درون رویاها و خیالات خودم غوطهورم
که یک دفعه کسی درونم فریاد میکشه
بسه تمومش کن، به دنیای واقعی برگرد !
میگه که ؛
هِزار آتش اگر در پوست داری
نسوزی گر علـے را دوست داری
اگر مِهر علـے در سینهات نیست
بسوزی گر هزاران پوست داری
قطعاً اگر دختری ساکن کوچه پس کوچههای
شارعالرَّسول بودم و لیاقت همسایگیِ مولا را
داشتم زندگی بر وفقِ مرادتر بود، امّا همین که
از مریدان ایشانم شکر ..
همیشه بعد از گذر کردن از یک مشکل یا یک لحظه
سخت و نفسگیر میرم جلوی آینه و به آدمه داخل
آینه نگاه میکنم، بعضی اوقات از حالت چشم و طرز
نگاه کردنش میفهمم بشدت عصبی و داغونه گاهی
وقتا هم لابهلای خوشحالیی که از تکتک اجزاء
صورتش پیداست تعجب و شگفتی معلوم میشه،
شاید واقعا باورش نمیشه که اون تونسته و موفق
شده، جدا چرا موفقیت هرچند کوچک و جزئی برای
انسانها دور از تصور و بنظر غیرقابل دست یابیه ؟؟
هرچی که هست تعجب آروم آروم جاشو به تحسین
میده؛ فرد بیرونِ آینه از دیدن برقِ تو چشمای فرد
درونِ آینه خوشحاله ..✨