هدایت شده از الفلاممیم
هم حکم صریح است: «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم» هم تفسیر حکم:«بدانند که این فاجعه آفرینی پاسخ سختی در پی خواهد داشت باذن الله». صبر راهبردی؟ چه بگوییم.
تاحالا نسبت به چیزی یا کسی احساس خواستنِ عمیق نداشتم. اما اینروزا حس میکنم خواستن، جور دیگهای داره خودش رو نشون میده. عمیقتر! این عمیقتر بودنه گاهی انقدر زیاد میشه که ترسِ نشدن، به قلبم فشار میآره و تا حد ممکن میترسوندم. شایدم من خیلی جدی میگیرمش. نمیدونم.
نمیدونم چطور آدمیه. با اینکه خیلیوقته میشناسمش، بهم حسِ دمدستیبودن میده. انگار فقط کافیه بشکن بزنی تا بدوعه سمتت. همینقدر راحت. همینقدر بدونِ تلاش.
ممکنه انسان از زیادیِ حرفزدن با خودش تو ذهن، سردرد بگیره؟ اگه آره که دلیل تمومِ سردردهام رو پیدا کردم.
انقدر که وقتی این بچه تو بغلمه از خودم شعر میسازم، تو این اندیسال زندگیم حرف نزدم تا حالا.
نگاهم میکنه. باهاش حرف میزنم، با گفتنِ عاعا تأییدم میکنه. با صدای بلند که میخندم، با ذوق بالبال میزنه و هقهقطور میخنده. =) بهجایی میرسه که مامان میگه بسه نخند بچه دلدرد میگیره. من تیر خوردم. شما ادامه بدید.
درسته قیافتاً زیاد با خودم حال نمیکنم، اما ذاتاً خیلی با خودم حال میکنم. مخصوصاً وقتهایی که آدمها بهم میگن خیلی باهام حال میکنن. اونجا دقیقاً اینجوریام که: حال میکنی با من رفیقیا🦦. هیچی دیگه. کاش خدا یکی اخلاقاً مثل خودم بهم میداد که منم مثل آدمها باهاش حال کنم.