واکنش غم و اندوه هرشب موقع
حمله به قلبم مثل اون دختر بچهایه
که سرشو از تو پنجره ماشین میاره
بیرون میگه : سَلام سَلام، سَلام
پرسید که داغِ پدر خیلی سخته ؟
نمیدونستم چی باید جواب بدم واقعا کلمهای در خورِ سختی و عذابی که این مدت کشیدم پیدا نکردم، با هیچ واژهای حق مطلب ادا نمیشه بهش گفتم، غیرقابل توصیف و تصوره من هرچی که بگم بازم تا خدایی نکرده تجربه نکنید متوجه نمیشین.
اما پیش خودم زمزمه کردم کاش این سوال و نمیپرسیدی ..
هر روزمون یه قصه و برنامست
پس چرا فکر میکنیم داخل یک
روزمرگی ساده و تکراری گیر افتادیم ؟
این روزها تو قسمت بایگانی مغزم دنبال
خاطراتی میگردم که خودم از روی قصد
بخاطر وجود افرادی به سختی و با تلاش
زیاد پاکشون کرده بودم، خاطرات بدی که
تو برههای از زمان خواب شب رو ازم گرفته
بودن، امّا حالا چون تُو داخل اون خاطرات
هستی در به در دنبالشونم که ریزترین
جزئاتشونم به یاد بیارم : )
بده، خیلی بده که پشت و پناهت رو از دست
بدی از طرفی هم تنها کسایی که برات موندن
رو ضعیف و رنجور ببینی و هیچ کاری ازت
برنیاد ..