گویی در خلقت عباس، خدا از افقِ
[فتبارکاللهِ] خویش هم فراتر رفته
است و عباس را چون نشانِ افتخاری
بر سینهِ [ احسنالخالقینِ] خویش
آویخته است🤍؛
خدا به اهل زمین منّت گذاشته که این
دردانههای خود را چند صباحی راهی
زمین کرده است ؛
پنجره رو باز میکنم قطرههای آبِ وضوم هنوز
روی صورتمه بعد از چنتا نفس عمیق و بلعیدنِ
بوی خاکِ بارون خورده لبخند زَنون سجّادم رو
برمیدارم و زیر پنجره پهن میکنم، نورِ چراغِ توی
کوچه میفته روی سجّاده و من مثل هربار براش
جوری ذوق میکنم که انگار اولین باره میبینمش،
خب حالا همه چیز برای اینکه شارژر روحمو
وصل کنم به خدا مُهیاست، تاریکی، سکوت و
نسیمِ مطلوب؛ خدایا بغلتو بازکن برام اَللهُاَکبَر : )
چقدر به معنی کلمات دقت میکنید؟ باطن کلمات خیلی جالبن، مثلا کلمه مشتاقِ دیدار شاید یک کلمهی به ظاهر معمولی باشه ولی در باطن داره از انتظاری که برای دیدارت کشیدم میگه، شوقی که لحظهی دیدنت داشتم رو تعریف میکنه، یک کلمه
که خوشحالیِ وصف نشدنیی درون خودش گنجونده کلمهای
که برای فرد خاصی استفاده میشه و من چقدر مشتاق دیدار
تو هستم'
حال امروز مثل گلدون شکستهی گُل خشکیدهای
بود که گلبرگاش دونه دونه دارن میریزن رو زمین
" .. لغات الحُب كثيرة ، أصدقها الدعاء "
زبان عشق بسیار است، که صمیمانه ترین
آنها دعاست ..
ساعتای پایانیِ اولین روز اسفند ماه روی صندلی پشت میز نشسته بودم و سوار بر قالیچهی پرندهی ذهنم از این ایستگاه فکر به اون ایستگاه فکر پرواز میکردم چشمام قفلِ صفحهی کاغذ و دستام بیهدف درِ خودکار رو باز و بسته میکردن صدای زنگ گوشیم حواسمو جمع حال کرد بعد از چند روز بلاخره بهم زنگ زد، قیافم موقع دیدن اسمش دیدنی بود عمق و پهنای لبخندم ناپیدا بود، ندیدم ولی مطمئنم که چشمام برق میزدن تماس و وصل کردم و سرزندهترین سلام عمرمو پشت گوشی دادم با لبخندی که روی صورتم مُهر شده بود بهش گفتم ناپرهیزی کردی، خندید صدای خندش جانبخش بود؛ همین چند دقیقه تماس تلفنی هفت جونی که ازم گرفته شده بود و بهم برگردوند و مفید ترین کار روزم شد بازم از این ناپرهیزیا بکن قندِ روزهای تلخم ؛