فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹این کلیپ برای شناخت سید روحالله خمینی کافیست
▪️واکنش امام خمینی(ره) به تعابیر تمجید آمیز آیت الله مشکینی(ره) در مورد ایشان
https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
18399399779627.mp3
9.88M
مناجات با امام زمان (عج )🌹
https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاءالله چــقدر زیــبا میخونه👆🌹👆
https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی خطاب به رهبر انقلاب: حالا که به سن تکلیف نرسیدم، میشه شمارو یه کم بغل کنم؟
https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
13.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتخاب شما برای ازدواج کدام است؟
🔹گزینه یک یا دو؟
https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
🌙داستان شب
حجت الاسلام شفتی درایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالبا لباس او از زیادی وصله به رنگهای مختلف جلوه می کرد و گاهی از شدت گرسنگی و ضعف غش میکرد، ولی فقر خود را کتمان مینمود و به کسی نمیگفت.
روزی درمدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشتی بین طلاب تقسیم می کردند، وجه مختصری از این ناحیه به او رسید، چون مدتی بود گوشت نخورده بود، به بازار رفت و با آن پول جگر گوسفندی را خرید و به مدرسه بازگشت.
درمسیر راه ناگاه درکنار کوچه ای چشمش به سگی افتاد که بچه های او به روی سینه او افتاده و شیر میخوردند، ولی از سگ بیش از مشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف، قدرت حرکت نداشت.
حجت الاسلام به خود خطاب کرده و گفت: اگر از روی انصاف داوری کنی، این سگ برای خوردن جگر از تو سزاوارتر است، زیرا هم خودش و هم بچه هایش گرسنه اند، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلو آن سگ انداخت.
خودِ حجت الاسلام شفتی نقل میکند: وقتی که پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به آسمان بلند کرد و صدایی نمود، من دریافتم که او درحق من دعا می کند.
از این جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان، از زادگاه خودم شفت مبلغ دویست تومان برای من فرستاد و پیام داد که من راضی نیستم از عین این پول مصرف کنی، بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و از سود تجارت، از او بگیر و مصرف کن.
من به همین سفارش عمل کردم، به قدری وضع مالی من خوب شد که از سود تجارتی آن پول، مبلغ هنگفتی بدستم آمد و با آن حدود هزار دکان وکاروانسرا خریدم و یک روستا را در اطراف محلمان بنامِ "گروند" به طور دربست خریداری نمودم، که اجاره کشاورزی آن هرسال نهصد خروار برنج می شد، دارای اهل و فرزندان شدم و قریب صد نفر از در خانه من نان میخوردند، تمام این ثروت و مکنت بر اثر ترحمی بود که من به آن سگ گرسنه نمودم، و او را برخودم ترجیح دادم.
📚 اقتباس ازکتاب صدویک حکایت ص 158
#داستان_شب
https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
♦️باسلام و احترام فراوان ازمردم نجیب و نیکوکارشهرستان اسلام آباد غرب جهت مشارکت دراین امر انساندوستانه وخداپسندانه دعوت میشود؛ یکشنبه ۱۵بهمن ۱۴۰۲ از ساعت ۸ با در دست داشتن کارت ملی به پایگاه انتقال خون واقع درپشت ساختمان بیمارستان اسلام آباد غرب مراجعه نمایند.
هر اهدای خون=نجات جان سه بیمار
#گروه_جهادی_شهید_بهنام_محمدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #تربیت_فرزند 👈🎖
🎙آموزش قرآن وزبان برای کودکان؟؟؟؟
💎در چه سنی مفید است؟
👤استاد تراشیون
❀࿐─┅═ঊঈ🦋ঊঈ═┅─
🏡🔻کانال همسرداری و سبک زندگی اسلامی
https://eitaa.com/joinchat/2221080721C90a2ac322c
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند کوتاه فروشنده | از بی حجابی تا برهنگی در ایران
🔹 تکان دهنده از وضعیت بی حجابی کشور!
🔹 گلایه های برخی بانوان تهرانی از بی حجابی های اخیر!
https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ کارشناسان عرب:
📍باید از این نکته و مزیتی که ایرانیان دارند درس بگیریم...
https://eitaa.com/Hozehislamabadgharb
🌙داستان شب
شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود که خداوند متعال ضامن رزق بندگان است و به هر موجودی روزی رسان است. به همین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد.
به این قصد یک روز از سر صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد همین که ظهر شد از خداوند طلب ناهار کرد.
هرچه به انتظار نشست برایش ناهاری نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم به راه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته درویشی وارد مسجد شد و در پای ستونی نشست و شمعی روشن کرد و…از «دوپله» خود قدری خورش و چلو و نان بیرون آورد و شروع کرد به خوردن.
مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی و به حسرت به خوراک درویش چشم دوخته بود.
دید درویش نیمی از غذا را خورد و عنقریب باقیش را هم می خورد بی اختیار سرفه ای کرد. درویش که صدای سرفه را شنید گفت:
«هرکه هستی بفرما پیش» مرد بینوا که از گرسنگی داشت می لرزید پیش آمد و بر سر سفره درویش نشست و مشغول خوردن شد.
وقتی سیر شد درویش شرح حالش را پرسید و آن مرد هم حکایت خودش را تعریف کرد. درویش به آن مرد گفت:
«فکر کن اگر تو سرفه نکرده بودی من از کجا می دانستم که تو اینجایی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی؟
شکی نیست که داستان خدا روزی رسان است اما یک سرفه ای هم باید کرد !»
#داستان_شب
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡