eitaa logo
فی‌البداهه.
86 دنبال‌کننده
276 عکس
46 ویدیو
0 فایل
پیام نده ولی خب @efain_8420
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت سال ۹۸ باهم گذرنامه گرفتیم با ذوقِ این‌که بالأخره بعد ۵ سال زندگی، می‌رسه روزی که باهم دوتایی بریم کربلا. امسال اون رفت و من از اون روز همش تو فکر اینم چیکار کردم که منو نطلبید که برم؟
؛
فی‌البداهه.
این روزای سخت و طاقت‌فرسا، فقط می‌تونه با گریه برای تو آروم بشه، بیشترش کن. بیشترِ بیشتر. بذار سرازیر بشن این حرفای مونده توی دل.
- اونجایی که رو قبر نوشته بود عربی ولایته علی بن ابی طالب بقیش چی میشه معنیش؟؟؟ . از امام رضا ع- هست که فرمودن، ولایت علي بن ابی‌طالب حصنی، فمن دخل حصنی، امن من عذابی. ولایت علی بن ابی‌طالب دژ محکم من است، پس هر کس داخل قلعه من گردد، از آتش دوزخم محفوظ خواهد بود.
شروع کردیم به نوشتن. از روزهای دل‌تنگی، از نبودن‌های طولانی که به آمدن ختم نشد. به خود آمدیم قلم اشک‌ریزان بود و ورق خیسیِ آن را به آغوش می‌کشید. روزها گذشته بود و غرق در ساعاتی بی‌بازگشت بودیم و بغضی در گلو رخنه کرده، قصد دل‌کندن نداشت.. چشم بستیم و به چشم برهم زدنی روزها همانند قبل تکرار می‌شد، انگار قرار بود ما بمانیم و خاطراتی که هیچ فراموش نمی‌شد و هر لحظه پررنگ‌تر از همیشه خاطرمان را مکدر می‌کرد. تصمیم به رفتن گرفتیم، به فراموش کردنی از جنسِ نبودن.. پاییز بود، فصل رفتن. با فکر این‌که با یاد یار قدم برنمی‌داریم، پا در کوچه پس کوچه‌های پاییزی و برگ‌های به رنگِ نارنج گذاشتیم. از ترسِ روز از نو روزی از نو هایمان سر به زیر انداخته، تنها به نظاره کفش و صدای خش‌خش برگ‌ها قانع شدیم. دل بردن ساده بود، اما دل کندن تفاوتی با خنجرِ فرو شده در قلب نداشت. ساعت‌ها گذشت و قرار بر این شد چند ساعتی با دوستان به سالن نمایش برویم و از روزگارِ دوزاری‌مان غافل شویم. ثانیه‌ها و دقایق دست به دست هم داده یاد جنابشان را دوچندان و گذر زمان را به تأخیر انداخته بودند. گویی ناف‌مان را با دل نکندن بریده بودند. در دل زمزمه "سینه مالامالِ درد است، ای دریغا مرهمی"  گوش فلک را کر کرده بود. بیرون آمدیم هوایی به سرمان بخورد. خیره به برگ‌های پاییزی بودیم که صدایی جلوه‌گر شد. گروهی دور هم جمع شده گیتار به دست زمزمه‌ی دلتنگی سر می‌دادند. نشستن‌مان سرآغازِ خواندنِ "بارون اومد و یادم داد، تو زورت بیشتره. ممکنه هر دفعه اون‌جوری، که می‌خواستیم پیش نره، خاطره‌ها داره خوابو می‌گیره ازم.. باز هم غرق شدیم، غرق در نبودن. با هربار تکرارِ این لحظه در سرمان یادآوری می‌کردند، باران ببارد یا نبارد اهمیتی ندارد، در هر صورتی زورِ جنابشان بیشتر است.
این روزا فقط دل‌خوشم به این‌که ساعت ۸ برسه و سلام بدم بهش، یه‌جوری دل‌تنگ و ناامیدم انگار دیگه قرار نیست ببینمش. آقای امام رضا، داشتیم؟
همسایه بالایی‌مون ماهی یک‌بار می‌ره کربلا. مامانم رفته به حاج‌خانوم گفته دخترم خیلی دوستون داره. می‌خواد باهاتون دوست بشه باهم برین مسجد. حاج‌خانومم گفتن خیلی هم عالی من از خدامه، بگین بیاد باهم بریم. می‌خوام برم با لحن اون بچه‌هه تو کلاه‌قرمزی بهشون بگم حاج‌خانوم توروخدا این‌بار که رفتین کربلا منم با خودتون ببرین. :')
آهای الاهه‌ی ناز، دیوونه.. عه نه، بذار به سبک خودم بخونمش. آهای آلاله‌ی ناز، دیوونه دردسر ساز، تولدت مبارک، رفیقِ خوشگل و ناز. خب بذار جدی بشم دیگه. باید متوجه شده باشی که دارم تولدتو به رخِ این صفحه‌ی چند اینچی می‌کشم و چقدر خوش‌حالم که هستی، که اومدی، که دوستم شدی. که خیلی خوبی. خانوم آلاله‌ی قشنگِ من و آرش، الاهه‌ی عشق و آلاله‌ی وجود، به قول همون حرفه، معماها بعدِ حل شدن جذابیت‌شون رو از دست می‌دن، ولی تو هرچی بیشتر حل می‌شی جذاب تر می‌شی. آدمی‌زاد هرچی بهت نزدیک‌تر می‌شه، بیشترتر دوست می‌داره. اینو فقط من می‌فهمم و نزدیک‌ترین آدما بهت. یادته بهت گفتم مثل این‌که واقعاً دردها آدم‌هارو به هم نزدیک می‌کنن؟ الان می‌خوام بگم نزدیک می‌کنه، ولی کنار هم نگه‌شون نمی‌داره. این خودِ دوست‌داشتنه که ثبات می‌ده به دوستی، که می‌ذاره از هم دل‌گیر شن، باهم بخندن، دعوا کنن و..، اون دوست‌داشتنه انگار همیشه پایداره. پایداری‌شم به همین دعواها و قهراست، می‌فهمی چی می‌گم دیگه؟ خانوم آلاله، آرش که کنارته و می‌تونه خنده‌های قشنگ‌تو ببینه و روز تولدت مثل همیشه جوری بغلت کنه که انگار می‌خواد خفه‌ت کنه. این منم که باید زل بزنم به این تیکه سرامیک تا جوابمو بدی و نفهمم چجوری ذوق می‌کنی و چجوری می‌خندی. اما تا اینجایِ رفاقتمون باید فهمیده باشی چقدر ذوق داره ویس‌فرستادنات، چقدر ذوق داره حرف زدنات. چقدر ذوق داره خوش‌حال شدنت، چقدر ذوق داره بودنت و حرف زدن باهات. همیشه به هم گفتیم ان شاءالله درست می‌شه، هی خودمون و با حرفای کوچیک و بزرگ امیدوار کردیم و هی با خودمون گفتیم چه درست شدنی؟ ولی بازم ته دلمون امیدوار بودیم، همون‌جایی که می‌گه آدمی‌زاد به امید زنده‌ست. آلاله‌ی قشنگم، امیدوارم این‌بار مثلِ بارای قبل نباشه و خدا دلش به حالمون بسوزه و همه چیو درست کنه و بگه حالا کیف کن بنده‌ی قشنگِ من. امیدوارم این‌بار نرسیم به جایی که بگیم، اینم از همون امیداییه که هی به خودمون دادیم و هی نشد. بذار بازم بگم آدمی‌زاد به امید زنده‌ست و منم امید دارم یه روزی که خیلی دیر نباشه بغلت می‌کنم و به اندازه تمامِ روزای ندیدنت بهت نگاه می‌کنم. یه‌عالمه آرزوی قشنگ و دوست‌داشتنی دارم برات، ولی مهم‌ترینش اینه که خیلی زود بری نجف و عکس بفرستی و با ذوق و اشک‌های اکلیلی شده بگی پیش بابای همه‌ی جهان به یادم بودی. دلم می‌خواد ساعت‌ها بشینم حرف بزنم و بگم خوب بودنت حد نداره. بگم تا الانِ زندگیم هیچ رفیقی به اندازه تو نگرانم نشده بود، به اندازه تو حرص‌مو نخورده بود و به‌خاطر خودم باهام قهر نکرده بود. کاش همه یه رفیقی مثلِ تو داشتن. ولی تورو نداشته باشن، تو فقط برای خودمون باشی. هعیآلاله. زیبای کیلومترها دورتر، تولدت مبارک منو همه‌‌ی آدمای اینجا. اونجا و همه جا. لطفا با این بخند، ذوق کن و مثل دفعه‌ی قبل با ذوق برام ویس بگیر و بهم بگو خیلی خرم. بوس رو پیشونیت عزیزِخرم.💚