همچنان دعا میکنید دیگه؟ این یههفته رو هم کنارش جدیتر و عمیقتر دعا کنید بیزحمت. دمتون گرم.
فیالبداهه.
بازش کردم و با این مواجه شدم.
آدمیزاد بندهی همین کلمات و دلگرمیهاست.
اگر آدمیزاد قابلیتِ این رو داشت که شبها مغزش تمامِ اون کلماتی که کنار هم قرار میده رو یکجا آرشیو کنه، واقعاً زندگی جای قشنگتری میبود.
قریب به دو ساعت توی پاساژ دنبال کفش میگشتیم. هر مغازهای میرفتیم مامان رو صندلی مینشستن و شروع میکردن به کوبوندنِ منو گفتنِ: آره دنبال یهکفشی که اصلاً پاشنه نداشته باشه میگرده. هیچجاهم پیدا نمیکنیم. هرچیام براش پسند میکنم، هزارتا ایراد میگیره و پسند نمیکنه. بعد از گشتنِ بسیار، مجبور شدیم برگردیم مغازه اول. دوباره مامان شروع کردن به غر زدن که پسره گفت، خب چرا عروسش کردید که بدون شوهرش بیاد خرید خستهتون کنه؟:))) مامان گفتن اگه عروسش میکردم که الان راحت بودم. درحالی که این جمله رو قبلِ اینکه دوباره وارد مغازه اولی بشیم، خواهرم گفته بود. یهو آقا بیمقدمه، گفت: بمیرم. خدا به شوهرش رحم کنه:))))