مطمئنید روزهای سخت میگذرن !
من احساس میکنم تا خودم به زور روحم
رو از لابلای سختیها و مشکلات بیرون
نکشم نمیتونم این روزها رو بگذرونم .
بعد از مدتها داشتم پلی لیستم رو مرتب
میکردم توجهم به این آهنگ جلب شد، و
دیدم چقدر وصف حالِ این روزهای منه ؛
هر روز دقایقی رو جلوی قابِ عکست میایستم و باهات صحبت میکنم فکر میکنم حالا دیگه به غیر از خدا توهم حرفهای درونم رو میشنوی، هیچوقت نتونستم به چشمات نگاه کنم و حرف بزنم ولی حالا بدون خجالت و بی رودروایسی به چشمای سبزت زُل میزنم و کلمات مغزم رو پشت سرهم قطار میکنم، به جز مواقعی که خودم میام باهات صحبت کنم سعی میکنم چشمم به اون گوشهی خونه که نشستی داخل یک قاب شیشهای و با لبخند داری مارو نگاه میکنی نیفته ..
روزهایی که باباها خونه هستن یه حس و حال
دیگهای تو خونه در جریانِ و من از صبح اون
حس و حال و دارم هر لحظه منتظرم یک صدای
پختهی مردونه اسممو صدا کنه یا بیاد درِ اتاقم
رو بزنه و کارم داشته باشه یا خیلی یهویی با
صدای بلند بگه بابا من دارم میرم بیرون چیزی
نمیخوای ؟!
واکنش غم و اندوه هرشب موقع
حمله به قلبم مثل اون دختر بچهایه
که سرشو از تو پنجره ماشین میاره
بیرون میگه : سَلام سَلام، سَلام
پرسید که داغِ پدر خیلی سخته ؟
نمیدونستم چی باید جواب بدم واقعا کلمهای در خورِ سختی و عذابی که این مدت کشیدم پیدا نکردم، با هیچ واژهای حق مطلب ادا نمیشه بهش گفتم، غیرقابل توصیف و تصوره من هرچی که بگم بازم تا خدایی نکرده تجربه نکنید متوجه نمیشین.
اما پیش خودم زمزمه کردم کاش این سوال و نمیپرسیدی ..