eitaa logo
‌‌‌حیران!
975 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
0 فایل
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس (:
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌حیران!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسر عمو نیا نیا نیا🥲🏴💔
۰۳:۱۳ به وقت امام زمانِت✨️🤍🌕
‌‌‌حیران!
۰۳:۱۳ به وقت امام زمانِت✨️🤍🌕 #امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم؛ صدای آرامش بخش تو را می‌خواهد🖤
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت دلتنگی🥲❤️‍🩹📎
‌‌‌حیران!
≼ یـا‌حُسِینۍ‌گُفتَم‌و‌ُاین‌جـٰان‌ِمَن‌آࢪام‌گِرِفت . . ៹ نـام‌ِاࢪبـٰاب‌،خُو‌دمُـسَڪِن‌ِجـٰان‌ِمَـن‌اَسـت…💛🫀≽ ‌‌ „🪻💕 „
دیگر ڪسے به قِصّه‌ے مَن او نِمے شَوَد🚶‍♀️🪐'ِ حَتے خودَش دوباره دِلَم را نِمے بَرَد 🫀🎻؛
بۍقَـرارِتـۅاَم‌ۅدَردِلِ‌تَنـگَم‌گِـلہ‌هـٰاست🖇🫶🏻" آه‌.بۍتـٰاب‌شُـدَن‌عـٰادَتِ‌ڪَم‌حـوصلہ‌هـٰاست..!🌚🌿^
‌‌‌حیران!
سلام بر ابراهیم🌱 #قسمت_دوم موضوع:محبت پدر راوی: رضا هادی در خانه ای کوچک و اجاره ای در حوالی میدان
سلام بر ابراهیم🌱 موضوع:روزی حلال [خواهر شهید] پیامبر اعظم میفرماید:فرزندانتان را در خوب شدنشان یاری کنید،زیرا هرکه بخواهد،میتواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند. بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه ها اصلا کوتاهی نکرد.پدرمان بسیار انسان باتقوایی بود.اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت می داد.او خوب می دانست پیامبر فرموده است: عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن،به دست آوردن روزی حلال است. برای همین وقتی عده ای از اراذل و اوباش در محله امیریه(شاپور)آن زمان،اذیتش کردند و نمی گذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد،مغازه ای را که با ارث پدری به دست آورده بود،فروخت و به کارخانه قند رفت. آنجا مشغول کارگری شد.صبح تا شب مقابل کوره می ایستاد.تازه آن موقع توانست خانه ای کوچک بخرد. ابراهیم بارها گفته بود:اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد،به خاطر سختی هایی بود که برای به دست آوردن رزق حلال می کشید. هرزمان هم از دوران کودکی خودش یاد می کرد،می گفت:پدرم با من حفظ قرآن را کار می کرد.همیشه من رو با خودش به مسجد می برد.بیشتر وقت ها به مسجد آیت الله نوری،پایین چهارراه سرچشمه می رفتیم. آنجا هیئت حضرت علی اصغر برپا بود.پدرم افتخار خادمی آن هیئت را داشت. یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان،ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت:ابراهیم برو بیرون،تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد.همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده.اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند. شب بود که ابراهیم برگشت.باادب به همه سلام کرد.بلافاصله سوال کردم:ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب ابراهیم بود. ابراهیم خیلی آهسته گفت:تو کوچه راه میرفتم،دیدم یه پیرزن کلی وسایل خریده،نمی دونه چیکار کنه و چطوری بره خونه.من هم رفتم کمک کردم.وسایلش را تا منزل بردم.پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد.نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد.من هم مطمئن بودم این پول حلاله،چون براش زحمت کشیده بودم.ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم. پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست.خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود.محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود.اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد! ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش محبت های پدر را از دست داد.در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد.از آن زمان پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد.آن سال ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه می کردند به سراغ ورزش برود.او هم قبول کرد ببخشید زیاد شد🥲🌱! پ.ن: از انتشارات اجازه گرفته شده است.