eitaa logo
تاریخاتور
19.2هزار دنبال‌کننده
602 عکس
42 ویدیو
1 فایل
سه سوته تاریخ رو میلقمونیم... https://t.me/HS_Land https://eitaa.com/Hs_Land ارتباط با ادمین @AdminTarikhator تعرفه تبلیغات: @TablighTarikhator
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 قسمت اول 👈 آغاز پادشاهی
🔹به نام آفریدگار بی همتا ،حاجی ابوالقاسم فردوسی از اینجا استارت شاهنامه رو میزنه که با لباس پلنگی خودش(از پوست پلنگ) تو کوه و بیابون برا خودش عشق میکرد که تصمیم میگیره اولین فرمانروایی جهان رو به اسم خودش بزنه و مردم هم لبیک میگن ! با آغاز پادشاهی کیو خان(کیومرث)، مردم یکتا پرست میشن و خوش و خرم با هم صفا میکنن ! کیومرث ، پسرش(سیامک) رو هم تو آب نمک برا جانشینی می‌ذاره تا سلطنت پایدار بماند! 🔹ولی داستان از یه جایی دارک میشه که یه اهریمن بدسیرت که با اهل صفا و معرفت حال نمی‌کرده در حوالی آن سرزمین تیز کرده بود تا بهشون حمله کنه ! اینجا حاجی ابوالقاسم اصل تقارن رو حفظ میکنه و برای اهریمن، یه بچه تُخس و پدرسوخته که گرگ نما هم بوده در نظر میگیره ! 🔹یه روز (فرشته وقت )به شکل پری بر کیومرث فرود میاد و خبر میده که قراره آتیش بزنه به مملکتت و آماده باش ! کیومرث فراخوان عمومی میده و به عنوان فرمانده داوطلب میشه که بزنه به لشگر اهریمنان ! 🔹در نبرد بین سیامک و اهریمن ، سیا شکست میخوره و بچه اهریمن ، جیگر سیامک رو به سیخ میکشه ! خلاصه اینکه خبر میرسه به کیومرث و یه سالی میزنن تو سر خودشون و عزاداری و مجلس ختم و این حرفا ! 🔹سروش همون فرشته دوباره نازل میشه و به کیومرث میگه مرد حسابی پاشو خودتو جمع کن و به جای این که تو سر خودت بزنی و غمباد بگیری یه لشگر درست کن ، بزن بابای اهریمن رو بسوزون ! 🔹 کیو خان هم (نوه خودش و پسر سیامک ) رو که تازه پشت لباش سبز شده بود رو میفرسته نبرد با اهریمن ! این دفعه سپاه هوشنگ آپشنای مختلفی داشت از پریان، پلنگ و شیر و ... 🔹هوشنگ در یک حرکت خشن میزنه اهریمن را می پوکونه و سرش رو جدا میکنه و انتقام پدر رو میگیره و سرزمین اهریمن رو الحاق میکنه به حکمرانی کیومرث ! 🔹کیومرث بعد سی سال دعوت حق رو لبیک میگه و هوشی میاد رو تخت. 🔹 هم میزنه تو کار ساخت و ساز و اجرای عدالت ! اهن رو استخراج میکنه و سیستم ابیاری رو راه می اندازه ، کشاورزی رو یه حالی بهش میده و اتش رو اختراع میکنه! 🔹 داستان آتش هم این طوری بوده که یه روز برا عشق و حال میزنن به دل کوه و بیابون که یه دفعه یه مار سیاه میبینن! هوشنگ با سنگ مینزنه به مار! مار در میره ولی سنگ به سنگ آهن میخوره و جرقه میزنه و آتیشی راه میفته! آتیش رو که می بینه کف بُر میشه و به مردمانش میگه این روشنایی هدیه خداست!بعدش با ملت ، آتیش روشن کردن و دورش یه جشن مفصل گرفتن ! خدا رو شکر کردن و اسم این جشن شکرگذاری رو گذاشتن ! 🔹هوشنگ هم بعد یه مدت خدا بیامرز شد و سلطنت رو به سپرد . 🔹تهمورث ، بزرگان رو جمع کرد و گفت آمده ا م تا اهریمن و شیاطین رو با خاک یکسان کنم !البته تو کار حیوانات هم بود، از پشم گوسفند نخ تولید کرد ، باز و شاهین رو رام کرد و حیوانات را اهلی کرد. 🔹تهمورث یه وزیر اهل حال و با صفا و مومن داشت به اسم « » ! این وزیر اهل عبادت و سجاده بود و یه کاری کرد که تهمورث هم اهل خدا و پیغمبر بشه و نور خدا از تهمورث بزنه بیرون ! تهمورث اهل جهاد هم بوده و اهریمنان رو خار و مار کرد و خیلیاشون رو هم به اسارت گرفت و اونا رو رام کرد ! 🔹به ضرب گرز گران زد یک سوم اهریمنا رو کشت و دو سوم رو به بند کشید ! بعد مجبورشون کرد که به ملت ،سواد خواندن و نوشتن یاد بدن ! 🔹سلطنت تهمورث سی سال طول کشید و بعدش پسرش سُکان رو به دست گرفت. 🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم... https://eitaa.com/Hs_Land
🔴 قسمت دوم 👈 رونمایی از مار به دوش و حمله به ایران
🔴 ضحاک
🔹جمشید شاه که رو کرسی نشست اولش رفت رو مود خدمت! با استفاده از اهن ، تجهیزات نظامی رو راه انداخت، معادن رو فعال کرد،زرگری و طبابت و کشتی سازی رو راه انداخت. 🔹جمشید ملت رو چهار دسته کرد: نگهبانان آتش (روحانیون)،نظامیان و جنگاوران ،کشاورزان و صنعتگران 🔹 ،دیوها رو هم به زنجیرکشید و از اون ها برای ساخت و ساز استفاده کرد. 🔹امورات که به غلتک افتاد ، دستور داد جشن شکرگذاری راه بندازن و در روز جشن یه تخت درست کردند و به مرغان و دیوان دستور داد پرواز کنند و تخت با جمشید رفت بالا و ازون بالا برا مردم بای بای کرد! دستور داد هر سال این جشن رو اول بهار بگیرن که ما بهش میگیم 🔹بعد سیصد سال حکومت، جمشید باد افتاد تو کله ش و همه رو جمع کرد و گفت ازین به بعد بجای خدا من رو باید پرستش کنید! اطرافیان جا خوردند و دیگه جمشید، از چشم مردم و بزرگان و سپاهیان افتاد! 🔹کم کم مملکت شلوغ شد،شورش راه افتاد و دیگه مثل قبل نشد! 🔹اینجای قصه ،سر و کله پیدا شد، اسم باباش مرداس بود و مرداس پادشاه سرزمین صحرایی با مردان نیزه به دست بود و آدم با خدایی بود و ضحاک هم تو عالم خودش بود و کار به کار کسی نداشت. 🔹یه روز با هیبت یه جوان زیبا بر ضحاک ظاهر میشه و شروع می‌کنه به مُخ زنی ! که آناتومی بدنت به پادشاهی میخوره و شاسیت خیلی نایسه و این حرفا ! ضحاک گفت اره راست گفتی بعد پاپی ، پادشاهی مال منه! 🔹ابلیس میگه بابات کنار برو نیست و تا نمیره تو رو تخت نمیری! بعدش هم گفت باید بابا جون رو بکشی!!! ضحاک اولش قبول نمیکنه و ولی ابلیس درنهایت میقبولونه! 🔹حاجی ابوالقاسم(فردوسی) اینجا میگه ضحاک فرزند نامشروعه چون به ابلیس برا کشتن باباهه اوکی میده و این حرفا!!! 🔹 تو کاخ خودش یه باغی داشت که سحرگاهان میرفت برا نماز و عبادت 🔹ابلیس که مامور اجرای نقشه بود یه چاه میکنه و شب که مرداس میره برا عبادت میفته داخل و الفاتحه! 🔹 بعد مرگ بابا، تاج رو بر سر میگذاره و به مردم مملکتش اعلام میکنه که پادشاهه ! 🔹اینجا ابلیس که سولاخ رو پیدا کرده بود تغییر کاراکتر میده و در نقش اشپز وارد کاخ ضحاک میشه و اتفاقا غذاهای چرب و چیلی هم درست می‌کنه ! 🔹آشپزباشی قصه یه روز به ضحاک میگه که به ازای خدماتم اجازه بده دوش هات رو ببوسم و ضحاک میگه بیا بماچ !!! ماچیدن همان و یه دفعه ای از دوش ضحاک دو مار میزنه بیرون و هرچی میکشنشون دوباره درمیان !!! آشپز هم این وسط غیب میشه! 🔹ابلیس دوباره سیستم رو عوض می‌کنه و این دفعه به شکل پزشک میاد بیرون و به ضحاک میگه دوای درد تو کشتن مارها نیست بلکه باید جلوی رشدشون رو بگیری و این کار جز با سیر کردن شکمشون اتفاق نمیفته ! تازه باید هر روز مغز دو تا جوون رو بریزی تو حلقومشون!!! 🔹فردوسی اینجا میگه که ابلیس هدفش از بین بردن نسل انسان ها و بازگشت شیاطین به زمین بوده ! 🔹خلاصه هر روز دو تا جوون رو میکشتن و مغزشون رو میدادن به مارها 🔹همزمان با مار بازی ضحاک ، اغتشاشات در ایران اوج میگیره و یه عده وطن فروش از ایران میرن سمت ضحاک و قلقلکش میدن که به ایران حمله کن! ضحاک هم با لشکرش تارگت میزنه برا ایران! 🔹 با اَتَک ضحاک ،جمشید در میره و تاج و تخت ایران میفته دست ضحاک مار به دوش ! جمشید رو هم در حوالی چین پیداش میکنن و بدستور ضحاک از وسط نصفش میکنن! 🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم... https://eitaa.com/Hs_Land
🔻 در آیتم بعدی فریدون و کاوه آهنگر هم می پرن وسط داستان ! منتظر باشین 😁
🔴 محمد دوم ، ملقب به ، کسی که قسطنطنیه رو فتح کرد و امپراتوری روم شرقی رو ، فرمت کرد!
🔹هشتمین سلطان عثمانی که بهش فاتح هم میگن کاری کرد که هیچ پادشاه خاورمیانه نتوانست انجام دهد! 🔹 این بنده خدا، امپراتوری روم شرقی رو از روی نقشه فرمت کرد ! 🔹مراد دوم هفتمین پادشاه عثمانی ، سلطنت زیر دلش رو میزنه و سال ۱۴۴۴ میلادی،پسردوازده ساله ش (مَمَد ) رو هندِل می‌کنه رو تخت و خودش آخر عمری می‌ره دنباله سجاده و عبادت! 🔹وقتی بیزانس(روم) به عثمانی حمله می‌کنه، مَمَد که میبینه اینکاره نیست از بابا مراد میخواد برگرده! مراد هم برمیگرده و جنگ رو درمیاره! 🔹سال۱۴۵۱ میلادی، محمد که نوزده سالش بود دوباره سلطنت رو بدست میگیره و این دفعه شاخ میشه و در یک حمله خفن،قسطنطنیه رو فتح می‌کنه! اسم قسطنطنیه رو گذاشت اسلامبول! 🔹 رو آخرین امپراتوری روم در سال ۳۳۰ میلادی ساخت و چون جای باحالی بود پایتختش کرد! سال۳۵۹میلادی که روم دوتیکه شد،قسطنطنیه پایتخت روم شرقی شد .این شهر علاوه بر موقعیت استراتژیک ، مرکز مسیحیت هم بود و قدرت اسقفش با یکی بود! 🔹 قسطنطنیه دروازه اروپا بود و وقتی سقوط کرد خودش فرماندهی اروپا رو بدست گرفت تا کار رو جمع کنه! لشگر ، اینقدر گردن کلفت بود که پادشاهان اروپا، ژنرال های سپاهش بودند! 🔹 ولی کسی جلودار عثمانیا نشد و مَمَدشون (محمدشاه دوم) زد تیم کهکشانی پاپ رو سولاخید و تا ونیز ایتالیا تخته گاز رفت ! تو مسیر آلبانی و بالکان رو هم گرفت. 🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم... https://eitaa.com/Hs_Land
و یَهُوَه (خداوند) از دور یعنی از اقصای زمین امتی را که مثل عقاب می‌پرد بر تو خواهد آورد ،امتی که زبانش را نخواهی فهمید. امتی مهیب صورت، که طرف پیران را نگاه ندارد و بر جوانان ترحم ننماید!!!! تورات/تثنیه۲۸ 🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم... https://eitaa.com/Hs_Land
🔴 قسمت سوم 👈 قیام و آغاز پادشاهی
🔹وقتی ضحاک بر تخت سلطنت میشینه، اوضاع مملکت هم خیط میشه و دیو ها و شیاطین کیفور می‌شن و کاردُرستای روزگار میرن تو پارکینگ! 🔹ضحاک دو خواهر جمشید (ارنواز و شهرناز) رو به همسری میگیره و بهشون جادو جنبل یاد میده و حسابی ازشون سواستفاده می‌کنه! اولین ورژن نسل کشی رو راه میندازه (مثل الان بمب فسفری و خوشه ای نداشته) و مغز جوانان مملکت رو می ریخته تو شکم مارهای روی دوشش! 🔹این وسط دو جوان به قصد جلوگیری از کشتار جوانان مملکت به آشپزخانه ضحاک نفوذ کردن و هر روز ، یکی رو آزاد می‌کردن و مغز یکی دیگه رو با مغز گوسفند قاطی می‌کردن می دادن به مارها، تا لااقل یکی زنده بمونه! 🔹با این تاکتیک ،هر ماه سی جوان را نجات میدادن و جوونای نجات یافته میرفتن به کوهستان ها ، دنبال دامداری و این برنامه ها... 🔹یه شب ضحاک در چُرتنگاهش یه خواب برگ ریزون میبینه و جفت می‌کنه و ستاره شناسان و طالع بینا رو احضار میکنه و اونا هم بعد سه روز میگن که کودکی در کوهستان که از گاوی به نام برمایه شیر میخوره ، میزنه سلطنتت رو می سابه و تو را بند میکشه و در دماوند کوه به زندگیت پایان میده و تمام! 🔹ضحاک میگه چرا این کارو میکنه؟ _میگن باباش ازونایی هست که کشته میشن و مغزش می‌ره تو شکم مارهات!!! تازه گاوی که بهش شیر میداد رو هم میزنی نفله میکنی! 🔹ضحاک دستور میده همه بچه هایی که بدنیا میان رو بکشن!!!(فکر کنم فردوسی هر شب فیلم « ده فرمان حضرت موسی» رو میدیده) 🔹این وسط دو زوج عاشق به اسم آبتین و فرانک یه گوشه مملکت با هم ازدواج می‌کنن و حاصل ازدواج پسریه به اسم فریدون. 🔹یه روز مامورای ضحاک ، آبتین رو سر کوچه شون خِفت میکنن و می برنش به قصر و می‌کُشنش و مغزش رو میدن به مارهای ضحاک! 🔹فرانک هم خبر دار میشه و به جای گریه و زاری و برای اینکه بچه از ضحاک جماعت در امان باشه میزنه به دل کوه و دشت! در دل دشت و دَمَن یه گاو هم به اسم بَرمایه به طور فرانک میخوره و بچه رو ساپورتینگ میکنه(شیر میده) 🔹مامورای ضحاک بو میکشن و رد فرانک رو میزنن و راپورتش رو به ضحاک میدن که آمار کسی که قراره کلنگ نابودیت رو بزنه پیدا کردیم! 🔹فرانک که برا خودش چریکی بوده دوباره بازی ضحاک رو میخونه و در یک حرکت خفن، فریدون رو از منطقه خطر خارج می‌کنه و می بره به کوه دماوند و می‌سپاره به یه حاجی که اهل خدا و پیغمبر بوده و بهش میگه فری رو ببر زیر چتر خودت! 🔹ازون طرف که دارو دسته ضحاک از فرانک رو دست خوردن ، عقده شون رو سر گاو خالی می‌کنن و می‌کشنش! 🔹فری هم که تا شانزده سالگی با حاجی دمخور بود و پیشش دوره کوهستان و بادی بیلدینگ و مرام و معرفت رو دیده بود با حاجی وداع می‌کنه و می‌ره که بره در آغوش ننه فرانک ! 🔹ننه هم پَته همه چی رو‌، رو می‌کنه و بهش میگه تو از نسل تهمورث شاه هستی و خون پادشاهی تو رگ هات جاریه، ضحاک هم سخت دنبالته چون آمار داره که میزنی موتورش رو پیاده میکنی! 🔹ازون طرف ضحاک که رد فری رو‌گم کرده بود همه گولاخای مملکت رو جمع میکنه و می رفت که برا خودش سندسازی کنه و از همه امضا بگیره که من شاه عادلم و این حرفا که ناگهان یه مرد تنومند با لباس آهنگری میاد داخل قصر و شروع میکنه به داد و بیداد ! 🔹ضحاک میگه چته؟! طرف میگه ۱۸ پسر داشتم ۱۷تاش رو زدی کُشتی، این آخری رو بذار کنار دستم بمونه! ضحاک هم با همه سَگدلیش دلش میسوزه ولی اینجا باز هم مغزش رگ به رگ میشه و میگه اگه میخوای آزادش کنم زیر استشهاد من امضا کن!