از همینجا تا کربلا اشک..
یادمه سهر میگفت من تا چشمم به ضریحش نخوره باورم نمیشه رسیدم کربلا، باورم نمیشه که طلبیده.. خواستم بگم من حتی الانم باورم نمیشه هنوز، که بالأخره بعد ۱۱ سال طلبید و گذاشت برم پیشش.. باورم نمیشه با این اتفاقات گوناگون و.. که برام افتاد بالأخره گذاشت برم پیشش. :)
من فقط میدونم این فاطمهی الان، با کربلا رفتنش و خیلی چیزای دیگه رو مدیون یه نفرم، که وجودش تا الان جز قشنگی و روزای خوب، هیچ چیز دیگهای نداشته برام.
با طلبیده شدنم ایمان آوردم تنها کسی که دلِ شکسته میخره، امام حسینه.
نمیخره، نمیخره، نمیخره، ولی وقتی میخره جوری میخره که دیوونهت میکنه.
انقدر حرف دارم که اگه بخوام تک به تکشو براتون بگم سرتون به درد میاد.
میگه رو قبرا رو نخون حافظهت کم میشه.
دو دقیقه بعد:
- مامان میدونستی ضمیره هم اسمه؟
تو نونوایی وسط نون پختن یهو داد زد گلللل
نزدیک بود جیغ بزنم که دوستش زد رو شونهش گفت آفساید بود حاجی..
خوشحالی بعضیا، برای برد امروز انقدر قشنگ بود که خدایا توروخدا بازم از این بردا نشونمون بده.