میگه رو قبرا رو نخون حافظهت کم میشه.
دو دقیقه بعد:
- مامان میدونستی ضمیره هم اسمه؟
تو نونوایی وسط نون پختن یهو داد زد گلللل
نزدیک بود جیغ بزنم که دوستش زد رو شونهش گفت آفساید بود حاجی..
خوشحالی بعضیا، برای برد امروز انقدر قشنگ بود که خدایا توروخدا بازم از این بردا نشونمون بده.
یه جاهایی آدم دلش میخواد چیزایی که مینویسه رو نشون آدما بده، تا خونده بشن.
که انرژی مضاعف تزریق بشه برای ادامه دادن.
یه وقتی هم میرسه فقط دوس داری یه نفر نوشتههاتو بخونه، باهاش ذوق کنه و تو با ذوقِ اون جون بگیری. میفهمی چی میگم؟
خواستم بگم خیلی وقته میخوام نوشتههامو بخونی و باهاشون ذوق کنی، ولی نیستی.