⭐پروردگارا تو آگاهی از تمامی آنچه که ⭐در نهان است و عالمی بر آنچه که ⭐در ظاهر و فقط در ظاهر آشکار است ⭐خدایت آینده برای من مبهم است ⭐فرداها همیشه برایم شگرف و شگفتند ⭐من ناتوان از دیدن راهم، تو راه را میدانی ⭐و میبینی و من تو را میبینم... ⭐عظمتت را...رحمتت را...بخشایشت را... ⭐فرداهایم را روشنایی بخش ⭐شبت در پناه پرودگار دوست مهربان 🌛

دوستان عزیز و قرآنی لطفا کانال قدس را به دوستان خودتون معرفی کنید مطالب بارگذاری شده حاصل تلاش و کوشش جمعی از بزرگواران فرهنگی و قرآنی می باشد لطفا عضو کانال قدس باشین @rahianqods 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸

آرامشم خدا: خدااااا🔹🔹🔹🔹: متن های زیبا 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 https://eitaa.com/mtHYZyBA 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 دلنوشته های ناب 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 https://rubika.ir/DLNVStHyNAB 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 خادمین امام رضا 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 https://eitaa.com/joinchat/1331560747C4fc285c4fd 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 حس آرامش 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 https://eitaa.com/HjSARSMS 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 آرامش با خدا 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 https://rubika.ir/ARAmSBAGDA عشاق الرضا 🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳🕳 https://eitaa.com/joinchat/2504065544C619444601a مجاورین امام رضا 🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️🕳️ https://rubika.ir/joing/EFEFDDGA0RJBLRLOIIKGQXJJSHGETLCS

متن ها ی زیبا با کلی مطالب انگیزشی بندانه داستان کوتاه مهدوی نوستالژی https://eitaa.com/mtHYZyBA

چارلی چاپلین می نویسد با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یه زن و شوهر با 4 تا بچشون جلوی ما بودند. وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه، قیمت بلیط هارو بهشون اعلام کرد، ناگهان رنگ صورت مرد،تغییر کرد !! نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند. ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زدو گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاد. مرد که متوجه موضوع شده بود،بهت زده به پدرم نگاه کردو گفت:متشکرم آقا !!! مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هايش شرمنده نشود،کمک پدر را پذیرفت بعد از اينکه بچه ها به مراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن،ما آهسته از صف خارج شدیم و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم! "آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم" ثروتمند زندگی کنیم، بجای آنکه ثروتمند بمیریم!