پارسال رو با غم تمام و امسال رو با غم
آغاز کردم ولی بیشتر از این کلافهام که
هیچ امیدی به روزهای پیش رو ندارم ..
طبیعیه که وقتی یکی بهم میگه سالِ
نو یا عیدت مبارک ناخودآگاه درونم
یک پوزخند پررنگ شکل میگیره؟
به مرحلهی جگر سوزِ مرور خاطرات بابا
با خانواده رسیدیم، یعنی مثلا نشستی تو
حال و هوای خودتی یهو مامان برمیگرده
یه خاطره از دور دست ها تعریف میکنه
برای غم های خودمان که چاره فقط
اشک است، اما برای غمِ عظیمِ غزه
بی مبالغه باید مرد ..
از آقا امام حَسن مجتبی(علیهالسلام) پرسیدن
عقل چیه؟ آقا فرمودن : اینکه بتونی جرعه
جرعه بغض و غمت رو فرو ببری و صبوری
کنی تا وقتِ اتفاقات خوب فرا برسه ؛؛
شبانگاه هنگامی که شهر خاموش است و
ساکنان زمین در سکوت شب فرو رفتهاند،
در تنهاییِ مطلق خاطرات بیدار میشوند و
جوری پایشان را روی گلویمان میگذارند و
فشار میدهند گویی که میخواهند ارثِ
نداشتهی پدرشان را از ما بگیرند .