این عکس ، یکی از غریب ترین و باعزت ترین عکسای تاریخ ایران است !!!
مرز عراق و کویت !
شاه ، مرد راتبعید کرده بود ، بعثی ها هم با شاه بسته بودند و امام را به عراق راه نمی دادند و آن طرف کویتیها هم اجازه ورود نمیدادند!!!
پیرمرد هفتاد ساله مانده بود وسط بیابان !
جایی را نداشت!
مرد اهل کم گذاشتن نبود به احمد گفته بود تا آخر پای اعتقاداتش می ایستد و عجب مردانه در تاریخ ایستاد !
بعدها فرزندانش هم یاد گرفتند ! از احمد متوسلیان که گفته بود پای اعتقاداتت بایست حتی اگر تنها شدی تا نادر مهدوی که با یک قایق عاشورا به دل ناوگان آمریکا زد !
فرزندان بدون مرزش هم یاد گرفتند از شیران حزب الله تا دلیران باب المندب !
پیرمرد گفته بود « نبرد ما» مرز و جغرافیا ندارد !
#امام
@Hs_Land
🔴 مناجات زیبای عرفه رو از دست ندید ، مناجات زیبای یک انسان که بعدها بزرگترین شاهکار بشریت را در برای خدا به نمایش میذاره !
لذت ببرید از سخن گفتنش با خدا
🔻ای آن که قافله مصر را برای نجات یوسف در بیابان نگاه داشتی ....
ای برطرف کننده رنج ایوب نبی....
ای نگاهدارنده دست ابراهیم خلیل در هنگام ذبح فرزندش اسماعیل....
ای پذیرنده دعای زکریا در پیری....
ای نجات دهنده یونس از بطن ماهی...
ای که دریا را شکافتی برای نجات بنی اسراییل .....
ای که ساحران عصر موسی را بعد از سال ها کفر و طغیان نجات بخشیدی....
🔹#چرچیل خیکی در جنگ جهانی دوم برای این که از ژاپنی ها شکست نخوره باعث مرگ سه میلیون نفر در بنگال هند شد !
🔹در کتاب"جنگ محرمانه چرچیل" اثر مدوسری موکرجی آمده ؛
فقط در سال ۱۹۴۳ میلادی نزدیک به ۳ میلیون نفر تحت فرمانروایی بریتانیا درقحطی بنگال جان سپردند.
🔹 چرچیل خیلی عجیب در قحطی بنگال ، سنگدل بود و سر محموله کمکهای پزشکی و مواد غذایی را که به سمت گرسنگان بنگالی می رفت رو به سمت سربازان اروپایی کج میکرد!
تازه این خیکی (چرچیل ) دستور داد تمام قایقها و ذخایر برنج بنگالی ها نابود بشن ، چون دیده بود که ژاپنیها «برمه» را تسخیر کردند و انگلیس میترسید که دست ژاپنیها به این قایقها و برنج ها برسه !
🔹چرچیل حاضرشدسه میلیون بنگالی با گرسنگی جان بدهند تا انگلیس به ژاپنیها نبازد!
ازون طرف انگلیسیای لاشخور با سیاست تفرقه بینداز حکومت کن ! هندوها رو سیخ میزدن که مانع کمک به مسلمانان بنگال شوند !
🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم...
@Hs_Land
تاریخاتور
🔹#چرچیل خیکی در جنگ جهانی دوم برای این که از ژاپنی ها شکست نخوره باعث مرگ سه میلیون نفر در بنگال هند
البته یه اقایی به اسم مایک دیویس، در کتاب “هولوکاست ویکتوریای متأخر” ، داستان قحطیهائی از اثار سیاست دولت فخیمه بریتانیا رو میکنه که مو تن آدم سیخ میشه ! اقای مایک میگه در این قحطی های ساختگی چیزی مابین ۱۲ تا ۲۹ میلیون هندی کشته شدند.
مایک دیویس میگه این مدل قحطی ها از۱۷۷۰ استارت خورد و بعدش در ۱۷۸۳، ۱۸۶۶، ۱۸۹۲، ۱۸۹۷ و بعدترش در سال های ۱۹۴۳ و ۱۹۴۴ ادامه داشت !!!
🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم...
@Hs_Land
😳 در صورت جنگ جهانی سوم ، این بی شرف بازی ها از جانب انگلیسی ها بعید نیست همانطور که در جنگ جهانی اول همین بلا رو سر ملت ما آوردند!
تاریخ آمریکا یه جایی گره خورده به خانواده عجیب و مصیبت زده سفیر آمریکا در انگلستان در قبل از جنگ جهانی دوم !!!!
به نام آقای جوزف پاتریک کندی
این آقای جوزف ( همان یوسف خودمون ) چهار تا گل پسر داشت که بجز یکی ، چرخه ی روزگار بقیه شون رو چوخ داد !!!
😱 اولیشون جوزف جوان خانواده بود که وقتی در جنگ جهانی دوم برای بمباران آلمان رفت هواپیمایش رو زدند و جنازه ش هم هیچ وقت پیدا نشد !
جوزف۲۹ ساله ، نامزد یک دختر خرپول نیویورک به اسم ادیت بوویه بود !
😱 « جان » دومین پسر به چوخ رفته خانواده ، رییس جمهور آمریکا بود که در ۴۶ سالکی در دالاس ترور شد !
بعد ترور زنش ( ژاکلین بوویه ) هم جز متهمان بود ! ژاکلین بعد کندی مقتول، با پولدار یونانی ( ارسطو اوناسیس) ازدواج کرد !!!
😱 رابرت فرانسیس کندی پسر سوم خانواده بود که دادستان کل آمریکا شد و حتی کاندید ریاست جمهوری ۱۹۶۸ ایلات متحده هم شد ولی وقتی رفت برای تبلیغات ریاست جمهوری ، در لس آنجلس ترور شد و یازده تا بچه ش رو بی پدر کرد !
😱 پسر چهارم کندی ها معروف به تدی سناتور ، تنها پسرشان بود که از تمام حوادث جان سالم به در برد و به مرگ طبیعی مُرد !
این بنده خدا یک بار در سال۱۹۶۶ یه تصادف وحشتناک میکنه که اشتباها بقیه میمیرند و خودش سالم در میره!
🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم...
@Hs_Land
🔹در قسمت قبل گفتیم که کیکاووس در نبرد مازندران اسیر و نابینا میشه و زال که میبینه اوضاع خیطه رستم را برای آزادی کیکاووس فراخوان میکنه و میگه این شاه بچه سوسوله و تا جانش در نرفته برو آزادش کن!
زال به رستم گفت که دو راه برای رسیدن به مازندران وجود داره یک راه که کیکاووس رفته و طولانیه و راه دوم که خیلی نزدیک تره ولی بسیار خطر ناکه !
رستم که گردن کلفت روزگار بوده بار و بندیل رو می بنده و راه دوم ررو انتخاب میکنه ؛ راه نزدیک تر ولی پر خطر !
پهلوون بعد خداحافظی با ننه و بابا ، با رفیق بی کلکش (رخش ) میزنه به جاده !
🔻خوان اول:
رستم لباس رزم می پوشه و سوار بر رخش به سرعت و بدون توقف به سمت دیار مازندران حرکت میکنه و تا این که شب هنگام به یک مَرغزار ( دشت ) میرسه و تصمیم میگیره که استراحت کنه !!! رستم فاز خواب میگیره و میره تو عالم هپروت ولی رخش بیدار بود که ناگهان سر و کله یک شیر پیدا میشه ! آقا شیره که منطقه سلطنتش همون مَرغزار بوده قصد جون رستم رو میکنه که این وسط رخش با سه چهار تا ضربه مرگبار کلک شیر رو میکنه ! رستم صبح که بیدار میشه جنازه شیر رو میبینه و حسابی رخش رو نوازش میکنه و با هم میرن به مرحله بعد !
🔻خوان دوم :
رستم بعد طی مسافت طولانی به یک بیابان بی انتها میرسه و در حالی که از گشنگی و تشنگی و گرما بی طاقت شده بود و دست به آسمان از خدا تقاضای کمک کرد و ناگهان یه میش رو میبینه و با تعقیب این میش به یک برکه میرسه و حسابی به اتفاق رخش ، ابی به بدن میرسونن و بعدش یه شکاری هم پیدا میکنه و شکمش رو سیر میکنه و به تنظیمات کارخانه برمیگرده و خدا رو شکر میکنه که این مرحله رو هم به سلامتی طی میکنه !
🔻خوان سوم :
در مرحله سوم به یک دشت بزرگ میرسن و دوباره رستم میره تو فاز چُرتنگاه ! رستم که میخوابه سر و کله یک اژدها (مار بزرگ ) پیدا میشه و رخش با دیدنش شروع میکنه به جیغ و داد ! با بیدارشدن رستم اژدها مخفی میشه و به رخش میگه اینقدر داد و بیداد نکن و دوباره میخوابه ! دو سه بار این حرکت تکرار میشه و رستم قاط میزنه و حسابی رخش رو گوشمالی میده تا این که اژدها رو میبینه و با تیغ و شمشیر اژدها رو میکشه و از رخش تشکر میکنه !
🔻خوان چهارم:
رستم بعد یه مسیر طولانی به یک سفره چرب و چیلی وسط بیابون میرسه و پهن میشه تو سفره و شروع میکنه به خوردن ! از کباب بره تا آپشن های مختلف نوشیدنی ! بعد خوردن و نواختن سر و کله یک دختر زیبا با یک جام باده پیدا میشه و رستم هم میره به استقبالش و خدا رو شکر میکنه ازین همه نعمت ! اسم خدا که میاد ، دختره تبدیل به یک جادوگر زشت میشه که رستم میزنه دل و روده ش رو میریزه بیرون و این مرحله هم به خیر و خوشی تمام میشه !
🔻خوان پنجم و ششم :
در ادامه مسیر رستم و رخش به یک دشت بزرگ میرسن و رستم طبق معمول میره تو وضعیت لحاف و تشک و رخش هم مشغول بخوربخور میشه !
رستم تو خواب بود که نگهبان دشت میزنه بهش و میگه اینجا صاحب داره و اسمش
" اولاده " و اینجا جای خواب و بخور بخور اسبت نیست !
رستم جوش میاره و دو تاگوش طرف رو میبُره و شوتش میکنه و اون بنده خدا هم میره بزرگترش " اولاد " رو میاره !
اولاد ( رییس منطقه ) با دار و دسته اش از راه میرسن ولی رستم میزنه همشون رو افقی میکنه ، ولی اولاد رو گونی پیچ میکنه و میگه این بدرد میخوره !
به اولاد که حالش جا اومد میگه آمار دیوهای مازندران رو ردکن و کروکی خونه دیوسفید و زندان کیکاووس رو هم برام بکش! ؟
رستم به اولاد گفت اگه در رکاب من باشی بهت حال میدم و پادشاهی مازندران رو به اسمت میکنم !
اولاد هم با رستم و وعده هاش حال میکنه و در اولین مرحله آمار ارژنگ دیو رو میده و رستم هم میره ارژنگ دیوی و نوچه ها ش رو پرپر میکنه !!!
🔻خوان هفتم :
اولاد که دیگه رفیق جینگ رستم شده بود غار دیو سفید رو به پهلوون نشان میده و بهش میگه این دیو آخریه خیلی چاقاله و غول مرحله آخر همینه !
بعد میگه دیوها ظهرها میرن تو فاز لالا و بهترین فرصت برای کشتنشون همین موقع هست!
رستم که لاتی رو شیش مرحله قبل پر کرده بود غرورش اجازه نداد که دیوی رو تو خواب بکشه و بعد ورود به غار و با یک نعره دیو سفید رو بیدار میکنه و دیوی هم تا پهلوون رو میبینه رَم میکنه و دوتایی میزنن به سر و کله هم تا این که در یک نبرد طولانی، رستم چهار چرخ دیو رو میفرسته هوا و با خنجر شکم دیوی رو پاره میکنه و جیگر دیو رو هم میده به اولاد و میگه محکم نگهش دار لازمش داریم ! ( خون جیگر دیو سفید تنها راه برگشت بینایی کیکاووس و سربازانش بود )
خلاصه این که رستم هفت خوان رو به سلامتی به پایان میرسونه و میره برای آزادی کیکاووس !
🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم...
@Hs_Land
چنگیزخان در نخستین یورش به ایران نتوانست بخارا را فتح کند.
برای گشودن شهر، در نامهای نوشت:
«آنکه با ما پیمان ببندد، در امان خواهد بود.»
مردم دو دسته شدند:
عدهای جنگیدند، عدهای برای حفظ جان به دشمن پیوستند
چنگیز بار دیگر نوشت:
«با همشهریانتان بجنگید؛ غنیمت و حکومت شهر مال شماست.»
خائنان، مدافعان را شکست دادند و دروازهها را گشودند.
اما با ورود مغول، چنگیز فرمان داد:
«همهی آنان که با ما صلح کردند، گردن زده شوند.
پرسیدند: «مگر با آنان پیمان نبستیم؟
گفت: «کسی که به خون خود خیانت میکند،
به بیگانه وفادار نخواهد ماند»...
🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم...
@Hs_Land
🔴خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم
ستارخان می گفت من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد!!!
اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم…
بدون غذا. بدون لباس…
از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت:
« عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… اونجا بود که اشکم دراومد.»
🔻....سه سوته تاریخ رو می لقمونیم...
@Hs_Land