هدایت شده از بیرون پراکنی درونییاتم!
قسم به لحظهی دیدار؛
به بوسههای بر زمین، از شوقِ رسیدن.
دنیا به چه دردی میخورد؟! آمدهایم در دنیا چیکار کنیم؟!
دنیا به غیر از وصل و تلاش برای رسیدن معنایی دیگر هم میدهد؟! اگر بناست در این روزگار و دقیقههایی که لحظههایش پر از رنج است، یار دلآرامی نباشد چه معنا میدهد روی چوب خط هایش خط بکشیم و بگذرانیم؛ گذشتن به چه قیمت؟! اگر کسی، برای جنگیدن و رسیدن نیست، اصلا چرا جنگ؟! لابد جنگ برای رفتن به نقطهای دیگر از تنهایی؛ دنیا برای زیارت روی محبوب است که هر نگاهش مرهمیست برای رنجهای حاصل از ایامی که میگذرد. دنیا برای جنگیدن در راه معشوقیست که نوازشش غم از کنج سینهات بیرون میکشد. دنیا اگر بناست محل جنگیدن برای تنهاییها باشد، همان بهتر که نباشد.
-من-
ما عاشق نبودیم، تنها مدعیانی در طلبِ عشق بودیم، که هیچ تلاشی برای رسیدنِ به معشوق نکردیم.
امروز قرار بود تهرانو فتح کنن؟
ایبابا. چرا خبری نشد پس؟ فایده نداره.
من به نشانه اعتراض اینجارو میپوکونم تا مشتی باشه بر دهان بلوف زنان.🤝
یه روز پرسیدم چرا وقتی تصمیم میگیرم برم، دلم تنگ میشه و دست از پا درازتر برمیگردم؟
گفت چون از لحظهای که تصمیم میگیری بری و نباشی قلبت ناخودآگاه، دلتنگی رو القا میکنه بهت و نمیذاره نیای. یه بار امتحان کردم و یهویی رفتم، انگار دلتنگیای وجود نداشت.
ولی امان از اون روزی که تصمیم گرفتم برم، حالا دلتنگی قوت غالب قلبم شده و مانع رفتنه.
بهخاطر چشمام، کارم به جایی رسیده، که وقتی میخوام مامان و تهدید کنم، میگم یا فردا میریم عینک میگیریم، یا بلند میشم، میشینما!