روزی که نسبت به لباسای داداشم حسِ مالکیت نداشته باشم لاشک اون روز عیدِ داداشم خواهد بود.
تنها دلخوشیِ این روزا اینه که هروقت دلم گرفت برم عکسایی که خودم گرفتم و ببینم و هی بگم، دیدی بالاخره توهم رفتی؟
فیالبداهه.
کلِ خاطراتِ عمود ۷۰۰ به بعد، فقط تو این خلاصه میشه.
با هر قدم همخوانی باهاش..
دبیر ادبیاتمون میگفت عاشق اگه واقعاً عاشق باشه برای رسیدنِ به معشوقش هر رنج و عذابی رو تحمل میکنه
و با همه اونها، تنها کاری که میتونه انجام بده سکوته.
مثلِ پروانهای که عاشقِ شمعه و هربار دور شمع میگرده و سکوت اختیار میکنه. و بالأخره روزی به عاشقی تبدیل میشه که بهخاطر معشوقش سوخته و دم نزده.
و اینجاست که در طلبِ رسیدنِ به معشوقش جان داده
و این مرگ همانندِ وصاله و به خودش افتخار میکنه.
میفرماد که، یا رفیق من لا رفیق له.
قاعدتاً رفیقی همانند شما برای ما نخواهد بود،
لیکن خواستم به اطلاع جنابتان برسانم
خواهری داریم از جنسِ احساس.
رفیق؟ نمیدانم.
ولی از خواهر عزیزتر و از عشق فراتر.
چند روزیست در بلک لیستِ بانویشان قرار داریم.
دلیل؟ نمیدانیم.
به اطلاعِ بانویشان برسانید دلمان همانند مرغی پرکنده
بال بال میزند برای لحظهای با ایشان سخن گفتن.
برای روزهای پر از "هعی".
حتی دلمان تنگِ نوشتنِ فاتمه از جانب بانویشانست.
به لحظهای گفتنِ سگخانوم هم راضی هستیم.
ولی قطعاً میدانند با ذوق حرفزدنشان در ویس چقدر قند در دلمان آب و بیتابِ یک لحظه دیدارشان میکند.
دلتنگِ خندههای بانویشان هرچند با ثانیهای کم هستیم.
بنا نبود اینگونه بلاک شویم.
خانومِ الاهه؛ شما از ما رو برمیگردونی ما دلمون میگیره.
گوشهگیر میشیم و به این فکر میکنیم چقلطی کردیم.
بیزحمت در رفتار خود تجدید نظر فرمایید.
باتشکر روابط عمومیِ فاتمه.