و در آخر، منطق آنقدر بی رحمانه حلقهٔ دست های سردش را بر گلوی احساسات تنگ تر کرد که آخرین نفس هایش نیز ربوده شد !
شخصیت هایی در من وجود دارند که همدیگر را زخمی میکنند، همدیگر را میکُشند، همدیگر را در خرابه های روحم خاک میکنند .
- از صلح چه می فهمند ؟!
+ این مردم که گوشت و پوست استخوانشان از کینه های جاهلیت انباشته است اینها که نه جنگ را برای آزادگی می خواهند
وَ نه صلح را ، جنگ را برای جنگ می خواهند و صلح را برای آتش افروزی جنگی هولناکتر ..
نه می توان با آنها جنگید
و نه می توان از در صلح وارد شد
- با آنها چه کردی ؟
+ نمی دانم اما اینکه آنها با تو چه کردند
چیز عجیبی نبود !