میگما آقای امام حسین؛ خبر دارید که زندگی بی شما نمیارزد دیگه؟ پس ولادتتون مبارک آقای عزیزِ ما.💚
[ صلی الله علیک یا ذخر الحسین ]
گفت میخوای برای اسوه ادب بنویسی؟
وضو بگیر، توسل کن. رو به قبله دو زانو بنشین و بنویس..
از بچگی؛ دایی هروقت میخواست مدحو شروع کنه، سینه سپر میکرد و باهیبت میگفت "من غلامِ قمرم، غیر قمر هیچ مگو" بنیهاشم با نورِ قمر پا گرفته و به اینجا رسیده.. ما به قربانِ این چنین قمری.
اصلاً، اسوه ادب که اسمش میآد، یه "یاقمر" که میگی انگار بانگ "یاعلی" سر دادی و یه جون به جونات اضافه میشه، میشه همونجوری که میگه،
یک یاقمر گفتم و دیدم، غمی نماند..
با اشک مینویسم برات، با اشک آمدنت رو به همه اعلام میکنم. با اشک ذکر همیشگیِ لبهامی.
با اشک نبودن تو حرمت رو فریاد میزنم.
با اشک به زائرات غبطه میخورم.
مامان همیشه میگه اشکی که برای پسر امالبنین بریزی، مثل مرواریدیه که خیلی کمیابه، با همون یه قطره برات دنیارو گلستون میکنن.
میگه ابوالفضل پناهه؛ دستاش پناهن، آغوشش پناهه، ولی آغوشِ بدون دست، آغوشِ بدونِ دستی که دستهاش با لبهای پنج فرشته غرقِ بوسه شدن.
به قول عطایینیا؛
کرامت از دو دستانِ تو میریزه ابوفاضل..
جنابِ عاقلزاده میگفت، رفتی آب بیاری دو دستت رو پر آب کردی و داخلش به خودت نگاه کردی، شرم کردی. آخرش دستهات رو فدا کردی.
به والله که، قلبِ تو معدنِ عاطفه، خوشگلِ طائفه، ماهِ بنی هاشم بودن فقط برازندهی آقایی مثل شماست.
اولین نگاهها همیشه خیلی خاصان.
اولین نگاههای فراموش نشدنی. اولین نگاههایی که هی با خودت میگی یعنی منم که اومدم؟ اولین نگاههای اشکیای که با شوق زانوهات خم میشن و سجده میکنی.
من هنوز یادمه اولین نگاهم رو.
هنوز یادمه تو اوجِ بچگی با صدای دایی، تو بغلِ مامان نوای "هر شب میخونم با شور و نوا، کربلا میخوام ابوالفضل" سر میدادیم. هنوز یادمه سربند ابوفاضل میبستم به امید دیدنِ حرم. هنوز یادمه نغمهی "سقای دشت کربلا ابوالفضل" رو. هنوز یادمه شوقِ وصالِ بچگی رو.
هنوز امید دارم به بابالحوائج بودنِ شما، هنوز امید دارم که دوباره آغوشِ بدونِ دستت رو برام باز میکنی.
آقای ابوفاضل؛ یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کروبنا بحق اخیک الحسین...
حواست به دلِ سیاهِ ما گداهای دورهگرد هم باشه.