برا من جفتک چهارگوش میندازی !خاک بر رس من ادامه دارد....🌸🦋 نویسنده گمنام🌸🦋
نظرات تون در مورد رمان در ناشناس بگید
سلام خیلی ممنون ♥️🦋!
انشاالله که تا فردا ۳۰۰تای شدیم اگه شده باشیم ۶پارت میزارم☺️
¹سلام ممنون من از رو پی دی آف کپی میکنم☺️ ²خیلی با تربیت هستید درست صحبت کنید😡
↓ [توے‌شبکه‌های‌خارجی‌نشون‌دادن، تصویر‌امام‌خامنه‌ای‌ممنوعه؛چرا؟! چون‌یہ‌‌دختر‌آݪمانی‌فقط‌با‌دیدن‌چهره‌آقا، مسلمان‌شد🙂♥️:)] {توجه:این ࢪمان بࢪ اساس تخیلات‌ نوشته شده و اسم و شخصیت‌ها همگے بر اساس ذهن نویسنده میباشد؛ اتفاق ࢪمان واقعیست اما شخصیت‌ها و مکان‌ها و اسم‌ها، زاده‌ے ذهن نویسنده است...؛} {این ࢪمان ڪوتاه است🖇‼️} •🌿•🌿•🌿•🌿•🌿• •آقاےدوست‌داشتنی:)؛ -پارت دوازدهم:↓ آدالیا از سارا خداحافظی کرد و تصمیم گرفت اول در مورد آن مرد روحانی و بعد درباره دین‌‌اش تحقیق کنند... شاید این همه دست دست کردن برای تحقیق نوشتن‌، برای این بود که به کامل‌ترین و بهترین دین برسد:))؛ آدالیا بعد از گشتن هزاران سایت خارجی و داخلی بالاخره سایتی‌ ایرانی را پیدا کرد تا بتواند درست در مورد آن مرد و هم دین‌ خود او و دوستش سارا تحقیق کند؛ مطالب را خط به خط خواند، حتی نقطه‌ای را هم جا نگذاشت؛ لا به لای اینها مادرش برای صرف غذا صدایش زد اما او با صدای تقریبا بلندی به خانواده‌اش گفت: دارم درس میخونم، کارم تموم شد خودم میام...!" <بعد از خواندن مطالب> +چه مرد شریفی، الکی نبود که جذب‌اش شدم، نورانی بودن صورتش هم بخاطر اخلاص‌اش در دین‌اش و نزدیکی‌اش به خداست قطعا، تا حالا چهره کسی رو اینطور ندیده بودم، حتی پدرهای‌ توی کلیسا هم اینگونه نیستن... یه زنگ دیگه باید بزنم سارا، انگار ۴۰ و خورده‌ای سال پیش یک انقلاب توی ایران رخ داده، باید بفهمم چیه... +الو سلام سارا خوبی؟! کارت دارم وقت داری آیا؟! -سلام آدالیا جان، آره وقت دارم بگو... +میگم که من تحقیق زیاد کردم، بیشتر در مورد اون آقای روحانی، بعد از فهمیدن در موردش بیشتر از قبل جذب‌اش شدم، حالا میخوام هم در مورد دین‌اش هم کشورش بیشتر بدونم، چیزی که توی سایت خوندم در مورد یک انقلاب توی ایران بود، میخوام ببینم میتونی توضیح بدی بهم؟! -آدالیا مگه من ایرانیم؟! من فقط دین اونا رو دارم:// +ای بابا... خب حالا من چیکار کنم؟! -ببین من یه دوستی دارم ایرانیه‌، همینجا هم درس میخونه، میخواد مدرک‌اش رو بگیره و برگرده کشورش‌، الان بهش زنگ میزنم شمارت‌ رو میدم بهش خودش باهات تماس میگیره... +دمت گرم سارا... عاشقتم، بای!!! <بعد از گذشت نیم ساعت> گوشی آدالیا زنگ خورد، شماره‌ای ناشناس بود و او حدس میزد که همان کسی باشد که سارا درباره‌اش به او گفت... +الو سلام آدالیا هستم... -سلام عزیزم، من زهرا‌ هستم!! آدالیا همان چیزهایی را که به سارا گفته بود به زهرا هم گفت و منتظر جواب شد... -خب ببین آدالیا جان، اسم اون آقا سیدعلی خامنه‌ای هستش، رهبر مسلمونا، و پدر کل ماهایی‌ که ایرانی هستیم، ما عاشق‌ ایشون هستیم، سارا بهم گفت که چجوری جذب‌ ایشون شدی، به نظرم اینو قطعا بدون که این اتفاق الکی نیست، حتی اگه الان چیزهایی رو که میگم خوب بشنوی مثل من و خیلی‌ها عاشق‌اش میشی.‌.. لا به لای‌ حرفام در مورد انقلاب هم میگم... +میشنوم زهرا جون، در مورد آقا هم بیشتر بگو، میخوام بدونم، همین الانشم‌ بدون هیچ دلیلی دوستش دارم، چه برسه به اینکه دلیل داشته باشم:)؛ -خب ببین قبل از جمهوری که الان در ایران وجود داره، به اسم جمهوری اسلامی، یک خاندان وجود داشت به اسم پهلوی که خیلی خیانت‌ها و خرابکاری‌هایی علیه کشور و مردم انجام دادن و فقط به فکر خوش گذرونی‌های خودشون بودن، حتی کشور بحرین که مطمئنم‌ اسمش رو شنیدی رو بخشیدن به خارجی‌ها، اصلا بخوام از جنایت‌هاشون بگم تا صبح وقت میبره‌... +خوندم در موردشون لازم نیست بگی، اینو هم فهمیدم که آخرین شاه‌شون یعنی محمدرضا شاه موقعی که فرار کرد هزاران چیز ارزشمند با خودش برد که به پول ایرانی‌ها تقریبا هزاران تیلیارد‌ میشه... +آره دقیقا آفرین... خب توی اون زمان مردم به سُتوه آمده بودن، و در اینجا یک آقا به اسم روح‌الله خمینی رهبری قیام مردم رو به دست گرفت تا مردم این خاندان رو از میان بردارن و چیزی رو که خودشون میخوان بزارن؛ این رهبر هم روحانی بود، به مردم و شاگرداش درس معنویت هم میداد، حتی دفعه‌های زیادی خاندان پهلوی اونو تبعید کردن، ولی باز هم مردم دست از پا نکشیدن و فشارشون‌ رو بیشتر کردن، حتی خیلی‌ها هم کشته شدن در راه این انقلاب زیبا... خیلی بخوام کامل بگم طول میکشه، بخاطر همین دارم خلاصه میگم.... +مرسی عزیزم، خودم همه رو خوندم، فقط میخواستم یکم ساده‌تر یکی برام بگه... -خواهش میکنم... اینو هم از قلم نندازیم، در کنار امام خمینی، همین آقایی که شما شیفته‌اش شدی هم بود، ایشون هم خیلی زحمت کشیدن و خیلی دردها رو تحمل کردن، حتی چند بار هم زندان رفتن و شکنجه شدن!!! و حالا بعد از اینکه انقلاب پیروز شد.... •🌿•🌿•🌿•🌿•🌿• [نویسنده:بانو میم.ت🖊♥️:)] [ڪپی ࢪمان با ذڪࢪ نام نویسنده مشڪݪے نداࢪد، اما دࢪ غیࢪ این صوࢪت حࢪام است...؛] 🖇نظࢪاتون ࢪو دࢪ ناشناس یا پیوے بگین:)! 🖇هࢪ دو دࢪ بیو‌ے ڪاناݪ دࢪج شدن..!
‌‌‌حیران!
#فردا_خواهیم_امد
بقیه شو شما تو ناشناس بگید
‌حضرت‌آقامیگن: من‌نمیتونم‌اون‌نوشتہ‌هاۍ رودستتون‌روبخونم!🌱 یکۍازاون‌وسط‌دادزد: نوشتیم‌جانم‌فداۍرهبر😌 آقامیگن: خدانکنھ...❤️! 🌿 →″🦋💙@BESIKI بچہ هاے بسٻجے🌸!
Salar - Aghili - vatan (2).mp3
4.95M
وطن‌اےهسٺےمن...🇮🇷♥️! 🌿 →″🦋💙@BESIKI بچہ هاے بسٻجے🌸!