آدمِ حرفهای بسیارم
چون ترکهای روی دیوارم
منتظر بودم و ندید کسی
ابریام، در سکوت میبارم
پر شدم از تمام خاطرهها
از همان حرفها، عشق و صدا..
خسته و بیقرار و بیتابَش
دلخورم از تمامِ فاصلهها
هرچقدر از نبودنش گفتم
از دل و رنج دیدنش گفتم
عقل فریاد زد نمیآید
تا به دل از رسیدنش گفتم
دل سپردم به رنگِ چشمانش
منتظر، بیقرارِ دستانش
ساعت از نیمههای شب که گذشت
شدم آشفته و پریشانش
من همانم، همان منِ سابق
تو قراری، قرارِ این عاشق
دلسپردن به توست، کارِ دلم
چه کنم گر نبودهام لایق..
#me
خوابشو دیدم. میدونی؟ خیلی وقت بود دیگه تو خوابهام حتی فراموشم کرده بود. ولی بعد از اونهمه انتظار، دوباره اومد. اومد و چشمهاش، چشمهامو دیوونه کرد. هعی آدمیزاد.