eitaa logo
ImArticles
176 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران به گزارش روابط عمومی پژوهشکده تاریخ معاصر، کتاب «تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران» (با نگاهی به غائله آذربایجان و نهضت عشایر جنوب در بحبوحه جنگ جهانی دوم) نوشته دکتر جواد حقگو، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، به همت انتشارات پژوهشکده تاریخ معاصر در شمارگان 1000 نسخه چاپ و منتشر شد. نویسنده در مقدمه کتاب نوشته است: برخی اندیشمندان، منازعات پیش‌آمده میان آمریکا، شوروی و انگلیس برای حل و فصل بحران اشغال ایران در جنگ جهانی دوم را سرآغاز جنگ سرد دانسته‌اند؛ بحرانی که آثار و پیامدهای فراوانی بر روندهای سیاسی تاریخ معاصر ایران داشت. شورش‌های آذربایجان و فارس را باید از مهم‌ترین این پیامدها به‌شمار آورد. جنگ جهانی دوم را باید سرفصل جدیدی در تاریخ معاصر ایران به‌شمار آورد. اشغال ایران توسط متفقین و حرکت‌های تجزیه‌طلبانه در برخی از نقاط کشور از جمله آذربایجان، کردستان و فارس، دو پیامد عمده جنگ جهانی دوم در ایران بود. به دلیل ضعف عمده دولت مرکزی، مناسبات ایران در آن دوره زمانی بیش از هر چیز در گرو کشمکش میان قدرت‌های بزرگی چون بریتانیا و روسیه بود. این مسئله هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی دوم و ورود ناخواسته ایران به جنگ از ابعاد جدیدتری برخوردار شد؛ به گونه‌ای که کشورمان به یکی از کانون‌های اصلی منازعه میان متحدین و متفقین تبدیل شد. هرچند اشغال ایران توسط متفقین در 3 شهریور 1320 پایانی بر استبداد رضاخانی بود، اما دخالت‌های ناروای متفقین به‌ویژه انگلیس و شوروی، مشکلات و مصائب عدیده‌ای را برای ایران به بار آورد که در نهایت با پیروزی آمریکا به پایان رسید. هم‌زمان با اشغال ایران، دولت‌های اشغالگر همه تلاش خود را برای تحکیم پایه‌های نفوذ خود در ایران به‌کار بستند. دولت انگلیس که از سال‌های پیش امتیاز نفت جنوب را به‌دست آورده بود بر آن بود که ضمن تثبیت منافع خود در ایران، به گسترش نفوذ خود در منطقه بپردازد. براساس اهمیت امتیاز نفت جنوب ایران برای آخرین سنگرهای استعماری انگلیس در خاورمیانه، این کشور استعماری نه تنها از اشغال ایران توسط شوروی در آذربایجان نگران نبود، بلکه به نظر می‌رسد در برخی از مقاطع با اتخاذ سیاست سکوت، حمایت از فعالیت تجزیه‌طلبانه در شمال غربی ایران را در دستور کار قرار داده بود. به عبارت دیگر بریتانیا برای تثبیت منافع خویش در جنوب ایران، روزهای پس از اشغال را بهترین فرصت برای احیای قرارداد 1907 یافته بود. حتی بنا بر برخی روایت‌ها، یکی از اهداف اصلی اشغال ایران در آن مقطع زمانی، مسئله تجزیه یا تحت قیومیت درآرودن ایران بوده است.   در این کتاب با توجه به نقش‌آفرینی بریتانیا در آن سال‌ها برای تجزیه ایران، نوع کنشگری انگلیس به عنوان متغیر مستقل در برخی از تحولات ایران، به‌ویژه غائله آذربایجان و فارس، بررسی شده است.   عناوین سیزده فصل کتاب «تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران» (با نگاهی به غائله آذربایجان و نهضت عشایر جنوب در بحبوحه جنگ جهانی دوم)، عبارت‌اند از: فصل نخست: نگاهی گذرا به علل و زمینه‌های جنگ جهانی دوم، فصل دوم: اشغال ایران؛ هدف مشترک انگلیس و شوروی، فصل سوم: بازخوانی رفتار متجاوزانه انگلیس در جریان جنگ جهانی اول (از اشغال خاک ایران تا تحمیل قرارداد 1919)، فصل چهارم: تجاوز متفقین به ایران و ارتش فروپاشیده پهلوی، فصل پنجم: نگاهی به چرایی اهمیت ایران برای انگلیس، فصل ششم: قرارداد 1907، اولین تلاش رسمی انگلیس برای تجزیه ایران، فصل هفتم: پیمان سه‌جانبه و اشغال ایران، فصل هشتم: تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و مواضع متغیر انگلیس، فصل نهم: غائله فارس (نهضت عشایر جنوب)، فصل دهم: مروری بر سیاست‌های انگلیس در قبال عشایر ایران (بررسی تاریخی)، فصل یازدهم: انگلیس، غائله فارس و دیگر حرکت‌های جدایی‌طلبانه در جنوب ایران، فصل دوازدهم: پیمان سه‌جانبه مسکو؛ تلاشی برای تجزیه ایران (نگاهی به طرح ارنست بوین)، فصل سیزدهم: نگاهی گذرا به مبارزات مردمی علیه جریانات چپ (در آذربایجان و فارس). منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/news/19759/
تجزیه ایران، طرحی بریتانیایی، به قدمت یک قرن! دولت‌های خارجی، احزاب وابسته به آنان و نیز گروه‌هایی که سهمی از حاکمیت جمهوری اسلامی می‌خواستند، اما به آن نرسیده بودند، تجزیه‌طلبی و شورش‌های قومیتی را از فردای پیروزی انقلاب اسلامی کلید زدند. دکتر جواد منصوری، از مبارزان انقلاب اسلامی و نخستین فرمانده سپاه، دراین‌باره نوشته است: «تجزیه‌ ایران در جهت تحقق اهداف استعماری بریتانیا، از ابتدای قرن سیزدهم هجری شمسی در دستور کار این دولت بوده است؛ ازاین‌رو این کشور چندین قرارداد در این خصوص، با دولت تزاری روسیه به امضا رساند. انگلیس همچنین در تجزیه‌ مناطق وسیعی از ایران نظیر: قفقاز، هرات، بخشی از جزایر خلیج فارس و بعضی نقاط دیگر، دخالت مستقیم و تعیین‌کننده داشت. برنارد لوئیس انگلیسی در سخنرانی خود که با عنوان "ایران در تاریخ" در 18 ژانویه 1999/ 28 دی 1377، در مرکز موشه دایان دانشگاه تل‌آویو ایراد نمود، با اشاره به اینکه در دو هزار سال گذشته هیچ اشغالگری نتوانسته است بر فرهنگ ایرانی تأثیر بنیادی بگذارد، این موضوع را نشان‌دهنده‌ فرهنگ برتر دانست. او در کنفرانس بیلدربرگ نیز، تنها راه نابودی این فرهنگ را تجزیه‌ ایران و تقسیم آن به قطعات گوناگون قومی اعلام نمود. ایجاد تفرقه، دودستگی و دشمنی میان قوم‌ها و گروه‌های مختلف جامعه و دامن زدن به اختلافات مذهبی و نژادی، از اصول راهبردی استکبار جهانی در اعمال سلطه بر سرزمین‌های دیگر است. بر این اساس هم‌زمان با فعالیت گروه‌های ضد انقلاب، آشوب‌های تجزیه‌طلبی در استان‌های مختلف شکل گرفت. این حوادث درحالی روی می‌داد که شیرازه‌ ارتش از هم گسیخته بود و سپاه پاسداران تازه‌تأسیس نیز، اسلحه و امکانات کافی در اختیار نداشت و آموزش‌های لازم را طی نکرده بود. گسترش این آشوب‌ها و حمایت همه‌جانبه‌ بیگانگان از آشوبگران، می‌توانست به آسانی موجب تجزیه‌ کشور شود. این جریان‌ها خواهان انجام سه تغییر عمده در روند انقلاب بودند: تغییر در شورای انقلاب، تغییر نام جمهوری اسلامی به جمهوری خلق‌های ایران و انحلال ارتش که برآورده شدن این سه خواسته، زمینه‌ تسلط این گروه‌ها و در نهایت سلطه‌ دوباره‌ آمریکا بر کشور را فراهم می‌کرد. متعاقب این طرح، در 12 اسفند 1357، حزب دموکرات کردستان ایران و در 23 اسفند همان سال، حزب جمهوری خلق مسلمان، وابسته به آیت‌الله شریعتمداری در آذربایجان شرقی، اعلام موجودیت کردند و خواهان خودمختاری و تجزیه‌ کردستان و آذربایجان شدند. مدتی پس از آن، سازمان سیاسی خلق عرب در خوزستان و احزاب مشابه‌ دیگری در بلوچستان و ترکمن‌صحرا نیز شکل گرفت. استان کردستان به جهت موقعیت جغرافیایی، تاریخی، قومی و زبانی خود، همیشه استعداد آشوب و تنازعات قومی و محلی را داشته است. پیروزی انقلاب اسلامی هم، خود بهانه‌ای شد تا گروه‌های ضد انقلاب به تحریک و تشویق مردم این منطقه برآیند و با طرح مسائل سیاسی و قومی، در جست‌وجوی حقوق شبه‌فدرالی و حتی بیشتر از آن باشند. در میان احزاب موجود، حزب دموکرات کردستان ایران، مهم‌ترین جریان تحریک‌کننده در منطقه به‌شمار می‌رفت. هم‌زمان با شکل‌گیری آن، گروه‌های سیاسی دیگری در منطقه شکل گرفتند، که حتی سیاست‌هایی خشن‌تر و افراطی‌تر نسبت به حزب دموکرات در پیش گرفتند. تا جایی که می‌توان گفت حزب دموکرات، معتدل‌ترین آنها به‌شمار می‌رفت؛ چرا که بسیاری از آنان جز به سقوط دولت انقلابی و نظام نوپای اسلامی، به چیزی دیگر قانع نمی‌شدند...». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24292/
تسلط آل سعود بر ریاض و تشکیل کشور عربستان دوره قدرت‌یابی آل سعود با دخالت آشکار و مستقیم انگلیس در منطقه آغاز شد؛ دخالتی که نتیجه آن گسترش وهابیت و تشکیل عربستان سعودی در ریاض است. در این دوره، انگلیس علاوه بر دنبال کردن سیاست‌های خود جهت محقق ساختن اهداف ملی، به اقدام دیگری با عنوان تقویت ناسیونالیسم عرب دست زد. ناسیونالیسم عرب که پیش از آن نیز تحت تأثیر عوامل مختلف شکل گرفته بود، در ابتدا نوعی پاسخ به سلطه نظامی امپریالیسم اروپا بر بخش‌های عرب‌نشین عثمانی، سیاست‌های غربی تنظیمات و شیوه استبدادی سلطان عبدالحمید بود و سردمداران اصلی آن در وهله نخست مسیحیان عرب بودند که خواستار اصلاح سیستم استبدادی و اعطای آزادی و برابری به اعراب شدند. ناسیونالیست‌های عرب، بعد از درخواست اصلاح سیستم، یک گام جلوتر رفتند و این بار درخواست حق و حقوق بیشتری کردند. این مرحله که از انقلاب ترک‌های جوان در ۱۹۰۸ تا اوایل جنگ جهانی اول به طول انجامید ناسیونالیست‌های عرب (مسلمان و مسیحی) خواستار اعطای خودمختاری داخلی به اعراب و ایجاد حکومت غیرمتمرکز بودند، اما هنوز هم بر وحدت عثمانی تأکید می‌کردند و جدایی کامل از امپراتوری را نمی‌خواستند. اما این خواسته به‌تدریج تغییر کرد و اعراب و مسیحیان خواستار جدایی از امپراتوری عثمانی و استقلال کامل شدند. ظاهرا دسیسه‌های انگلیس و تحریک اعراب به جدایی از عثمانی، از عوامل اصلی تغییر ناسیونالیسم عرب به استقلال‌خواهی بود. انگلیس با طرح ناسیونالیسم عربی، در پی اهداف خاصی بود؛ اهدافی که با مسائل خاورمیانه گره خورده بود. این کشور در خاورمیانه باید سه عامل را در نظر می‌گرفت: یکی بالا گرفتن جنبش ملی‌گرایی در کشورهای عربی؛ دوم خواست یهودیان فلسطین که بنیان نهادن یک دولت یهودی در خاک فلسطین بود؛ سوم هدف‌های اقتصادی ــ با رقابت آمریکا ــ در شبه‌جزیره عربستان که رفته رفته کانون نفتی جهان می‌شد. طبیعی است جنبش ملی‌گرایی و ارتباط دادن آن با استقلال‌خواهی و تشکیل کشور عربستان می‌توانست به تحقق اهداف اقتصادی نیز منجرشود. به عبارتی با تشکیل کشور مستقل عربستان، انگلیس می‌توانست سلطه و سیادت خود را به طور کامل بر این کشور تحقق بخشد و از منافع نفتی این کشور استفاده کامل را ببرد. انگلستان که در عین حمایت از دولت وهابی ابن سعود با یکپارچگی شبه‌جزیره عربستان مخالف بود، طبق سیاست همیشگی خود، هم دولت ابن سعود را تحت حمایت داشت و مانع سقوط آن می‌شد و هم با قیام‌های داخلی قبایل و امیرزادگان دیگر در عربستان داخلی در ارتباط بود و جاسوسانی در میان آنها داشت. کاپیتان لیچمن یکی از جاسوسان انگلیسی بود که با ابن سعود رابطه داشت و از او حمایت می‌کرد. به این ترتیب ابن مسعود تا مدتی پس از جنگ جهانی اول (۱۹۲۱م) نتوانست بر امیرنشین شمار چیره شود، ولی با توافق بریتانیا به کمک حکومت انگلیسی هند، توانست به قلمروهای خود در شرق، واقع در سواحل خلیج فارس و نیز الحسا (۱۹۱۳م) دست یابد. انگلیس در گام بعدی و نهایی خود، تشکیل کشور عربستان را ترتیب داد. این اتفاق با جنگ میان عبدالعزیز بن سعود برای قدرت‌یابی و حسین بن علی شریف مکه اتفاق افتاد که با پیروزی عبدالعزیز بن سعود همراه بود. عبدالعزیز بن سعود بعد از پیروزی حاکمیت آل سعود را در عربستان ایجاد کرد و در 23 سپتامبر 1923 خود را پادشاه عربستان نامید. بعد از این اعلامیه، 23 سپتامبر در تقویم عربستان به عنوان روز استقلال عربستان تعیین و وهابیت دین رسمی این کشور اعلام شد. گرچه تشکیل عربستان سعودی و استقلال کشورهای عربی بعد از جنگ جهانی اول و دوم مرهون عوامل متعدد داخلی و خارجی بود، بی‌شک در صورت عدم حمایت کشورهای استعمارگر، این فرایند به‌آسانی محقق نمی‌شد. البته درباره مسائل تاریخی هیچ‌گاه نمی‌توان با قاطعیت به پیش‌بینی پرداخت و این موضوع را مطرح کرد که اگر انگلیس در این موضوع دخالت نمی‌کرد، روند استقلال عربستان چگونه پیش می‌رفت، اما در رابطه با دخالت انگلیس و تأثیر آن می‌توان این موضوع را با قاطعیت گفت که استعمارگر انگلیس با این اقدام، تا مدت‌ها منافع اقتصادی و سیاسی خود را تأمین کرد. انگلیس بعد از تشکیل شرکت آرامکو عربستان، به یکی از بزرگ‌ترین سهامداران این شرکت تبدیل شد و نیازهای صنعتی کشور خود به انرژی را از نفت عربستان تأمین کرد. این کشور با تقویت جریان وهابیت نیز بذر نفاق و چنددستگی را میان مسلمانان و کشورهای عربی منطقه کاشت تا علاوه بر دستیابی به منافع سیاسی خود، یک متحد قوی برای اسرائیل نیز دست و پا کند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24300/
یک پول‌پاشی بزرگ! شواهد نشان می‌دهد که در جنگ ترکیبی جاری، یک پول‌پاشی بزرگ و همچنین در تقسیم پست‌ها و مناصب حکومت آینده، سخاوتی کم‌بدیل روی داده است! این رویکرد اما، در رفتارهای آمریکا در برابر حکومت‌ها و دولت‌های مردمی، پرسابقه است. دراین‌باره ویلیام بلوم، نویسنده آمریکایی، اثری نشر داده و آن را «سرکوب امید» نام نهاده است. در داخل ایران، این اثر توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ترجمه و نشر یافته است. بر سایت این مرکز، در باب دیدگاه‌های این نویسنده آمریکایی و ایضا سند مهمی که نشر داده است، می‌خوانیم: امروزه دیگر دخالت‌های سیاسی ـ نظامی ایالات متحده آمریکا در امور سایر کشورها، بر کسی پوشیده نیست. آشوب‌آفرینی و ایجاد تنش در جوامع هدف، در راستای منافع ایالات متحده، از جمله شگردهای سردمداران کاخ سفید است، که توسط سازمان جاسوسی آمریکا (C.I.A) انجام برنامه‌ریزی و پشتیبانی می‌شود. البته بسته به شرایط فرهنگی، سیاسی و اقتصادی جوامع، جنس این آشوب‌ها متفاوت است و همواره به‌روزترین روش‌ها، برای تحقق سیاست‌های آمریکایی به‌کار گرفته می‌شود، اما آنچه که اسناد و مدارک منتشرشده در ایالات متحده نشان می‌دهد، حمایت‌های مالی و پول‌پاشی‌های سرویس‌های آمریکایی تابع سازوکارهای از این قبیل بود، پول‌‌های سیاهی که سازمان سیا، برای اخلال در چرخه زندگی مردم یک کشور و پیشرفت سیاست‌های کاخ سفید هزینه می‌کرد. ویلیام بلوم، نویسنده آمریکایی، در یکی از آثار خود که با عنوان سرکوب امید به فارسی ترجمه شده است، به سازمان‌دهی مالی سیا برای ایجاد تغییرات و پیشبرد سیاست‌های آمریکا، در جوامع مختلف اشاره می‌کند. بلوم در سال 1967 و به دلیل مخالفت با سیاست‌های آمریکا در ویتنام، از وزارت خارجه آمریکا استعفا کرد و آن‌گاه یکی از بنیان‌گذاران و سردبیران "واشنگتن فری‌پرس"، نخستین روزنامه‌ مستقل در پایتخت آمریکا، شد. او در 1969، رساله‌ای درباره‌ فعالیت‌های سازمان سیا نوشت و در آن، نام و نشان بیش از دویست کارمند سازمان را فاش کرد. سپس به عنوان روزنامه‌نگار مستقل در آمریکا، اروپا و آمریکای جنوبی به کار پرداخت. وی آثاری در نقد سیاست‌های آمریکا منتشر ساخت و در آخرین سال‌های حیاتش، به فعالیت رسانه‌ای و فیلم‌سازی روی آورد و در سال 2018 از دنیا رفت. ویلیام بلوم در پیوست یکم کتاب سرکوب امید، نموداری با عنوان "چگونه پول دست به دست می‌شود؟" منتشر ساخته، که حائز اهمیت است. در توضیحات این نمودار، که منبع آن به نقل از واشنگتن‌پست 26 فوریه 1967 درج شده، آمده است: سازمان مرکزی اطلاعات برای رساندن پول به افراد و سازمان‌های گوناگون، وجوه خود را مستقیما به تعدادی از بنیادها می‌پردازد. نام بنیادهای یادشده، در حلقه نخستین این نمودار ذکر گردیده است. برخی از این بنیادها، بیشتر به کارهای دیگر می‌پردازند و بعضی صرفا مجراهای ارتباطی سیا هستند. بنیادها نیز پول را به سازمان‌های خصوصی دیگر می‌پردازند. نام این سازمان‌های خصوصی در حلقه دوم ذکر شده است. گذشته از منبع پول، به دشواری می‌توان سازمان‌های مزبور را بخشی از مجراهای سیا شناخت. آنها وجوه سرّی را به گروه‌ها، سازمان‌ها و طرح‌های مطالعاتی مشخص که به تصویب سیا رسیده و نام‌هایشان در حلقه آخر ذکر شده است، می‌رسانند. وظیفه‌ آنان توزیع پول در میان افراد است. این نمودار دایره‌ای که بیش از نیم‌قرن پیش واشنگتن‌پست آن را منتشر کرده، اطلاعات قابل توجهی دارد. در هسته مرکزی این نمودار، سازمان سیا قرار گرفته و منابع مالی از حلقه اول در قالب نهادهایی همچون: بنیادها، مؤسسات ‌خیریه و صندوق‌های مختلف، به حلقه دوم که آن را اتحادیه‌ها، انجمن‌ها و کمیسیون‌ها شکل می‌دهند، سرریز می‌شود. در حلقه سوم مؤسسات پژوهشی، مراکز مطالعاتی، مؤسسات مطبوعاتی، کنگره‌ها و کنفرانس‌ها قرار دارند. در چهارمین و آخرین حلقه این نمودار، گروه‌های اثرگذار در جامعه هدف قرار دارند، که برخی از آنها عبارت‌اند از: دانشجویان، روزنامه‌نگاران، سازمان زنان، هنرمندان و نویسندگان، وکلای دادگستری، اتحادیه کارگری و... منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24297/
چرا از اسرائیل چیزی نگوییم؟ ساواک در محرم سال 1342ش به همه خطبا و وعاظ هشدار داد که در منبر خود، درباره سه موضوع شخص اول مملکت (شاه)، روابط ایران و اسرائیل و این گزاره که «اسلام در خطر است» هیچ‌گونه صحبتی نکنند. در 23 اسفند 1328 (14 مارس 1950م) و حدود دو سال پس از شکل‌گیری رژیم صهیونیستی در خاک فلسطین، ایران دولت اسرائیل را به صورت «دو فاکتو» به رسمیت شناخت و کنسولگری خود را در بیت‌المقدس افتتاح کرد.   در سال‌های پس از کودتای 28 مرداد 1332، چون فروش نفت برای دولت ایران اولویت داشت و اسرائیلی‌ها نیز به‌شدت نیازمند نفت بودند، ملاقات‌های فراوانی بین محافل نفتی و سیاسی این دو کشور صورت گرفت که به انعقاد یک قرارداد نفتی در سال 1336 انجامید. یک سال بعد در ملاقاتی بین محمدرضا پهلوی و لوی اشکول، وزیر دارایی اسرائیل، طرفین توافق کردند که روابط خود را در زمینه های سیاسی، نفتی و اطلاعاتی گسترش دهند. شاه برای نشان دادن حسن نیّت خود آمادگی ایران را برای صدور نفت بیشتر به اسرائیل اعلام کرد. در دی‌ماه سال 1338ش با اعزام ابراهیم تیموری به‌عنوان نماینده سیاسی ایران به اسرائیل، روابط دیپلماتیک شکل جدیدی گرفت و بعدها این روابط در زمینه‌های اقتصادی، تجاری و نظامی در تمام سال‌های دهه 1340 و 1350 نیز ادامه داشت. در عرصه امنیتی نیز نفوذ روزافزون موساد در ساواک در سال‌های 1345 تا 1350 و حتی مشارکت در مأموریت‌های منطقه‌ای بسیار پررنگ بود. همچنین کارشناسان اسرائیلی به‌تدریج در بخش‌های بازرگانی و کشاورزی ایران هم نفوذ کردند. پس از اصلاحات ارضی و راه‌اندازی مجتمع‌های کشت و صنعت، این همکاری پررنگ‌تر شد که نمونه آن راه‌اندازی و اداره طرح کشت و صنعت قزوین بود. علاوه بر این، واردات ایران از اسرائیل در سال 1350 یک و نیم برابر واردات ایران از دو کشور ترکیه و پاکستان بود. این میزان واردات از همه کشورهای مسلمان دنیا نیز بیشتر بود و این روند تا انقلاب اسلامی نیز ادامه داشت. این موضوع نشان می‌داد که نگرانی امام خمینی(ره) برای نفوذ روزافزون اسرائیل در ایران منطقی و مبتنی بر واقعیت بود. از همان ابتدای ایجاد رژیم صهیونیستی، نیروهای مذهبی نسبت به این تهدید بزرگ دست به روشنگری‌های گسترده‌ای زدند. جریان روشنگری بیشتر از سوی آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی دنبال می‌شد، اما پس از کودتای 28 مرداد این روند نیز به حاشیه رفت تا اینکه پس از تعمیق روابط دیپلماتیک ایران با اسرائیل در آستانه دهه 1340، این بار امام خمینی(ره) علمدار این جریان شد. ایشان در اغلب سخنرانی‌ها و دیدارهای خود در سه سال منتهی به سال 1342ش نسبت به این موضوع واکنش نشان دادند که این روشنگری در جریان مخالفت با «لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی» پررنگ و در سخنرانی 13 خرداد ایشان به شکل آشکار و کوبنده دنبال شد. به همین دلیل شاه پس از واقعه 15 خرداد در پاسخ به نامه‌ بن‌گوریون، نخست‌وزیر اسرائیل که تقاضای برقراری مناسبات رسمی سیاسی بین دو رژیم را تکرار کرده بود، نوشت: نظریات شما را درک می‌کنم، اما مخالفت روحانیان جدی است و من درحال حاضر قادر به چنین کاری نیستم. با وجود هشدار ساواک، امام خمینی تقریبا تمام سخنرانی خود در عصر عاشورای سال 1342 را به همین سه محور اختصاص دادند. ایشان در بخشی از صحبت‌های خود با اشاره به شروط سه‌گانه ساواک فرمودند: «اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم از این سه تاست...». ایشان در ادامه درباره روابط رژیم پهلوی و اسرائیل نیز چنین زنهار دادند که «اسرائیل نمی‏خواهد در این مملکت دانشمند باشد؛ اسرائیل نمی‏خواهد در این مملکت قرآن باشد؛ اسرائیل نمی‏خواهد در این مملکت احکام اسلام باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود... شما ملت را می‏کوبند. می‏خواهد اقتصاد شما را قبضه کند؛ می‏خواهد زراعت و تجارت شما را از بین ببرد؛ می‏خواهد در این مملکت، دارای ثروتی نباشد، ثروت‌ها را تصاحب کند به دست عمال خود... دولت ما به تبعیت اسرائیل به ما اهانت می‏کند». ایشان نه تنها از «شخص اول مملکت» گفتند، بلکه با مخاطب قرار دادن شاه به صورت مستقیم «در خطر بودن اسلام» را نیز گوشزد کردند. به این ترتیب و با این روشنگری صریح، هشدارهای سه‌گانه رژیم پهلوی نیز کاملا به محاق رفت و در ادامه با دستگیری حضرت امام و قیام خونین 15 خرداد 1342، نهضت اسلامی برای براندازی رژیم شاه محتوایی عملیاتی و ملموس پیدا کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24295/
نحوه مواجهه مراجع دین با حرکت خزنده‌ای که در خاورمیانه شکل گرفت. پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و ایجاد قیمومیت‌‌های متعدد در منطقه خاورمیانه حرکت خزنده‌ای به‌تدریج ایجاد شد که واکنش‌‌های مراجع و علمای دینی، به‌ویژه شیعیان را در پی داشت. مجاهدان و عالمانی همچون محمدحسین کاشف‌‌الغطاء و عبدالکریم زنجانی، حتی پیش از تأسیس رژیم صهیونیستی، ضمن دفاع از فلسطین نسبت به دانه‌‌ای که شیطان در این سرزمین مقدس کاشت، هشدار و انذار دادند و با فتاوی و خطابه‌‌های آتشین این موضوع را به مهم‌‌ترین مسئله جهان مسلمین تبدیل نمودند.  شیخ محمدحسین کاشف‌‌الغطاء در کنار فعالیت در عرصه فرهنگ و فقه، به مسائل جهان اسلام آشنا و مدافع وحدت اسلامی بود. او هم جوهر دیانت اسلامی و تاریخ امت اسلامی را می‌‌شناخت و هم وضع زمان و سیاست حاکمان روزگار خود را درک می‌‌کرد؛ ازاین‌رو، در همان حال که وظایف یک عالم دینی را انجام می‌‌داد، وقت خود را صرف مسائل عمده سیاسی و اجتماعی و آگاهی ملل مسلمان و ستیز با صهیونیسم و امپریالیسم می‌‌کرد. یکی از اولین اقدامات او شرکت در «کنفرانس اسلامی» به دعوت «مجلس اعلای اسلامی فلسطین» بود. از اهداف کنفرانس اسلامی که از 7 تا 17 دسامبر 1931م/ 15 تا 25 آذر 1310ش در «قدس» برگزار شد، بحث بر سر شیوه‌‌های همکاری اسلامی، تلاش برای حفظ دین اسلام، تأسیس دانشگاه اسلامی در بیت‌‌المقدس، دفاع از بقاع متبرکه اسلامی و صیانت از عقاید اسلام در برابر شائبه‌‌های ملحدان بود. در این کنفرانس که چهره‌‌های شاخصی چون رشید رضا، التفتازانی، النجار، اقبال لاهوری و علمای فلسطین و رجال بزرگ صنعاء، یافا، عکا، جنین و جمعی از رجال سوریه حضور داشتند، در وقت نماز حدود یکصدهزار نفر از پیروان مختلف اسلام بر او اقتدا کردند و این حرکت شگفت‌‌آور، که از صدر اسلام تاکنون سابقه نداشت، صورت‌‌بندی تازه‌‌ای را در همسازی و همگامی وحدت بین مذاهب میسر ساخت. دلیل تأکید بر وحدت نمادین این نماز، چگونگی عملکرد و چیستی مبارزه در برابر صهیونیسم است. او با آشتی دادن دو طایفه بزرگ تسنن و تشیع، صهیونیسم را به‌عنوان دشمن مشترک آنها برشمرد و زمینه را برای اقدامات بعدی فراهم کرد. شیخ عبدالکریم زنجانی به دعوت مفتی فلسطین، سیدامین الحسینی، از بیت‌‌المقدس دیدار کرد و در سخنرانی مفصل خود در این شهر درباره اینکه سرزمین فلسطین از آنِ جهان اسلام و مسلمانان است سخن گفت. افزون بر این، او در مورد وجوب جلوگیری از شکل‌‌گیری رژیم صهیونیستی و خطرات تشکیل آن برای جهان اسلام، سخنانی بیان کرد. او در این سخنرانی گفت: «به شما ای گروه مسلمانان، مگذارید اهریمن پلید، نهال جنایت خود را در سرزمین شما بنشاند، آن را برویاند و بارور نماید؛ چه آنگاه که میوه شومش فرارسید، گلوهایتان را سخت فروگیرد و در آن هنگام پیکارتان علیه او بسی دیر شده است». آیت‌‌الله زنجانی در ادامه می‌‌افزاید: «ای امیران عرب و ای مسلمانان، چرا سرگردانید؟ برای بقا جز دست "اتفاق" و "اتحاد" وسیله‌‌ای ندارید تا به آن طریق به دفاع از میهن و قطع شراره جهنمی صهیونیسم، بپردازید». کلام ایشان نشان‌‌دهنده اهمیت اتحاد در برابر معضله‌‌ای به نام صهیونیسم و میوه او، یعنی رژیم اشغالگر قدس است. آیت‌‌الله زنجانی پیشنهاد می‌‌کند که عموم دول اسلامی به امر فلسطین و صهیونیسم توجهی کامل مبذول دارند و این ندا را در مدارس و مساجد و معابد و سخنرانی‌‌ها بخوانند و در روزنامه‌‌ها و مجلات منعکس کنند تا بدین‌وسیله جهان اسلام به خود آید و این بلای عظیم از سرزمین اسلام دور شود. ایشان پس از ایراد خطبه آتشین در قدس، سخنرانی دیگری در خود تل‌‌آویو، مرکز تجمع صهیونیست‌‌ها، انجام می‌‌دهد. او ضمن استدلال به آیات قرآن کریم در محکومیت قوم یهود و عاقبت تأسف‌‌بار آنها، بیان می‌‌کند که در این مرحله از تاریخ نیز مورد غضب الهی و مردم مسلمان قرار خواهند گرفت. آیت‌‌الله زنجانی تأسیس دولت یهود را مثل ساختن قصر بر روی آب تشبیه می‌‌کند که دوامی ندارد. ایشان همچنین، صهیونیست‌‌ها را به حیوان وحشی تشبیه می‌‌کند که استعمارگران آن را در باغ فلسطین داخل کرده‌‌اند، ولی برحسب امر طبیعت، این وحشی به دست مسلمانان غیور از این باغ اخراج خواهد شد. در ادامه زنجانی تأکید می‌‌کند: «دولتی که شما صهیونیست‌‌ها درصدد ایجاد آن هستید دولت مستقل یهودی نخواهد بود، بلکه یک مؤسسه استعماری خواهد بود که استعمارگران برای تسلط بر خاورمیانه و استفاده از منابع عظیم آن ایجاد کرده‌‌اند». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24847/
توهمات سند شده!!! با فرا رسیدن مردادماه سال 1358، هزاران نفر از عناصر ضدانقلاب، همچون کومله، حزب دموکرات کردستان، تعدادی از عناصر ساواکی و سلطنت‌طلب، با همراهی چریک‌های فدائی خلق(اقلیت) به رهبری اشرف دهقانی و حتی تعدادی از عناصر حزب بعث عراق، به شهر پاوه حمله کردند. آنها پس از تصرف شهر، علاوه بر سرقت اموال دولتی و آتش زدن مغازه‌های مردم، به اقدامات فجیعی همچون ترور و قتل شخصیت‌های بومی موافق نظام جمهوری اسلامی، پاسداران و نیروهای جهاد سازندگی دست زدند. گفتنی است که جنایت‌های گروهک‌های تجزیه‌طلب، با حمایت عناصر مورد حمایت اسرائیل انجام می‌شد؛ چنان‌که مئیر عزری، سفیر اسرائیل در تهران، درباره فعالیت‌های دوست قدیمی‌اش سپهبد پالیزبان، در کتاب خاطراتش نوشته است: «در پی رخدادهای سال ۱۹۷۹م، چند ماهی سپهبد عزیزالله پالیزبان میان ترکمن‌ها و کردها به این در و آن در زد و نتوانست کاری از پیش ببرد. سرانجام او از مرز ترکیه گریخت، به ایتالیا رفت و با شاپور بختیار (آخرین نخست‌وزیر شاه)، به همکاری پرداخت. پس از چندی به عراق رفت و کوشید با یکدست کردن ایل‌های کرد و لر و ترکمن و بلوچ و گریختگان از چنگ انقلابیون، ارتشی چند هزار نفری پدید بیاورد و کار را یکسره کند». جالب است که در میان اسناد لانه جاسوسی، سندی وجود دارد که دقیقا این مطلب را تأیید می‌کند؛ سندی که ایضا نشان از توهمات خنده‌دار ضدانقلاب هم دارد. این سند، که در تاریخ 5 مرداد 1358، توسط سرهنگ شیفر، از وابستگان نظامی آمریکا در ایران، تهیه شده، حاوی اطلاعاتی درباره نقش‌آفرینی سپهبد پالیزبان ــ عنصر وابسته به اسرائیل ــ در غائله کردستان است: «اهداف کنونی کردها محدود به یک خودمختاری برای ایرانیان کرد نمی‌شود، بلکه هدف آنها سرنگونی دولت کنونی و برپایی دولتی مسئول‌تر و مردمی‌تر که شامل روحانیت قم نباشد، است. هیچ منبع دیگری این را که کردها چیزی غیر از خودمختاری بیشتر می‌خواهند، تأیید نکرده است. ... یک تاجر ایرانی کردی‌الاصل به وابسته نظامی گفته است که درگیری کنونی کردها در غرب ایران، مسئله ساده‌ای مبنی بر به‌دست آوردن خودمختاری برای کردها و همچنین مزایای بیشتر از دولت موقت ایران نیست، بلکه او گفت: هدف آنها سرنگونی رژیم کنونی ایران، به سرکردگی [امام] خمینی می‌باشد. او گفت که ژنرال پالیزبان رهبر جنبش کردهاست و او فقط پانصدهزار پیرو در تهران دارد. او اضافه کرد که درگیری‌های کردستان و آذربایجان غربی، فقط یک شروع است و در عرض دو ماه ضد انقلاب از تهران آغاز خواهد شد. او گفت که خانواده‌اش را در ظرف چند روز، به خارج از ایران می‌فرستد و خود برای جنگیدن خواهد ماند و کاملا آماده است که جان خود را فدا کند تا ایران را از شر دولت تحت کنترل آیت‌اللّه نجات بخشد. ... او گفت که نه تنها ایرانیان طبقه متوسط از دست [امام] خمینی و ملاهای احمقش به تنگ آمده‌اند، بلکه خیلی از افراد طبقه بی‌بضاعت هم کاملا از اوضاع کنونی ایران مأیوس شده‌اند. او گفت که [امام] خمینی پایگاه توده‌ای‌اش را از دست داده است و طرفداران او کمتر از سی درصد می‌باشند. او اضافه کرد که گذشته از اینها [امام] خمینی هیچ‌گاه حمایتی را که راه‌پیمایی‌های مردم در قبل از انقلاب نمایانگر آن بودند، نداشته است؛ زیرا اغلب مردم برای انجام راه‌پیمایی‌ها پول گرفته بودند». این سند گرچه عیان‌کننده ارتباط گروهک‌های تجزیه‌طلب با ضدانقلاب مورد حمایت اسرائیل است، اما آن بخش که حاوی اطلاعات متوهمانه ضدانقلاب درباره میزان طرفداران رهبر کبیر انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و میزان نیروهای طرفدار ضدانقلاب (پالیزبان) است، به‌خوبی نشان می‌دهد که چرا در نهایت حرکت‌های تجزیه‌طلبانه گروهک‌های ضدانقلاب در کل کشور و سیاست‌های آمریکایی‌ها در قبال ایران شکست خورد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24314/
«لُمپن‌ها»، حامی همیشگی پهلوی‌ها در هرجامعه‌ای، مردمانی زندگی می‌کنند که به دلیل داشتن زور و بازو، به دنبال قدرت‌نمایی در برابر عموم هستند. جالب است که بیشتر این افراد، سواد پایین و روحیه زورگویی دارند. همین روحیه هم موجب می‌شود به‌راحتی و با دریافت پول (گاهی هم بسیار اندک!) در خدمت صاحبان زر و زور قرار بگیرند و مجری خواسته‌ها و اهداف آنها شوند. رد پای این قشر در تاریخ کشورهای گوناگون و از جمله ایران، در حوادث مختلف مشهود است، اما به‌واقع می‌توان ادعا کرد که در دوره پهلوی دوم، این قشر نقش‌آفرینی‌های مهمی برای آن حکومت داشته است. امیرالمومنین علی(ع) در وصف این قشر، که آنها را «اهل غوغا» می‌نامد، می‌فرمایند: «آنان کسانی‌اند که چون اجتماع کنند ضرر می‌زنند و چون پراکنده گردند، سود می‌رسانند». همچنین هنگامی که جنایتکارى را به محضر امام آوردند که اوباش همراه او بودند، فرمود: «خوش مباد صورت‌هایى که جز نزد هر کار زشتى دیده نمى‌شوند». این چنین کسانی که اهل غوغا و مشوّق زشتکاری‌ها هستند، در برخی از حوادث تاریخی از جمله در تاریخ ایران، حضور پررنگی داشته‌اند. اما جالب است که آخرین سلسله پادشاهی در تاریخ معاصر ایران، توسط فردی با کودتا و با حمایت کامل استعمار (انگلستان) شکل گرفت، که به معنای دقیق کلمه از همین قشر اوباش وصف‌شده در کلام حضرت امیر بود؛ چنان‌که اوصافی چون «عربده‌کشی در سنگلج»، «بدمستی و باج‌گیری از مردم محلات قدیم تهران» و «بددهنی‌های او به زیردستان»، از جمله ویژگی‌های بارز رضاخان قبل از کودتای 3 اسفند 1299ش بوده است، که در صفحات تاریخ و کتاب خاطرات رجال سیاسی هم‌دوره او، فراوان دیده می‌شود. هم از این روی استفاده از این قشر برای پیشبرد اهداف حکومت پهلوی، امر عجیبی نبوده و قابل درک است. پهلوی دوم از ابتدای پادشاهی و بعد از تبعید رضاخان، حساب ویژه‌ای روی اوباش باز کرده بود. مهم‌ترین و شاید قوی‌ترین حضور اوباش در حمایت از حکومت پهلوی دوم، در جریان کودتای 28 مرداد 1332ش اتفاق افتاده است؛ به این شکل که بعد از فرار محمدرضا از کشور و قدرت گرفتن دکتر مصدق و ایستادگی دولت او برای ملی کردن صنعت نفت، گزینه کودتا برای کشورهای انگلیس و آمریکا، برای ساقط کردن دولت منتخب مردم ایران قطعی شد، اما این دو کشور برای انجام کودتا و برگرداندن شاه جوان به قدرت، شروع به نیروگیری از اوباش کردند. در واقع برادران رشیدیان (از اعضای برجسته لژهای فراماسونری و وابسته به انگلیس)، با توزیع پول میان اراذل و الوات، آنها را برای انجام کودتا اجیر کرد. به این شکل در روز 28 مرداد، چهار ستون از اوباش چاقوکش، از چهار محله جنوب تهران، به سمت مرکز شهر حرکت کردند. آنها موظف بودند به نقاط مهم و راهبردی شهر حمله و پس از سرکوب طرفداران دکتر مصدق، زمینه را برای به‌دست گرفتن قدرت توسط ارتشیان طرفدار شاه فراهم کنند. اوباش همچنین با شعار «زنده باد شاه» و «مرگ بر مصدق»، به خانه دکتر مصدق حمله و آنجا را به ویرانه‌ای تبدیل کردند. البته بعدها سران اوباش و چماقداران، از طرف حکومت و شاه مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفتند و حتی شعبان جعفری (شعبان بی‌مخ)، به دریافت لقب «تاج‌بخش» هم مفتخر شد و امتیازات اقتصادی فراوانی هم به‌دست آورد. واقعه فیضیه تنها موردی نبود که پهلوی دوم از اوباش برای سرکوب قیام استفاده کرد، بلکه در مراحل بعد و به‌ویژه بعد از اوج‌گیری روند انقلاب، استفاده از این روش بارها و بارها و در شهرهای مختلف تکرار شد. به‌هرحال به‌کار گیری اراذل و اوباش برای سرکوب تظاهرات مردم ایران در ماه‌های متنهی به پیروزی انقلاب، در شهرهای مختلف از سوی رژیم پهلوی راه به جایی نبرد و در نهایت با طلوع فجر پیروزی در 22 بهمن 1357ش، بساط چماقداری در حمایت از سلطنت پهلوی کاملا جمع شد. اما قاعدتا ضدانقلاب در سال‌های بعد از آن، از ظرفیت اوباش و اراذل برای ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی به‌هیچ‌وجه غافل نبوده‌اند. در واقع دشمنان نظام با دستیاری ضدانقلاب خارج‌نشین و عوامل داخلی خود در عمر چهاردهه‌ای انقلاب اسلامی، بارها از وجود اوباش برای پیشبرد اهداف خود بهره برده‌اند؛ آن‌چنان که در شورش 18 تیر 1378ش، فتنه 88، و به‌ویژه در اغتشاشات آبان 1398ش و اغتشاشات اخیر، با دادن دلار و پول به اراذل و البته دادن آموزش به تعدادی از سران آنها برای تخریب و خرابکاری، این هدف را دنبال کرده‌اند. البته باید این نکته را هم در نظر داشت که علاوه بر برخورد قاطع با جماعت اوباش، می‌توان از روش شهدای بزرگی چون: شهید مهدی عراقی، شهید دکتر مصطفی چمران، سردار شهید حاج حسین همدانی، شهید سعید جعفری و بزرگان دیگر در ارتباط‌گیری با این قشر الگو گرفت و با جذب آنها به سوی دین و نظام، ایشان را به صف مدافعان انقلاب و نظام وارد کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24206/
تصویری از یک منتظرالسلطنه سلطنت‌های موروثی، معمولا عاید افراد فاقد دانش و ارزش شده است. آنها فقط یک نطفه خوش‌شانس بوده‌اند که از صُلب پادشاهی به رَحِم شهبانو منتقل شده‌اند. رضا پهلوی نیز از این قاعده مستثنا نیست. او نواده یک قزاق در حوالی قزوین است، که اردشیر ریپورتر و ادموند آیرونساید و عین‌الملک هویدا با صحنه‌گردانی انگلستان، او را بر گُرده ملت سوار کردند. پدرش پس از دو بار ازدواج پر حاشیه و ماجرا و نهایتا در میان‌سالی او را صاحب شد. مردم ایران غیر از پروپاگاندای دستوری و دیکته‌شده دربار، برجستگی و توانمندی خاصی در دوره حضور در ایران، از وی به خاطر نمی‌آورند. او از هجده‌سالگی که از ایران رفت نیز، تقریبا از نظرها غایب بود. بنابر شواهد و از جمله روایت اطرافیان و همکاران، تمایلی به بازگشت به سلطنت نیز نداشت. سرمایه گسترده‌ای را به کف گرفته بود و به مدد آن کامجویی می‌کرد. تقریبا از پانزده سال پیش بود که رسانه‌های محور عبری ـ عربی، در میان اپوزیسیون ناتوان ایران در غرب، رضا پهلوی را به مثابه لنگه کفشی در بیابان یافتند و سعی کردند تا بادی به آستینش بیندازند و به عنوان آلترناتیو نظام جمهوری اسلامی، به ایرانیان حُقنه کنند! بااین‌حال در کار او نیز، مشکلات فراوانی وجود دارد. رضا پهلوی هنوز نمی‌تواند درست به فارسی صحبت کند، دانش و قدرت نظریه‌پردازی درخوری ندارد (با همه امکانات و افرادی که او را احاطه کرده‌اند)، آن‌قدر هم از تدبیر برخوردار نیست که در این شرایط، به‌صراحت نگوید که از مادرش پول توی جیب دریافت می‌کند. این همه موجب آن شده است که مشت شازده، رفته رفته حتی برای جوانانی که او و پیشینه‌اش را نمی‌دانند و تنها از شبکه‌های حامی سلطنت او را می‌بینند، باز شود! شاهد آن نیز این نکته است که اتاق فکر اغتشاشات اخیر، صلاح ندید که شعاری به نفع او در آشوب‌ها مطرح شود. درباره حذف شعارهای مربوط به رضاخان و نواده‌اش در آشوب‌های اخیر، دو فرضیه را می‌توان مطرح کرد: یکی اینکه ابواب جمعی سلطنت در رویکردی تشکیلاتی، به عمله و اکره خود در ایران دستور داده‌اند برای جلوگیری از حساسیت مخالفان سلطنت، عجالتا شعارگویی به نفع پهلویسم را ترک گویند! دیگر آنکه اساسا براندازان، پس از برانداز کردن شازده در سال‌های اخیر، به این نتیجه رسیده‌اند که او فاقد ظرفیت‌های لازم برای حکمرانی است و او را پشت سر نهاده‌اند. فرض نخست چندان واقع‌بینانه نمی‌نماید، چه اینکه آشوبگران فاقد انسجامی سیستمی و دقیق در سراسر کشور هستند، که جملگی و در لایه‌های گوناگون بتوانند زبان خود را نگاه دارند و مکنونات خویش را به زبان نیاورند! شاهد دیگری که این فرض را تقویت می‌کند آن است که اساسا برخی آشوبگران در شعارهای خود، علاقه خود به وجود شاه در آینده ایران را نفی کرده و در فضای مجازی، به مذمت رضاخان و فرزندش پرداخته‌اند. حضور جریان‌های متمایل به چپ یا تجزیه ایران نیز، به این فرآیند مدد رسانده است؛ بنابراین می‌توان گفت که عبور از پهلویسم در میان براندازان، می‌تواند امری واقعی قلمداد شود. این اما بدین معنا نیست که اندک هواداران سلطنت در ایران، در اغتشاشات شرکت نداشته‌اند، که ترکیب دستگیرشدگان و اعلام آمار آنان شاهد آن است، این تنها نشان می‌دهد که آنان دیگر در توهم براندازی، جایگاه ویژه‌ای را به خود اختصاص نمی‌دهند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24239/
تاریخ مصرف پهلوی‌بازی تمام شده است! عبور اغتشاشات کنونی از پهلویسم، از آغازین نکاتی بود که به چشم برخی از تحلیلگران وقایع سیاسی آمد. به واقع محدود بودن وقایع و کم‌وزن بودن آن، به شاهدان مجال داد که ابعاد گوناگون آن را بازشناسند و تحلیل کنند؛ برای نمونه سیدحمید محمدیان طی یادداشتی در سایت جماران چنین آورد: «برای کسانی که رسانه‌های خارجی را دنبال می‌کنند، روشن است که این اتفاقات که به صورت شورش‌های کور واقع می‌شود، تا چه حد مورد استقبال این دسته از رسانه‌هاست. تا جایی که بعضا این تلویزیون‌ها همانند اتاق جنگ وارد عمل شده‌اند.  در اینجا اصلا روی سخن من درباره این مسائل نیست، بلکه جهت سخنم اشاره به نکته‌ای دیگر است که می‌تواند نشانگر یک پارادایم شیفت یا همان تغییر رویکرد باشد. شاید برای همگان روشن بود که از دو سال قبل، همواره رسانه‌های ضد انقلاب سعی می‌کردند با چهره‌سازی از فرزندان شاه مخلوع، به نوعی آلترناتیوسازی برای نظام اسلامی اقدام کنند. در رسانه های خود شعارهایی را که توسط عده‌ای محدود سر داده می‌شد، پررنگ و با تبلیغات سنگین سعی می‌کردند چنین القا کنند که گویا گرایش بخشی از مردم به آن دوره و بازگشت آن دوره است. جدای از صحت و سقم این گزاره ــ که البته دروغ بودن آن قابل اثبات است ــ امروز نکته جدیدی در سیاست‌های تبلیغاتی رسانه‌های ضد انقلاب به چشم می‌خورد و آن اینکه در این هفته، این رسانه‌ها، اصلا به سراغ پهلوی‌ها نرفتند و هیچ یک از ایادی آنها هم در سطح میدانی چنین شعارهایی سر ندادند. به نظر می‌رسد می‌توان نتیجه گرفت که آنها که سعی در براندازی نظام دارند و در رأس آنان حاکمان آمریکا، به این نتیجه رسیده‌اند که از تنور پهلوی‌بازی آبی گرم نمی‌شود و توده مردم اقبالی به این امر ندارند. پس می‌توان گفت درس بزرگ این تجمعات پراکنده ــ که ظاهرا هم به آخر رسیده ــ آن است که همه باید بدانند تاریخ مصرف پهلوی‌بازی هم تمام شده است...». رضا پهلوی چندی پس از آغاز آشوب‌های شهریور 1401 و مشاهده علائمی از عبور براندازان از سلطنت، با دستپاچگی به برگزاری یک نشست خبری دست زد. حالات او در این جلسه، خود نمادی از سردرگمی و ناتوانی‌های شخصی وی قلمداد می‌شود. خبرگزاری فارس در گزارشی تحلیلی، ماجرا را به ترتیب پی‌آمده بازگفته است:  «رضا پهلوی با کمک دولت‌ها و رسانه‌های غربی به‌ویژه آمریکا، فرانسه و انگلیس، یک نشست خبری برگزار کرد. این سخنرانی یا به عبارتی دقیق‌تر روخوانیِ به‌شدت ضعیف و املاشده از روی متن را می‌توان تنها کنش سیاسی او در چند وقت اخیر دانست. پهلوی حتی نمی‌توانست درست از روی متن نوشته‌شده بخواند و در حدود ۲۰ دقیقه متن‌خوانی، چندین بار متوقف شد و به‌سختی ادامه متن را خواند! او در ابتدای روخوانی خود جمله‌ای صحیح می‌گوید، که هیچ دولتی نمی‌تواند سرنوشت ایران را برخلاف خواست ملت ایران تعیین کند. این حقیقت دقیقا در سال ۱۳۵۷ رقم خورد. زمانی که ملت ایران دولت کودتاچی و قدرت نامشروع پهلوی را که با توسل به نیروی نظامی انگلیس و آمریکا به قدرت رسیده بود، کنار گذاشت و ثابت کرد که سرنوشتش دست خودش است. ربع پهلوی به‌گونه‌ای ناشیانه از روی متن می‌خواند، که نگاه نکرده و همچون سعودی اینترنشنال معتقد بود، انقلابی جدید در ایران رقم خورده است! او حتی از وضع زندگی روزمره ملت ایران باخبر نیست، چه رسد به توان حکمرانی بر این ملت. گر بخواهیم اپوزیسیون جمهوری اسلامی را بر اساس بی‌اعتبار بودن دسته‌بندی کنیم، ربع پهلوی در صدر جدول قرار می‌گیرد. حتی روح‌الله زم، مدیر کانال آمدنیوز که با فضاحت در دام اطلاعاتی قرار گرفت و با یکی از نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی درد و دل می‌کرد، در صحبت‌های خود گفته بود: پهلوی خواهان هماهنگی با اوست و شب‌ها در خانه خود تمرین سان دیدن می‌کند!...». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24239/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم تاریخی از مجلس شورای ملی زمان پهلوى و غُرش يك نماینده که با اَشک به واگذاری استان بحرین به انگلیس اعتراض میکند. منبع: کانال تلگرامی سایبری انصار
رئیسعلی دلواری و دلیران تنگستان سیطرة قدرت های استعماری بر ارکان سیاسی ـ اقتصادی ایران و برقراری مناسبات یکجانبه و سلطه آمیز از ویژگی های تاریخ معاصر ایران و به طور مشخص در دوران حکومت سلسله های قاجار و پهلوی بوده است. رابطه نابرابر سیاسی اقتصادی بین دولت ایران و دول استعماری نتیجه ناتوانی، ناکارآمدی کارگزاران و سردمداران کشور بود که در واگذاری امتیازات ننگین به بیگانگان و استیلا دادن آنان بر مقدرات کشور تبلور می یافت به گونه ای که سفرا و نمایندگان اجنبی از آن چنان قدرتی برخوردار می گردیدند که حکومت ها را تغییر می دادند دولتی را آورده دولت دیگری را سرنگون می کردند. در مقابل این رویه و رویکرد زبونانه دولت اشخاص و گروه ها و محافل ملی و مذهبی فراوانی در داخل کشور وجود داشتند که نه تنها سیطرة بیگانه را نمی پذیرفتند بلکه با روحی آزاد و همتی بلند در برابر اجنبی قد بر افراشته در برهه های حساس حافظ استقلال و تمامیت ارضی کشور می شدند. نمونه ای از شرایط مذکور در جامعه ایران قیامی است که به قیام دلیران تنگستان شهرت یافته و با نام رئیسعلی دلواری در همیشه تاریخ ثبت و ضبط گردید. رئیسعلی دلواری فرزند رئیس محمد، کدخدای ده دلواربود که در سال 1299 هـ. ق متولد شد. روستای دلوار بندر کوچکی است در پنجاه کیلومتری بوشهر که مرکز یکی از بخشهای ساحلی شهرستان تنگستان است. واژه دلوار به معنای " دلاور " است که گاه " دلبار" هم گفته می شود. رئیسعلی با شروع نهضت مشروطه در حالی که بیست و پنج ساله شده بود، به صف مشروطه طلبان پیوست و در مقابل استبداد قرار گرفت و همکاری نزدیکی را با محافل انقلابی و مشروطه خواهان ایران آغاز کرد. با کودتای ضد انقلابی لیاخوف روسی و بمباران مجلس شورای ملی در سال 1326 هـ. ق که منجر به استقرار مجدد استبداد محمد علی شاه گردید، رئیسعلی به همراه سید مرتضی علم‌ الهدی اهرمی به مبارزه علیه استبداد صغیر پرداخت. در سال 1327 هـ. ق با کمک تفنگچیان تنگستانی بوشهر را از عناصر مستبد وابسته به دربار و محمد علی شاه پاک نموده و اداره گمرک و انتظامات و دیگر ادارات را تسخیر کرد. این کار دلیران تنگستان بر انگلیسی ها که اداره گمرک را در اجاره داشتند گران آمد. چرا که منبعی مهم از منابع درآمدی آنان در خطر افتاده بود. این در واقع اولین رویارویی دلیران تنگستان به ریاست رئیسعلی دلواری با استعمار انگلستان بود که حدود هفت سال ادامه پیدا کرد. قبل از پرداختن به شرح نبرد های دلیران تنگستان با استعمار انگلیس اشاره ای به تاریخچه حضور انگلیسی ها در بوشهر ضروری به نظر می رسد. بوشهر از زمان کریم خان زند رو به آبادی گذاشت و در زمان ناصرالدین شاه رونق قابل ملاحظه ای گرفت و تبدیل به یکی از بنادر مهم ایران شد. اولین حضور و تجاوز انگلیسی ها به این بندر مهم در زمان محاصره هرات از طرف دولت ایران اتفاق افتاد، انگلیسی ها مستعمره زرخیز شان یعنی هندوستان را در خطر می دیدند برای انصراف ایران از تصرف هرات که کلید فتح هندوستان شمرده می شد، سی فروند کشتی جنگی به خلیج فارس فرستادند و پس از جنگ با دلاورمردان تنگستان این بندر را تصرف کردند. این درگیری بین باقر خان ضابط تنگستانی و پسرش احمد خان تنگستانی با چهارصد تفنگچی در قلعه ری شهر روی داد که منجر به شهات احمدخان تنگستانی و یارانش گردید. دومین هجوم قوای انگلستان به بوشهر در آغاز جنگ جهانی اول اتفاق افتاد که حمله اخیر بر اساس پیمان سری 1907 بین روسیه و انگلستان مبنی بر تقسیم ایران به دو حوزه نفوذ انجام گرفت. بر اساس پیمان مذکور بوشهر به عنوان یکی از حساس ترین مناطق جنوب کشور که می بایست تحت نفوذ انگلیس ها قرار گیرد مورد حمله قرار گرفت. بر همین اساس کشتی های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر لنگر انداختند و نیرو های متجاوز در 17 مرداد 1294 بوشهر را به اشغال خود درآوردند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی بزودی دستگیر و به هندوستان تبعید شدند. مقامات انگلیسی تصمیم قطعی درباره پیشروی به سوی شیراز در ابتدا با حربه تزویر و نیرنگ داشتند که بعد از شکست این حربه در مورد رئیسعلی اقدام به تهدید کردند. در این شرایط، دلیران تنگستان «رئیسعلی خان دلواری»، «شیخ حسین خان چاه کوتاهی» و «زایر خضر خان اهرمی» تصمیم به قیام علیه دشمن و دفاع از وطن می گیرند. لازم به ذکر است فتوای جهاد از سوی علما از جمله انگیزه های مهم قیام دلیران تنگستان بود. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی https://psri.ir/?id=j7z4a6kxv0
دلیران تنگستان و تجاوز انگلستان بعد از لنگر انداختن کشتی های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر، نیروهای متجاوز در 17 مرداد 1294 بوشهر را به اشغال خود درآوردند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی بزودی دستگیر و به هندوستان تبعید شدند. مأمورین انگلیسی به سوی دلوار گسیل می شوند تا به زعم خود موافقت رئیسعلی خان دلواری را مبنی بر پیاده شدن قوای انگلیس در کرانه خلیج فارس و حرکت به سوی شیراز جلب کنند. آنان ضمن ملاقات با رئیسعلی متذکر می شوند که چنانچه او از قیام علیه قوای استعماری انگلیس صرف نظر کند، مقامات انگلیسی چهل هزارپوند به او خواهند پرداخت. رئیسعلی با صراحت و شجاعت تمام پاسخ می دهد: «چگونه می توانم بی طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته است؟» پس از پاسخ منفی رئیسعلی، نامه تهدید آمیزی از سوی انگلیسی ها خطاب به رئیسعلی نگاشته می شود مبنی بر اینکه «چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ می نماییم، در این صورت خانه هایتان ویران و نخل هایتان را قطع خواهیم کرد.» رئیسعلی در پاسخ می نویسد: «خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آنها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراتوری بریتانیای کبیر است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.» بدین ترتیب دلیران تنگستان «رئیسعلی خان دلواری»، «شیخ حسین خان چاه کوتاهی» و «زایر خضر خان اهرمی» تصمیم به قیام علیه دشمن ودفاع از وطن می گیرند. لازم به ذکر است فتوای جهاد از سوی علما از جمله انگیزه های مهم قیام دلیران تنگستان بود توضیح اینکه حدود دو ماه قبل از اشغال بوشهر از سوی انگلیسی ها، سر پرسی کاکس کنسول انگلستان در خلیج فارس، نامه ای به شیخ محمد حسین برازجانی روحانی متنفذ و مجتهد معروف دشتستان نوشته و از وی خواسته بود تا از نفوذ خود استفاده نموده و از هر گونه آشوب و قیام علیه اشغالگران جلوگیری نماید. در این نامه تأکید شده بود که از دشمنی با دولت انگلستان هیچ سودی عاید ملت ایران نخواهد شد، بلکه در صورتی که ایرانیان وارد جنگ شوند، انگلستان یک سوم خاک ایران را به تصرف خود در خواهد آورد. شیخ در پاسخ به این نامه تمام مصیبت ها را از طرف دولت انگلستان برشمرده و اعلام کرده بود که چنانچه عملیات انتقام جویانه علیه اشغالگران صورت پذیرد، مسئولیت آن بر عهده انگلیسی ها خواهد بود. پاسخ دندان شکن شیخ به انگلیسی ها انگیزه قیام را در دل رئیسعلی و یارانش مضاعف ساخت ضمن اینکه رئیسعلی، از چندی پیش در نامه های متعدد به شیخ محمد حسین برازجانی برای جهاد و قیام علیه قوای انگلستان کسب تکلیف می کرد که سرانجام مرحوم شیخ صورتی از حکم جهادی که مراجع شیعه از نجف اشرف ارسال داشته بودند را به ضمیمه حکم خود مبنی بر وجوب جهاد با کفار انگلیسی و جلوگیری از رخنه آنها به بنادر جنوب و دشتستان و تنگستان و لزوم همکاری خوانین این مناطق و بسیج مردم مسلمان برای رفتن به میدان جنگ صادر می کند و برای همه خوانین از جمله رئیسعلی فرستاد. رئیسعلی دلواری و یارانش به محض آگاهی از حکم جهاد آماده نبرد با متجاوزین شدند. مقدمات کار در منزل محمد رضا بوشهری از مبارزین و مجاهدین معروف خطه جنوب انجام گرفت. به هر تقدیر قیام آغاز می شود و دلیران تنگستان با استفاده از شیوه های نبرد چریکی و با اتکا بر ایمان استوارشان در راه دفاع از وطن جانانه با متجاوزین نبرد نموده و ضربات مهلکی را بر آنان وارد می کنند. ضرباتی که از سوی دلیران تنگستان بر نیرو های انگلیسی وارد می آمد به حدی بود که سرفرماندهی نیروهای انگلیسی در شرق، نیروهای آماده اعزام به بغداد را که تعدادشان دو هزار نفر بود، جهت مقابله و حمله به پایگاه رئیسعلی (روستای دلوار)، به بوشهر فراخواند. رئیسعلی که پیشاپیش از حمله به دلوار آگاهی داشت، بلافاصله اقدام به تخلیه دلوار و عقب نشینی تا کتیکی به کوههای اطراف منطقه ای معروف به "کلات بوجیر" نمود. در ادامه نبردها بار دیگران رئیسعلی و یارانش با انجام حمله ای غافلگیرانه شکست سختی بر نیروهای دشمن وارد آورده سپس آماده حمله به بوشهر و بازپس گیری این شهر می شوند. اما شب قبل از انجام این تصمیم یعنی 12 شهریور ماه 1294یکی از افراد خائن که خود را در میان یاران رئیسعلی قرار داده بود از پشت سر دلیر مرد تنگستانی را هدف قرار داده و به شهادت می رساند.  منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی https://psri.ir/?id=j7z4a6kxv0
چرا کندی رئیس‌جمهوری آمریکا به قتل رسید؟ توطئه‌ای صهیونیستی؟! جان اف کندی در سفر به تگزاس در تاریخ 22 نوامبر 1963 کشته شد. FBI و CIA و کمیسیون تحقیق وارن، آزوالد را قاتل شناختند. آزوالد هم صبح یکشنبه 24 نوامبر به دست جک روبی یهودی کشته شد. روبی خود را به داخل زیرزمین نگهداری آزوالد، که در میان پلیس محاصره شده بود، رسانده و او را کشته بود، اما چگونه روبی یهودی توانست آزوالد را که در میان پلیس محصور شده بود، به آن آسانی بکشد؟ و اصلا آیا کندی را آزوالد کشت؟ شاید جواب را بتوان در جمله قاضی پرونده قتل کندی پیدا کرد: «بسیاری مسائل [در زمینه قتل کندی] هست که مردم آمریکا به حقیقت آن پی نخواهند برد.» ولی چرا؟ مگر در آنجا حکومت «مردم بر مردم» نیست؟ پس چرا نباید بدانند که قاتل یا قاتلین رئیس‌جمهورشان چه کسی بود؟ کندی سیاست خود را در این جملات خلاصه کرده بود: «ما سهم خود را برای دنیایی توأم با صلح، جایی که ضعفا در امان باشند و اقویا عادل، خواهیم پرداخت. ما نگران انجام این وظیفه و ناامید از موفقیت در آن نیستیم. مطمئن و بدون تزلزل به سوی آن پیش می‌رویم. نه یک استراتژی نابودکننده، بلکه به سوی یک استراتژی صلح ...». کندی که به قول ویلیام منچستر نویسنده کتاب: «مرگ رئیس‌جمهور» محبوب همه آمریکاییان بود، به صلح در خاورمیانه می‌اندیشید. از بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین‌شان حمایت می‌کرد، و از طرح پرداخت غرامت به آن دسته از پناهندگان فلسطینی که نمی‌خواستند تحت تسلط صهیونیست‌ها در فلسطین اشغالی زندگی کنند، پشتیبانی می‌کرد. او در جواب نامه آلفرد لی‌لی‌ینتال که نظر او را درباره جنگ اعراب و اسرائیل خواسته بود، نوشت: «من کاملا مطمئنم که شرکت آمریکا در درگیریهای اعراب و اسرائیل برای دنیای آزاد و کشور آمریکا، هر دو خطرناک می‌باشد.»  کندی پس از رسیدن به مقام ریاست جمهوری در نامه‌ای که به سران کشورهای عربی نوشت، یادآور شد که: «ما می‌خواهیم به حل مسئله تراژدی پناهندگان فلسطینی براساس اصل بازگردانیدن آنان به وطنشان و جبران خسارت مالی آنان، کمک نماییم.   کوشش نامبرده بر این بود که رهبران کشورهای عربی و اسرائیل را بر سر میز مذاکره بنشاند و مشکل آوارگان را حل کند.   بدیهی است که این تز کندی نه تنها مورد تأیید دولت اسرائیل نبود، بلکه طرفداران صهیونیست‌ها و کارچاق‌کنهای آنان نیز در سنا و پارلمان آمریکا، جلوی کار او را می‌گرفتند. با این حال، او با توجه به اینکه دولت آمریکا «دارای منافع جهانی است» و اگر می‌خواهد بین کشورهای عرب خاورمیانه صاحب اعتبار و نفوذ باشد، باید با ایجاد روابط دوستانه با تمامی کشورهای منطقه، طرح خود را دنبال کند، برنامه خود را آغاز کرد. چرا دوستان کندی از رفتن او به تگزاس نگران بودند؟ جان اف کندی در سفر به تگزاس با سه تیر و بعضی‌ها گفتند با پنج تیر کشته شد. FBI و CIA و کمیسیون تحقیق وارن، آزوالد را قاتل شناختند. آزوالد هم به دست جک روبی یهودی کشته شد. در همان وقت، این تصور به وجود آمد که جک روبی از طرف گروه توطئه‌گران که نقشه کشتن رئیس‌جمهور را طرح کرده بودند، برای آنکه مسئله مسکوت بماند، او را کشت.   پل مندل در مقاله‌ای که در سال 1963 در مجله لایف به چاپ رساند، نوشت: «کندی با سه تیر کشته شد. دو تا از لوله تفنگ آزوالد شلیک شد. سومی که کاری شد، از لوله تفنگ چه کسی؟ سه تیر در یک محدوده زمانی بسیار کم ...   گلوله هر سه تیر، یکی بود؛ ولی از یک تفنگ شلیک نشده بود. براستی آن را چه کسی شلیک کرد؟   بدیهی است که آزوالد اگر هم مقصر بود، گناهکار واقعی نبود. چگونه کمیسیون تحقیق وارن با همه تیزهوشی خود، به همراه سازمانهای FBI و CIA هنوز نتوانسته است دستی را که سومین تیر را رها کرد، بیابد؟ و بالاخره چه شد که کمیسیون تحقیق «لی هاروی آزوالد» را تبرئه کرد و گفت: «هیچ مدرکی دال بر اینکه آزوالد در توطئه قتل پرزیدنت کندی دست داشته باشد، نیافته است.»   کشته شدن لی هاروی آزوالد در مقر پلیس شهر دالاس در حضور صدها پلیس و خبرنگار و محافظ به دست جک روبی، خود معمای دیگری است که کمیسیون وارن آن را همچنان در تاریکی نگه داشته است. به فاصله بسیار کمی پس از قتل کندی، پلیسی نیز کشته شد. قاتل او که بود و چرا کشته شد؟ جک روبی اندک زمانی پس از کشتن آزوالد به عنوان مریض سرطانی از زندان به بیمارستان‌ انتقال داده شد. در آنجا، سعی کرد تا درباره توطئه قتل کندی سخنانی بگوید؛ ولی با بی‌اعتنایی بازرسین دولت و روزنامه‌نگاران رو به رو بود. «جک روبی» به یک خبرنگار رادیو گفت: «... من می‌دانم که یک توطئه خطرناک در جهان در حال تکوین است... من حقیقت را می‌گویم... دنیا حق دارد که از حقیقت آگاه شود...». نامبرده در بیمارستان [راست یا دروغ] به مرض سرطان درگذشت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/25057/
داستان كشته شدن هفتادوهفت‌هزار ایرانی آنان كه تورات را خوانده‌اند از كشتار جمعی ایرانیان به دست مردخای كاملا اطلاع دارند. عید "پوریم" یا "فوریم" نیز به همین رویداد اشاره دارد و یادآور كشتن وزیر شاه ایران، هامان و یارانش است. «داستان كشته شدن هفتادوهفت‌هزار ایرانی ... را در كتاب "عهد عتیق و عهد جدید" در تورات می‌خوانیم. موضوع یادشده در كتاب مذكور تا این اواخر كه توطئه‌های صهیونیستی قتل حضرت مسیح(ع) را هم رد كرده‌اند و آن را داستانی خیالی از عیسویان و نقاشان مسیحی قلمداد نموده‌اند وجود داشته است. اگر بخواهند این واقعیت تاریخی را محو كنند باید فصل كتاب استر را در تورات نابود سازند. چنین كاری احتمالا میسر نیست؛ زیرا آن بانو شخصیتی مقدس در نظر اهل تورات است و محو نام او و كاری كه باعث نفی نام‌برده شود آسان نیست. آنان عید "پوریم" یا "فوریم" را كه به مفهوم "آزادی" و پایان‌بخش ترور ایرانیان است را نمی‌توانند نادیده بگیرند. ... آنان كه تورات را خوانده‌اند از كشتار جمعی ایرانیان به دست مردخای كاملا اطلاع دارند؛ چنان‌كه جورج. ج. چرچ در مقاله تحلیلی كه در مورد قتل مسلمانان روزه‌دار در ماه مبارک رمضان در مجله "تایم" مورخ مارچ سال 1994 نوشته، به آن اشاره كرده و آورده است: «... چه روزی بهتر از روز جمعه كه تعطیل مسلمانان در ماه رمضان و ماه روزه و دعاست. روزی كه یهودیان نیز روزه‌دار عید پوریم هستند و یادآور كشتن وزیر شاه ایران، هامان و یارانش است؛ قبل از آنكه آنان بتوانند یهودیان را بكشند». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/news/25020/
نظریه توطئه در تاریخ بیائید کتاب تاریخ جهان را ورق بزنیم. در این کاوش، ما به وقایعی برخورد می‎کنیم که دست توطئه‌گرانی که «شهوت آتش‌افروزی دارند»، به خوبی نمایان است. به اعتقاد پروفسور کارل کویگلی استاد دانشگاه جرج تاون آمریکا، وقایع مهم تاریخ را نمی‎شود به گردن تصادف انداخت. همه جریانات و وقایع مهم که در طول تاریخ پیش آمده، با یک برنامه‌ریزی دقیق قبلی صورت گرفته است. به این مسئله، «نظریه توطئه» می‎گویند. روزولت، رئیس‌جمهور آمریکا در زمان قدرتش می‎گفت: «در عالم سیاست، هیچ چیزی تصادفاً روی نمی‎دهد. اگر اتفاقی می‎افتد، مطمئن باشید که طرح آن قبلاً ریخته شده است.» ما در این ورق‌زدنهای تاریخ، اثبات گفته روزولت را به خوبی درک می‎کنیم. این توطئه‎گران مرموز برای حفظ قدرت پنهانی و انجام نقشه‎های شوم خود، از هیچ جنایتی روگردان نیستند. توطئه برای کسب «قدرت» و به دست گرفتن زمام حکومت جهان، تاریخی به قدمت خود حکومت در جهان دارد. یعنی از آغاز تشکیل دولت، «توطئه‎گر» نیز قدم به میان نهاده است و کم‌کم با پیشرفتهای تکنولوژی «این توطئه گران» پنجه روی تمام وسایل ارتباط جمعی انداخته و از آن طریق از پس پرده بر جهان حکومت کرده است. پدر پدرو آروپ وابسته به کلیسای کاتولیک، در یکی از سخنرانیهایش در حضور شورای کلیساها گفت: «این گروه ملحد … دست کم در سطوح بالای رهبری، به طرز بی‎نهایت کارآمد و مؤثر فعالیت دارد. این گروه کلیه‌ وسایل ممکن را در اختیار دارد؛ از امکانات علمی گرفته تا زمینه‎های فنی و اجتماعی و اقتصادی و … همه را برای اهداف خود به کار گرفته است. این گروه از یک استراتژی دقیقاً طراحی شده پیروی می‎کند. در سازمانهای بین‎المللی، در محافل مالی و در زمینه‎های ارتباط جمعی نظیر مطبوعات، سینما، رادیو و تلویزیون تقریباً نفوذ کامل دارد.» خاخام ریشورن در قسمتی از سخنان گفته است: «ما حکمای قوم بنی اسرائیل، ‌با توجه به وعده‎ای که خداوند به ما در مورد حاکمیت بر جهان داده است و با در نظر گرفتن پیروزیهایی که باید بر کافران به دست آوریم… مفتخریم که در قرن گذشته به اهداف خود نزدیکتر شده‎ایم.» باید در نظر داشت که «یکی از بزرگترین سلاحها» برای آنکه ما را به هدف برساند « مطبوعات» است. «مطبوعات می‎توانند با نشر و تکرار مطالب نهایتاً هر عقیده و رأیی را به مردم بقبولانند. تئاتر نیز قادر به انجام چنین کاری است. در هر نقطه از جهان مطبوعات و تئاتر از القائات ما تبعیت می‎کنند.» نامبرده صراحتاً پرده از « توطئه‎گری» متداول قوم یهود برداشته است و ادامه می‎دهد: «با ستایشی که از احزاب دمکرات راه می‎اندازیم، مسیحیان انشعاب پیدا خواهند کرد و وحدت ملی آنان از هم خواهد پاشید. نفاق بر آنان، حکومت خواهد کرد و در نهایت درمانده شده، تنها از نظامی که وحدت خود را حفظ کرده است، یعنی قانون یهود، اطاعت خواهند کرد…» آیا این خاخام وجودش خالی از «شهوت آتش‌افروزی» بوده است؟ آیا القائات او به دور از توطئه‎گری است؟ طبق مدارک موجود، سازمانهای صهیونیستی با آژانس بین‌المللی یهود که «دیوانه خونخواری است» و «جنون آتش‌افروزی» دارد، از بیش از یک قرن گذشته تاکنون در تمام اتفاقات، جنگها، کشتارها و واژگون‌سازیها،‌ توطئه کرده و دخالت داشته است. در «تاریخ 24 سپتامبر 1912» یک روزنامه‌نویس یهودی به نام والتر راتنو که از یاران کایزر، بانکدار معروف یهودی بود، در یک روزنامه‌ آلمانی نوشت: «سرنوشت قاره‌ اروپا به دست سیصد نفر که همگی یکدیگر را می‎شناسند، می‎باشد، و آنها جانشینان خود را از میان اطرافیان خود انتخاب می‎کنند.»  تأیید نوشته‌ والتر راتنو بیست سال بعد درست در سال 1931،‌ شخصی که عضو دائمی «اتحادیه جهانی یهود» بود در مقاله‎ای تحت عنوان «پاریس، پایتخت مذاهب» نوشت: «حاصل تاریخ قرن گذشته این است که اکنون سیصد نفر سرمایه‎دار یهودی، همه اساتید فراماسون، بر جهان حکومت می‎کنند.» «بنیامین دیسرائیلی» نیز به این نکته اشاره کرده و گفته است: «دنیا به دست شخصیتهایی اداره می‎شود که در پشت پرده دست‌اندرکارند و همه این شخصیتها صهیونیست هستند.» منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/513/
 حکومت جهانی سری صهیونیستها در کتاب فتح جهان از طریق حکومت جهانی که اول بار یک نفر روسی به نام سرگی نیلوس آن را از عبری به روسی ترجمه کرد و سپس ویکتور مارسدن از روسی به انگلیسی،‌ چنین آمده است: «بر اساس مدارک محرمانه صهیونیسم، رهبران یهودی در سال 929 پیش از مسیح نظریه‎ای را برای فتح مسالمت‌آمیز همه جهان توسط صهیون ابراز داشته‎اند.» در آن مدارک آمده است: «این مردان بزرگ برای فتح جهان از طریق مسالمت مار را سمبل آن انتخاب می‎کنند که سر آن نمایانگر آن دسته از یهودیانی است که از نقشه مطلع هستند و بدون آن قوم یهود می‎باشند. حتی بسیاری از یهودیان چیزی از آن نمی‎دانند. این مار در حال حرکت است. همچنان که در قلوب ملتها رخنه می‎کند، موجبات زبونی و بی‎آبرویی آنها را فراهم می‎سازد و همه قدرتهای غیریهود آن ممالک را می‎بلعد... تنها راه رسیدن به این مرحله، ‌غلبه اقتصادی است.»   چنان که دانستیم، هدف اولیه این سازمان سری، ‌ایجاد نفوذی در سیستم کنترل مالی است تا در اختیار یک گروه از صهیونیستها باشد و بتواند بر نظام سیاسی جهان و کلاً بر اقتصاد جهان مسلط شود. این گروه « دیوانه قدرت» است و مذبوحانه آن را حق خود می‎داند و می‎خواهد تمام جهان را به زیر سلطه خود درآورد. او در این راه، ‌از هیچ جنایتی روگردان نیست.   این توطئه‎گران آتش‌افروز همه طرحها و نقشه‎های خود را به طور سری به دست دولتها و اعضای گروه سری فراماسونری انجام می‎دهند و خود در کنار آتش افروخته از گرمای آن، لذت می‎برند. به قول خاخام ریشون «چه کسی قادر است قدرت ناپیدایی را سرنگون کند؟ در اصل ما صاحب چنین قدرتی هستیم. وظایف ماسونی، پوششی برای مقاصدمان محسوب می‎شود. مسیر حرکت و نقشه و محل نیروی پنهان ما را هیچ کس نخواهد فهمید.»   چنین به نظر می‎رسد که سمبل صهیونیسم، این مار خطرناک، نه تنها به دور اروپا گردیده، بلکه قاره آمریکا را هم یکجا بعلیده است. یعنی در واقع، از زمانی که صهیونیستها در آن قاره رخنه کردند و به توطئه‎گری پرداختند، آمریکا در راه سقوط به مار صهیونیسم قرار گرفت. آغاز آن را می‎توان از جنگ بین‎الملل اول دانست؛ یعنی وقتی که به حیله و دسیسه آنان، پای دولت آمریکا به جنگ کشیده شد و با وجود شعار «آمریکا برای آمریکائیان» که گفته و خواسته‌ یکی از رؤسای جمهور آنان،‌ پرزیدنت مونروئه بود، آمریکا وارد جنگی شد که ابداً به او ارتباطی نداشت. جیمز مالکوم یهودی که از جمله سران توطئه‎گران است، در کتاب خاطرات خود نوشته است: «در جنگ اول برای کسب حمایت دولت انگلیس، من مأمور شدم برای رسیدن به این هدف، پای دولت آمریکا را به جنگ بکشم. لذا … نقش مهمی بازی کردم و با سفرهای متعدد … و نشر مقالات مفصل در رزونامه‎های تایمز لندن و روزنامه‎های آمریکا، سرانجام در بهار سال 1917، آمریکا را وارد جنگ کردم.»   در نتیجه‌ این خدمت وایزمن که خود در تمام طول جنگ در نیروی دریایی انگلیس خدمت می‎کرد،‌ به همراهی بانکدار معروف روچیلد توانستند، بالفور را تحت فشار گذارند تا اعلامیه‌ معروف را که در آن اجازه تأسیس کانون ملی یهود داده شده بود -  که نطفه تشکیل دولت اسرائیل شد -  صادر کند.   با توجه به آنچه به طور مختصر آورده شد،‌ باید قبول داشت و اذعان کرد که «وقایع مهم تاریخ با یک برنامه‌ریزی دقیق صورت می‎گیرد.» در نامه‎ای که تامس جفرسن یکی از رؤسای جمهور آمریکا به جان آدامس جانشین خود نوشته، به نکته‌ بسیار مهمی اشاره کرده است؛ به این شرح: «… صادقانه با شما هم عقیده‎ام که تشکیلات بانکی از ارتشهای قوی هم خطرناک‎تر هستند.» و این تشکیلات به دست توطئه‎گران اداره می‎شود. جالب آنکه دولت انگلیس روزی ادعا می‎کرد که آفتاب در کشور او غروب نمی‎کند. اما در سال 1934 کلمنت اتلی رهبر حزب کارگر انگلیس در کنفرانس سالانه حزب گفت:‌ «ما حساب شده وفاداری به نظام جهانی را که سیسل رودز یهودی عضو عالی‌رتبه‌ فراماسون به دنبالش بود، بر وفاداری نسبت به وطن خود ارجحیت داده‎ایم.» نامبرده در یک اعلامیه رسمی حمایت خود را از طرحی که توسط توطئه گران و بانکداران بین‎المللی تهیه شده بود، اعلام داشت و «23 سال بعد … در سال 1957 نخست‌وزیر محافظه کار بریتانیا به مردم آن کشور گفت که آنها لازم است تا حدی حاکمیت ملی خود را به یک کانال سری بین‎المللی واگذار کنند. و در « هفتم نوامبر 1957 وزیر امور خارجه آن کشور در مجلس اعیان اعلام داشت که دولت ملکه‌ انگلستان با حکومت جهانی موافقت دارد.» مثل اینکه جز این هم چاره‎ای نداشت؛ زیرا بدهی آن کشور به بانکداران بین‎المللی که برای مخارج جنگ مصرف شده بود، و همچنین همکاری صهیونیستها با ارتش انگلیس که برای آن دولت موفقیت همراه داشت، ‌همه ایجاب می‎کردند که در برابر حکومت سری صهیونیستها سر تسلیم فرود‌ آورند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/513/
صهیونیستها و انفجار کشتی های مهاجرین یهودی در تاریخ 26 نوامبر سال 1940 عده ای مهاجر یهودی اروپایی با چراغ سبز آژانس بین الملل یهود بدون کسب مجوز از دولت انگلیس که در آن وقت قیمومت فلسطین را بر عهده داشت، با کشتی پاتریا به بندر حیفا وارد شدند. اداره مهاجرت دولت بریتانیا به تازه واردین اجازه ورود نداد و مأمورین انگلیس اعلان کردند که «کشتی و سرنشینان را به جزیره موریس خواهند برد.» البته اتخاذ این سیاست خود مقوله دیگری است که به طور خلاصه می توان گفت که بریتانیا که خود مبتکر طرحهای مختلف برای اسکان یهودیان در فلسطین بود، در سال 1939 کتابی به عنوان کتاب سفید منتشر نمود که در آن، فلسطین بین اعراب و یهودیان به طور مساوی قسمت و منطقه اورشلیم، منطقه آزاد بین المللی خوانده شده بود. انتشار این کتاب، متمکنین عرب فلسطینی را به «معارضه با یهودیان برانگیخت». بدین ترتیب، چنان که سیاست او است «یکی به نعل و یکی به میخ زد » تا هر دو طرف را در کنار خود نگاه دارد. در این وقت، دولت نازی بنا به قرارداد منعقد شده بین آیشمن (از افسران بلندپایه آلمان نازی و مسئول اداره امور مربوط به یهودیان) که با اعضای سازمان تروریستی هاگانا (یک سازمان شبه‌نظامی یهودی وفادار به ایدئولوژی صهیونیزم) و سران صهیونیست نزدیکی داشت، بر شدت تعقیب یهودیان افزود و در راندن آنان به سوی فلسطین، مهمترین خدمت را انجام داد و بدین ترتیب، خشنودی صهیونیستها را فراهم آورد. و به قول یکی از صهیونیستها : «محافل ملی یهود از سیاست آلمان نسبت به یهودیان خرسندند؛ زیرا به افزایش جمعیت یهودیان فلسطین مساعدت می کند؛ چنان که می توان امیدوار بود که در آینده نزدیک، جمعیت یهودیان بر اعراب فزونی یابد.» همزمان، مسائل مختلفی در اروپای درگیر جنگ رخ می داد. دستگاه رهبری صهیونیستها با سیاست دولت بریتانیا در مسئله مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالفت می ورزید. شبکه ای به وجود آمد که از راه قاچاق با «مساعدت سربازان نازی، اس. اس ها» مهاجرین یهودی را به فلسطین می بردند. وقتی مأمورین انگلیس به کشتی و مسافرینش اجازه لنگر انداختن در بندر حیفا و پیاده شدن آنان را ندادند، تروریستهای هاگانا برای جلب نظر مردم دنیا و بویژه آمریکائیان، کشتی را با همه سرنشینانش منفجر کردند. در آن کشتی 1900 نفر یهودی مهاجر وجود داشت. به قول یکی از اعضای آژانس بین المللی یهود، این جنایات از آن جهت انجام شد تا دولت انگلیس بداند که یهودیان را نمی شود از وطنشان [؟!] دور کرد. تروریستهای هاگانا کشتی پاتریا را در دل شب منفجر و در بندر، جهنمی از آتش برپا کردند. همه سرنشینان آن که زن و کودک، جوان و پیر، از یهودیان بی گناه بودند، در میان آتش سوختند و در آب دریا مدفون شدند.   آیا کشتی پاتریا کوره آدم سوزی دیگری نبود که به دست صهیونیستها مشتعل شد؟ در آن وقت، گناه این عمل ننگین را به گردن دولت انگلیس انداختند؛ لکن در سال 1950 از این جنایات پرده برداشته و اعلام شد که آن عمل جنایتکارانه، توسط خود صهیونیستها انجام گرفته است و نه دولت انگلیس. مورد دیگر انفجار کشتی دیگری به نام استروما در دریای سیاه است که در تاریخ 24 فوریه 1942 با 769 مهاجر یهودی به راهنمایی گروه تروریستی هاگانا برای رفتن به فلسطین به بندر استامبول وارد شده بودند. اعضای هاگانا به رهبری اسحق شامیر و بن گورین یار دیرین آیشمن، پس از آنکه نتوانستند موافقت دولت انگلیس را برای ورود مهاجرین به فلسطین کسب کنند، آن را منفجر کردند. دریایی از آتش در میان آبهای مدیترانه، 769 نفر یهودی بی گناه را به کام مرگ فرستاد. همه مسافرین طعمه حریق شدند و آژانس یهود اعلام کرد که: «انفجار کشتی یک اعتراض و خودکشی دسته جمعی بود.» در واقع، موضوع اشغال فلسطین بود و نه نجات جان یهودیان بخت برگشته. چنان که روزنامه یهودی به پیش چاپ آمریکا در یازدهم دسامبر سال 1939 نوشت: «کنفرانس یهودیان زمانی بیدار است که مسئله فلسطین مطرح باشد؛ اما وقتی نجات جان یهودیان ممالک مختلف در میان باشد، خواب است.» یوری ایوانف که در کتاب صهیونیسم در زمینه از بین بردن مسافرین کشتیها چنین نوشته است: «در میان بسیاری از علل ناشناخته اقدام به این کار، علت و موجبی آشکار بود. پیش از منفجر کردن کشتی پاتریا و سرنشینانش، صهیونیستها افسانه ای را که در خصوص مورد بی سابقه ای از خودکشی دسته جمعی مردمی [ که مرگ را بر جدایی از وطن ترجیح دادند] جعل کردند. پیش بینی می کردند که مرگ این عده و شیوع خبر آن روح صهیونیسم را در همه جا تحکیم خواهد کرد ...» منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/513/
زرسالاران یهودی به دنبال سرزمین دکتر حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، در گفت‌وگو درباره پیشینه کشور جعلی اسرائیل گفت: در پیدایش اسرائیل اسناد تاریخی نشان می‌دهد که تشکیل این رژیم آرزوی یک گروه سلطه‌طلبی بوده که بر اقتصاد جهان مسلط شده بود. تشکیل رژیم صهیونیستی یا همان رژیم اشغالگر قدس موسوم به اسرائیل برمی‌گردد به یک حرکت سیاسی با عنوان «جنبش صهیونیسم». اینها دنبال یک پایگاه و جایگاهی برای تأسیس و تشکیل یک دولت یهودی بودند. به‌طور طبیعی دولت نیاز به سرزمین دارد، اما از چه زمان متوجه سرزمین فلسطین شدند هم موضوع قابل تأملی است؛ چون اینها ظاهرا ابتدا به دنبال اسکان در نقاط دیگر دنیا مثل آرژانتین و یا برخی از کشور‌های آفریقایی بودند، اما با توجه به اینکه تئودور هرتسل، پایه‌گذار صهیونیسم مدرن، به‌تدریج به این سمت رفت که ماجرای بازگشت به فلسطین را مطرح کند، صهیونیست‌ها به این نتیجه رسیدند که فلسطین را مورد توجه قرار بدهند و بحثی هم بر سر مهاجرت و... بود که بعد‌ها باعث شکل‌گیری این پدیده شد. در یکی از سفر‌هایی که ناصرالدین‌شاه به اروپا داشت که ظاهرا همان سفر اول اوست، روتچیلد فرانسه با وساطت میرزا ملکم‌خان و برخی از دیگر اعضای آن هیئت، که شاه را همراهی می‌کردند، با ناصرالدین‌شاه ملاقات می‌کند. اتفاقا روتچیلد فرانسه در آن ملاقات به شاه می‌گوید: «ما دوست داریم جایی را در دنیا داشته باشیم و بتوانیم یک دولت یهودی تشکیل بدهیم یا در آنجا مستقر بشویم». ناصرالدین‌شاه ظاهرا به‌طنز و جدی به روتچیلد فرانسه می‌گوید: «شما که خیلی پولدار هستید. بهتر است که بروید و جایی را در دنیا بخرید و در آنجا مستقر شوید». می‌گوید: «من این را گفتم و قاه قاه خندیدم». خب ببینید! وقتی روتچلید فرانسه ــ که اینها یک شبکه جهانی هستند ــ دنبال این است که جایی را دست و پا بکند تا آن جریان صهیونیستی در آنجا مستقر شود، حکایت از عقبه استعماری و زرسالار این جریان و تحرک دارد؛ یعنی یک حرکت مردمی نیست، بلکه یک گروه سلطه‌طلبی است که بر اقتصاد جهان مسلط شده و توانسته است به جامعه اروپایی برگردد و موقعیت پیدا کند و الان به دنبال این است که یک سرزمینی دست و پا کند و در آنجا مستقر بشود. هدف این بود که این کانون بتواند امکاناتی در حد یک کشور به‌طور جدی و کاملا رسمی در اختیار داشته باشد. این ماجرا می‌ماند تا سال ۱۸۹۵ که تئودور هرتسل، که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است، کتاب معروف خودش را با عنوان «دولت یهودی» منتشر می‌کند و در آنجا به صورت کاملا رسمی بحث یک دولت یهودی مطرح می‌شود. همین فکر را در سال ۱۸۹۷ در آن کنفرانس معروف «باسل» سوئیس مطرح می‌کند. تعدادی از صهیونیست‌های برجسته را جمع می‌کند. ضمن اینکه در خلال این سال‌ها مکاتباتی هم با روتچیلد و روتچیلد‌ها داشت که باز نشان می‌دهد یکی از جریان‌هایی که به‌طور جدی پیگیر تأسیس دولت یهودی بودند روتچیلد‌ها هستند و شاید بشود گفت که هرتسل در واقع کارگزار این جریان است. در کنفرانس باسل سوئیس این مسئله را مطرح می‌کنند. تقریبا تا سال ۱۹۰۵ پنج کنفرانس دیگر نیز با همین موضوع برگزار می‌کنند. وقتی وارد قرن بیستم می‌شویم، دنیا شاهد تحولاتی از جمله جنگ جهانی اول و فراهم شدن زمینه‌های فروپاشی امپراتوری عثمانی بود. شامات و به‌طور ویژه فلسطین در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت می‌کرد. هرتسل حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا می‌کند که اجازه دهد یهودی‌ها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودی‌ها و مسیحی‌ها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا به‌عنوان زائر می‌آمدند و زیارت می‌کردند و برمی‌گشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعایی هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود. هرتسل تقاضا می‌کند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. او در ازای این کار پیشنهادات خیلی جذابی به سلطان حمید عثمانی داد؛ از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت می‌کند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی می‌دهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تأدیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرنسل از کجا پشتیبانی می‌شد؟ مشخص است که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا قرار داشتند و حاضر بودند این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد کنند. اما سلطان عثمانی مخالفت می کند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
توطئه جریان زرسالار صهیونیستی برای اشغال فلسطین شامات و به‌طور ویژه فلسطین قبل از جنگ جهانی اول در زمره ممالکی بود که امپراتوری عثمانی بر آن حکومت می‌کرد. تئودور هرتسل، که موسوم به «پدر صهیونیسم و اسرائیل» است، حدود سه بار با سلطان حمید عثمانی ملاقات دارد و از او تقاضا می‌کند که اجازه دهد یهودی‌ها به فلسطین مهاجرت کنند. البته این را عرض کنم که یهودی‌ها و مسیحی‌ها در دورانی که فلسطین در اختیار مسلمین بود، از سراسر اروپا به‌عنوان زائر می‌آمدند و زیارت می‌کردند و برمی‌گشتند. هیچ مانعی هم نبود. ادعایی هم دائر بر اینکه اینجا متعلق به ماست نبود. هرتسل تقاضا می‌کند که اجازه بدهد یهودیان به فلسطین مهاجرت کنند. او در ازای این کار پیشنهادات خیلی جذابی به سلطان حمید عثمانی داد؛ از جمله اینکه تمام بدهی خارجی امپراتوری عثمانی را پرداخت می‌کند، حدود هشت کشتی طلا به امپراتوری عثمانی می‌دهد، فقط به خاطر اینکه این اجازه داده شود. حال باید پرسید این تأدیه بدهی خارجی امپراتوری عثمانی توسط هرتسل از کجا پشتیبانی می‌شد؟ مشخص است که همان جریان زرسالار یهودی از جمله خاندان روتچیلد پشت این ماجرا قرار داشتند و حاضر بودند این هزینه را بدهند و مهاجرت صورت بگیرد تا در ادامه بتوانند در آنجا نطفه تشکیل دولت صهیونیستی را منعقد کنند. اما سلطان عثمانی مخالفت می‌کند با این تعبیر که «ما برای وجب به وجب این سرزمین‌ها خون داده و شهید داده‌ایم و من این ننگ را نمی‌پذیرم». این باعث شد جریان صهیونیستی و زرسالار، که نتوانست از این طریق کار خودش را پیش ببرد، شروع کند به طراحی توطئه‌های گسترده و پیچیده در قلب امپراتوری عثمانی، از جمله اینکه یهودیان سالونیک را به خدمت گرفتند و اینها دست به شورش زدند. دونمه‌ها یا همان به‌اصطلاح جدیدالاسلام‌های یهودی، که در عثمانی به‌‎ظاهر مسلمان شده بودند، هم فعال شدند. این اتفاق در قلب حاکمیت امپراتوری عثمانی نیز رخ داد و مشکلات امپراتوری عثمانی تشدید شد؛ به‌ویژه آنکه درگیر جنگ جهانی اول نیز بود. در سال ۱۹۱۷ اتفاق عجیبی می‌افتد: لرد بالفور، معاون وزیر خارجه انگلستان، اعلامیه‌ای صادر می‌کند. جالب است که مخاطب آن باز هم روتچیلد است. لرد کرزن در خاطراتش عنوان می‌کند که «معاون من اطلاعیه‌ای صادر کرده و وعده‌ای داده که بین اعراب ــ نامه بالفور معروف به وعده بالفور است ــ اعلامیه‌ای صادر کرده که من اصلا در جریان آن نیستم». همچنین لرد کرزن به این موضوع اشاره می‌کند که «یک جریان حرام‌زاده در درون حاکمیت انگلستان هر روز در حال رشد است و مواضع مختلف و مهم را تسخیر می‌کند». منظورش همین جریان صهیونیستی است که در دل امپراتوری انگلیس جایگاه پیدا می‌کند که از روتچیلد‌ها و برخی دیگر از چهره‌های شاخص صهیونیستی هستند. اینها تقریبا بخش مهمی از قدرت را در انگلستان مخصوصا از دوره ادوارد هفتم اشغال می‌کنند. ادوارد هفتم در دوران ولایتعهدی خود اساسا ریزه‌خوار و جیره‌خوار صهیونیست‌ها بود. حتی پول توی جیبی‌اش را صهیونیست‌ها می‌دادند. زمانی هم که به پادشاهی می‌رسد نفوذ صهیونیست‌ها در انگلستان بسیار افزایش پیدا می‌کند. حتی بعد از مرگ او، در دوره پادشاه بعدی هم این ماجرا ادامه پیدا می‌کند. در دوره او وعده بالفور صادر می‌شود و انگلیسی‌ها که این مناطق را اشغال کرده‌اند، فلسطین را به‌طور رسمی تحت قیومت خود درمی‌آورند و این فرصتی می‌شود برای اینکه آن مهاجرت راحت‌تر صورت بگیرد. در سال‌های پایانی جنگ جهانی اول اتفاقاتی رخ داد؛ از جمله سقوط امپراتوری روسیه تزاری، سقوط امپراتوری عثمانی، قبل از آن قراداد «سایس ـ پیکو» بین فرانسه و انگلستان که منطقه را تقسیم کردند. خیلی جالب است که در این تقسیم لبنان و سوریه امروزی به فرانسه می‌رسد و فلسطین تحت قیمومیت قاعدتا باید به فرانسه می‌رسید اما طبق آن تقسیمات، سعودی، فلسطین و نیز اردن به انگلستان رسید که بعدها منجر به تشکیل رژیم اشغالگر اسرائیل در فلسطین شد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
کودتای ۱۲۹۹ ایران و مهاجرت یهودیان به فلسطین اشغالی با کودتای ۱۲۹۹ یک رژیم وابسته در ایران روی کار می‌آید و با توجه به حساسیتی که مسلمین نسبت به مهاجرت یهودی‌ها به فلسطین داشتند، رژیم پهلوی کارگزار تسهیل انتقال یهودیان منطقه به فلسطین می‌شود. در واقع یک ترمینالی برای مهاجرت می‌شود. یهودیان افغانستان، یهودیان از بخارا و برخی دیگر از سرزمین‌های ماوراءالنهر، از روسیه می‌آیند و خود یهودیان ایران. البته یهودیان ایران میلی به مهاجرت نداشتند، ولی جریاناتی در داخل کشور وجود داشتند که تشویق می‌کردند و سعی می‌کردند با ایجاد هراس در بین یهودیان ایران آنها را به مهاجرت تشویق کنند. حتی در سال‌های اول، مهاجرت خیلی کمی از ایران اتفاق افتاد. بعد از کودتا کنسولگری‌های ایران هم در این فعالیت شرکت می‌کردند؛ مخصوصا در شامات با توجه به اینکه ما کنسولگری نداشتیم، فردی به نام عین‌الملک هویدا، پدر امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر دوره پهلوی دوم، این وظیفه را به عهده می‌گیرد. عین‌الملک هویدا از وابستگان فرقه ضاله بهائیت می‌رود و در شامات جایی را به‌عنوان کنسولگری ایران راه‌اندازی و شروع به دادن روادید به یهودیانی می‌کند که قصد دارند به فلسطین مهاجرت کنند. در اینجا اصلا صورت مسئله عوض می‌شود و دیگر مهاجرت یهودیان به آنجا تلقی نمی‌شود. برخی حتی به‌عنوان مسلمان به فلسطین مهاجرت می‌کنند. تا جایی که کشور‌های عربی به وزارت خارجه و دولت ایران (حکومت رضاخان) در خصوص رفتاری که کنسول خودخوانده ایران در شامات در خدمت به مهاجرت یهودیان انجام می‌دهد، اعتراض می‌کنند. ما بلافاصله بعد از کودتا شاهد شکل‌گیری جریان‌های صهیونیستی در کشور خودمان هستیم. حزب «صیونیت» در ایران تأسیس می‌شود. در یکی از مطبوعات منتشرشده در هند، که هنوز در اختیار انگلیسی‌ها بود، آمده است که هدف از کودتا در ایران کمک به تأسیس رژیم و دولتی است که قرار است به‌زودی در خاورمیانه تأسیس شود. در همان مقطع در تهران شاهد این هستیم که نشریات یهودی به زبان فارسی منتشر می‌شود؛ یعنی سال‌های ۱۹۲۱، ۱۹۲۲، ۱۹۲۳.  اگر بخواهیم به شمسی بگوییم، می‌شود سال‌های ۱۳۰۱ ـ ۱۳۰۲. نشریه‌ای منتشر می‌شود به نام «حَیَیم» که فردی به نام شموئل حییم آن را اداره می‌کند. او نماینده بخشی از جامعه کلیمیان ایران در مجلس است؛ حتی در مجلس پنجم شورای ملی، البته با مخالفت‌های جدی نیز از سوی جامعه کلیمی ایران مواجه بود. آنهایی که می‌دانستند حییم چه پیوندی با استعمار و تکاپوی استعماری دارد، او را نماینده خودشان نمی‌دانستند. البته تعدادی از جوانان کلیمی که شاید از پشت پرده ارتباطات حییم بی‌خبر بودند گرد او جمع شده بودند. در مقابل فرد دیگری بود به نام لقمان نهورای، که او هم از بخش دیگری از جامعه کلیمی ایران بود و به‌عنوان نماینده در مجلس حضور داشت. اینها به صورت جدی با هم درگیر بودند. علاوه بر نشریه حییم، نشریه دیگری منتشر می‌شد به نام «هِگولا». این دو، دو نشریه معروف یهودی در ایران بودند. در نشریه حییم خط ترویج صهیونیسم در ایران و حمایت از تشکیل دولت یهودی در فلسطین را می‌بینید. تیتر درشتی می‌زند با این عنوان که «فرزندان صهیون! پیش به سوی عرض موعود». ما در تمام شماره‌های این نشریه این روند را شاهد هستیم. حتی در یک شماره که به صورت ویژه منتشر شد عکس تئودور هرتسل را وسط یکی از صفحات نشریه حییم می‌بینیم که درج و از او تقدیر می‌شود. هدف کلی این نشریه ترویج بحث مهاجرت و تأکید بر لزوم تشکیل دولت یهودی در فلسطین عزیز است. به‌طور طبیعی این موضوع نمی‌توانست از چشم مردم مسلمان ایران دور بماند. بهائی‌ها هم اساسا در ماجرای اشغال فلسطین وارد قدس می‌شوند، به عباس افندی لقب سِر و نشان شوالیه می‌دهند. این امتیازات را به خاطر خدماتی به او می‌دهند؛ خدمت در طول فعالیت انگلیسی‌ها برای اشغال فلسطین و سست کردن پایه‌های امپراتوری عثمانی. اینها مؤثر بود. سلطان عثمانی چندین بار قصد کرد عکا برود و بساط اینها را جمع کند. اینها در تأسیس، اشغال و در تداوم نقش‌آفرین بودند. خاندان هویدا و برخی دیگر از خانواده‌های دیگر در ایران که به اینها وابسته بودند در شکل‌گیری و تداوم بسیار مؤثر بودند. در هر صورت فعالیت جریان صهیونیستی در ایران باعث می‌شود مردم مسلمان و علمای ایران عکس‌العمل نشان بدهند. ما در سال ۱۳۰۲ در تهران شاهد تظاهرات ضد صهیونیستی هستیم. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/25073/
از تعیین سرزمین در کنگره بال سوئیس ۱۸۹۷م تا اشغال فلسطین از هرتزل به عنوان بنیان‌گذار دولت یهود در اسرائیل یاد می‌شود. او روزنامه‌نگاری یهودی بود که در بوداپست مجارستان به دنیا آمد. در سال ۱۸۹۱ در پاریس خبرنگار و مقاله‌نویس نشریات بود و در سال ۱۸۹۶ رساله‌ای به نام دولت «یهود» منتشر کرد که ضرورت تأسیس دولت یهود را تبلیغ می‌کرد. وی تلاش کرد افراد بانفوذ یهود را در کنگره بال سوئیس جمع کند و در همین کنفرانس سازمان جهانی صهیونیسم را تشکیل داد. هرتزل در جواب سؤال خبرنگاران درباره نتیجه، کنفرانس پاسخ داد: «اگر بخواهم نتیجه کنگره را در یک جمله خلاصه کنم من هرگز آن را فاش نخواهم کرد باید بگویم من در بال دولت "یهود" را پایه‌گذاری کردم». در این کنگره که برای اولین بار در این سطح با حضور یهودیان و مسیحیان صهیونیست تشکیل شد، اصلی‌ترین هدف صهیونیسم، یعنی ایجاد موطنی برای مردم یهود در فلسطین، با تضمین‌های آن توسط قوانین بین‌المللی و راهکار‌های اجرایی به اتفاق آرا به تصویب رسید. همچنین در این کنگره نام فلسطین به اسرائیل تبدیل و پرچم صهیونی و شعار‌های ملی یهود هم مشخص شد. در واقع نطفه این طفل نامشروع در این کنگره منعقد شد. در این نشست سرزمین‌های متعددی برای تشکیل دولت یهود مطرح شد، اما در نهایت سرزمین «فلسطین» را انتخاب کردند. در این مقطع فلسطین جزئی از دولت عثمانی به‌شمار می‌آمد. یکی از مهم‌ترین اقدامات تئودور هرتزل این بود که می‌خواست مسئله سرزمین فلسطین را بدون زحمت و با پول حل کند؛ ازاین‌رو برای جلب رضایت سلطان عثمانی، پیشنهاد رشوه سنگینی به او داد. سلطان عبدالحمید، خلیفه عثمانی، پاسخ کوبنده و قاطعی به درخواست هرتزل داد و به او نوشت: اگر شما همه طلا‌های جهان را هم به من بدهید این پیشنهاد را هرگز نمی‌پذیرم. چه برسد به ۱۵۰ پوند انگلیسی. من برای بیش از سی سال به ملت اسلام و امت محمد(ص) خدمت کرده‌ام و هرگز صفات مسلمانان، پدران و اجدادم، سلاطین عثمانی و خلفا را سیاه نمی‌کنم و بنابراین من هرگز آنچه از من خواستید را نخواهم پذیرفت. از آن پس صهیونیست‌ها برای تحقق خواسته خود، فروپاشی امپراتوری عثمانی را به عنوان یک اولویت در دستور کار خود قرار دادند. جنگ جهانی اول نقطه عطف دیگری برای صهیونیست‌ها بود که توسط انگلیسی‌ها رقم خورد. جدی‌ترین اقدام انگلیسی‌ها برای شکل‌گیری اسرائیل صدور «اعلامیه بالفور» در سال ۱۹۱۷ میلادی بود. انگیزه واقعی انگلستان از صدور این اعلامیه تأسیس یک دولت مهاجر در قلب جهان اسلام و کسب موقعیت استراتژیک به منظور دستیابی به منافع استعماری خود در ابعاد گوناگون بود. بسیاری از حقوقدان‌‎ها این اعلامیه را به عنوان سند حقوقی معتبر قبول ندارند؛ زیرا انگلستان از این حق برخوردار نبوده که سرزمینی را که به او تعلق نداشته است به قومی واگذار کند که در آن سکونت نداشته‌اند. به دنبال صدور این اعلامیه، که با نقش‌آفرینی جدی جناح صهیونیستی حاکمیت انگلستان صورت گرفت و پایان جنگ و به‌ویژه فروپاشی دولت عثمانی، انگلستان در تقسیم مناطق تحت پوشش دولت عثمانی با فرانسه توانست فلسطین را از آن خود کند و برای اینکه به اشغال فلسطین شکل قانونی دهد از طریق جامعه ملل در سال ۱۹۲۲م قیمومت فلسطین را به‌دست آورد. افزون بر این فعالیت‌ها، یهودی‌های صهیونیست برای دسترسی به سرزمین فلسطین، «صندوق ملی یهودیان» را راه‌اندازی کردند تا زمین‌های فلسطین را خریداری کنند. برخی از یهودی‌ها و سازمان‌هایی که با هدف تشکیل دولت یهود به‌وجود آمده بودند و به منظور خرید زمین در فلسطین وارد این سرزمین شدند موفق شدند مساحت کمی از اراضی فلسطین را از ساکنان آن خریداری کنند، اما زمانی که فلسطینی‌ها از این نقشه آگاه شدند، دیگر حاضر نبودند زمین‌های خود را به یهودیان بفروشند. براساس اسناد باقی‌مانده از دوره قیمومت انگلستان بر فلسطین، که تا یک شب قبل از اعلام تأسیس رژیم مجعول صهیونیست ادامه داشت، تمام زمین هایی که مباشران خیانتکار از مسلمانان خریداری کردند و به یهودیان فروختند، به اضافه زمین‌هایی که در اختیار انگلستان بود و به یهودیان واگذار شد جمعا کمتر از ۶ درصد سرزمین فلسطین را تشکیل می‌دهند. البته در برخی از منابع حداکثر آن را تا ۸ درصد هم ذکر کرده‌اند. حال با توجه به این آمار این سؤال به‌وجود می‌آید که بقیه سرزمین فلسطین چگونه در اختیار صهیونیست‌ها قرار گرفت؟ تاریخ خونین فلسطین پاسخ این سؤال را می‌دهد: صهیونیست‌ها با کشتار وسیع فلسطینیان در روستا‌ها و شهر‌های فلسطین با ایجاد فضای رعب و وحشت آنها را مجبور به رها کردن خانه و کاشانه و زمین‌هایشان کردند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/25082/
تشکیل رژیم صهیونیست فاصله بین دو جنگ اول و دوم جهانی یک فرصت استثنایی برای جمع‌آوری یهودیان از سراسر دنیا با مساعدت انگلیسی‌ها ایجاد کرد. در کشور‌های مختلف «آژانس یهود» را راه‌اندازی کردند تا با تبلیغات و وعده‌های وسوسه‌کننده زمینه مهاجرت یهودیان را از کشور‌های مختلف به فلسطین فراهم کنند. اما با وجود نشان دادن فلسطین اشغالی به عنوان بهشت موعود و تبلیغات جذاب آژانس یهود در کشور‌های مختلف، جمعیت مهاجر استقراریافته در سرزمین فلسطین از بیش از صد کشور جهان تا پایان جنگ جهانی دوم و هم‌زمان با تأسیس رژیم اسرائیل کمتر از جمعیت فلسطینی‌ها بود. در واقع صهیونیست‌ها توانستند حدود ششصدهزار نفر را تحت عنوان جمعیت یهود در فلسطین مستقر کنند. صهیونیست‌ها به‌زعم خود از سه عنصر اصلی تشکیل‌دهنده یک کشور به دو عنصر اولیه آن، یعنی سرزمین و جمعیت، دست یافته بودند و نوبت دستیابی به عنصر سوم و اصلی یعنی تشکیل دولت بود؛ بنابراین همه تلاش‌هایشان را بر این موضوع متمرکز کردند. اما برای شکل‌گیری دولت نیاز به یک مظلوم‌نمایی بزرگ بود که آن را در جنگ جهانی دوم تحت عنوان هولوکاست مطرح کردند. آنها مدعی بودند که هیتلر شش‌میلیون یهودی را در کوره‌های آدم‌سوزی سوزانده است؛ ازاین‌رو ضرورت تشکیل دولت یهود را تبلیغ کردند و افزون بر این، با ایجاد رعب و وحشت به منظور فرار ساکنان سرزمین فلسطین و همچنین تشکیل واحد‌های ضربتی به نام هاگانا و پالماخ به نفع انگلیسی‌ها وارد جنگ شدند و جنایات زیادی در دیر یاسین و کفر قاسم به‌وجود آوردند. بدین ترتیب رژیم صهیونیستی اسرائیل، با فعالیت گسترده و آواره کردن مردم فلسطین و با حمایت و کمک قدرت‌های بزرگ و سازمان‌های بین‌المللی به‌ویژه سازمان ملل متحد زمینه تأسیس دولت اسرائیل را فراهم کرد. دیوید بن گوریون، که از او به عنوان معمار و بنیان‌گذار اسرائیل و اولین نخست‌وزیر این رژیم غاصب یاد می‌شود، در ۱۴ مه ۱۹۴۸م موجودیت رژیم اسرائیل را اعلام کرد. برخی از قدرت‌ها از جمله آمریکا پس از یازده دقیقه رژیم اسرائیل را به رسمیت شناختند. کشور‌های اسلامی به‌ویژه کشور‌های عربی نه تنها اسرائیل را به رسمیت نشناختند، بلکه با آن شور و احساسی که در ابتدا از خود نشان دادند وارد جنگ با اسرائیل شدند و از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۳م چهار جنگ بین اسرائیل و کشور‌های عربی رخ داد. پس از اعلام موجودیت اسرائیل در فلسطین مواضع کشور‌ها به‌ویژه کشور‌های اسلامی بسیار تعیین‌کننده و اثرگذار بود. رژیم محمدرضا پهلوی سه گزینه در برابر تأسیس دولت اسرائیل پیش رو داشت: گزینه اول حمایت از مردم مظلوم فلسطین که بهترین گزینه بود و جامعه اسلامی هم این انتظار را داشت. البته در حمایت از فلسطین آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام تلاش خود را برای اعزام پنج‌هزار نیروی کمکی و مبارز داوطلب برای جنگیدن با رژیم اسرائیل آغاز کردند، اما رژیم پهلوی به این گزینه توجه نکرد و مانع اعزام حامیان فلسطین شد. گزینه دوم می‌توانست اعلام بی‌طرفی نسبت به موضوع فلسطین باشد. گزینه سوم پشتیبانی و حمایت از رژیم اسرائیل بود که از منظر مردم مسلمان ایران و رهبران مذهبی بدترین گزینه بود. متأسفانه محمدرضا پهلوی گزینه سوم را انتخاب کرد و هرچند به‌ظاهر و در گفتار، خود را طرفدار فلسطین در پاره‌ای از امور معرفی می‌کرد در عمل و با شناسایی اسرائیل به صورت دوفاکتو در سال ۱۳۲۸ روابط پنهانی خود را با رژیم اسرائیل آغاز کرد. این روابط در ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی امنیتی ـ اطلاعاتی، نظامی و فرهنگی با دشمن مسلمانان به صورت گسترده و پیچیده و اسرارآمیز و در بالاترین سطح در مقایسه با کشور‌های خاورمیانه به مدت سی سال تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/25082/
مواضع علما در جنگ اول اعراب و اسرائیل جنگ‌های اعراب و اسرائیل یکی از رویدادهای مهم و تحول‌ساز تاریخ خاورمیانه به‌شمار می‌آید. با توجه به اینکه مسئله فلسطین مسئله اول جهان اسلام است، بی‌شک روحانیان در چنین مقاطعی بسیار مهم و اثرگذارند. بر این اساس، تلاش خواهد شد در سطور زیر نقش علما و روحانیان ایرانی و مواضع آنها در قبال این جنگ‌ها بررسی شود. اولین جنگ میان اعراب و اسرائیل که خاورمیانه را با بحران روبه‌رو کرد در سال 1327ش به وقوع پیوست. در این سال، در پی خروج نیروهای انگلیسی از فلسطین، که قیمومیت این سرزمین را بر عهده داشتند، خلأ قدرت پدید آمد و همین امر در نهایت به نبرد میان طرفین منتهی شد. در سال 1335ش دومین منازعه میان اعراب و اسرائیل رخ داد. این نبرد در پی ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر و میان کشورهای مصر از یک طرف و انگلستان، فرانسه و اسرائیل از طرف دیگر رخ داد. نبرد سوم نیز میان طرفین در سال 1346ش رخ داد. در این سال مصر، اردن و سوریه از یک‌سو و اسرائیل از سوی دیگر وارد نبرد شدند. هرچند علما پیش از آغاز جنگ‌های اعراب و اسرائیل به‌شدت علیه ایجاد رژیم اشغالگر اسرائیل در سرزمین‌های فلسطینی واکنش نشان داده و موجودیت این رژیم را به چالش کشیده بودند، مبارزه علما با اسرائیل پس از آغاز نبرد میان طرفین وارد مرحله جدیدی شد.   شاید مهم‌ترین چهره در میان علما که در پی وقوع جنگ اول اعراب و اسرائیل به اتخاذ موضع پرداخت آیت‌الله عبدالکریم زنجانی بود. ایشان حتی یک بار در سال 1318ش و در اوایل تلاش‌ها برای ایجاد رژیم غاصب اسرائیل به سرزمین‌های اشغالی رفت و در مسجدالاقصی مسلمانان را به اتحاد و مبارزه در برابر اسرائیل دعوت کرد. پس از آغاز نبرد اول، آیت‌الله زنجانی بار دیگر مسلمان را به جهاد و مبارزه علیه اسرائیل فرا خواند. ایشان به‌صراحت و در فتوایی کاملا روشن، مسلمان را از این توطئه بزرگ آگاه و همگان را به اقدام علیه آن دعوت کرد. این عالم مجاهد به‌قدری نسبت به مسئله مردم مظلوم فلسطین دغدغه داشت که حاضر بود جان خود را در این راه فدا کند و هر آنچه را دارد پای این مسئله بگذارد. آیت‌الله زنجانی حتی بعد از اعلام جهاد علیه اسرائیل در نطقی اعلام کرد که «اگر من توانایی حمل سلاح داشتم، جزء اولین کسانی بودم که از عراق عازم جهاد با اسرائیل می‌شدم». همه اینها نشان می‌دهد که ایشان کاملا اهمیت موضوع را درک کرده بود و می‌دانست که جهان اسلام با چه خطر بزرگی روبه‌روست. اما آیت‌الله زنجانی تنها عالمی نبود که علیه اسرائیل موضع‌گیری کرد. آیت‌الله بروجرودی، که در آن مقطع زمانی تنها مرجع تقلید شیعیان بودند، نیز در قبال این رخداد واکنش تندی از خود نشان دادند. ایشان در واکنش به  جنگ اعراب و اسرائیل و در خصوص مهم‌ترین مسئله جهان اسلام بیانیه صادر کردند و ضمن اظهار تأسف و تأثر از کشتار مسلمانان به دست یهودیان این نکته را یادآور شدند که یهودیان در مدت نزدیک به چهارده قرن زیر پرچم اسلام جان، مال و دینشان محترم و محفوظ بوده است و از حمایت و پشتیبانی مسلمانان برخوردار بوده‌اند. ایشان در این بیانه به‌صراحت خواستار نابودی صهیونیست‌ها و از میان برداشته شدن این رژیم شدند؛ رژیمی که خون‌های پاک مسلمانان را می‌ریزد و خانه و عبادتگاه‌های آنان را تخریب می‌کند. علاوه بر ایشان آیت الله بهبهانی نیز تلگرافی به پاپ اعظم در واتیکان ارسال و ضمن اظهار تأسف از حوادث فلسطین و پایمال شدن حقوق مردم مظلوم و مسلمان این سرزمین، از همراهی و حمایت مسیحیان از یهودیان فلسطین و به رسمیت شناخته شدن دولت غاصب اسرائیل توسط آنها، ابزار تنفر و انزجار کردند. ایشان از پاپ خواستند به کشورهای مسیحی این نکته را یادآور شوند که باید از حمایت این بخش از جامعه یهودی، که به دنبال تعدی و ظلم به مسلمانان هستند، دست بردارند و به جان و مال مسلمانان تعرض نکنند و عواطف و احساسات آنها را تحریک نکنند. البته آیت‌الله بهبهانی تنها به این موضع‌گیری اکتفا نکردند و مجلس شورای ملی ایران را نیز خطاب قرار دادند. ایشان ضمن ذکر وقایعی که در فلسطین می‌گذرد و مصائبی که مسلمانان این سرزمین تحمل می‌کنند از مجلس شورای ملی خواستند با جدیت بیشتری این موضوع را دنبال کند. ایشان تأکید کردند که مجلس شورای ملی باید تنفر و انزجار خود از اعمال صهیونیست‌ها و همدردی ملت مسلمان ایران و خاصه طبقه روحانیت از فلسطینیان را به صورت رسمی اعلام کند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24942/
مواضع علما در قبال جنگ دوم و سوم اعراب و اسرائیل اولین جنگ میان اعراب و اسرائیل که خاورمیانه را با بحران روبه‌رو کرد در سال 1327ش به وقوع پیوست. در این سال، در پی خروج نیروهای انگلیسی از فلسطین، که قیمومیت این سرزمین را بر عهده داشتند، خلأ قدرت پدید آمد و همین امر در نهایت به نبرد میان طرفین منتهی شد. در سال 1335ش دومین منازعه میان اعراب و اسرائیل رخ داد. این نبرد در پی ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر و میان کشورهای مصر از یک طرف و انگلستان، فرانسه و اسرائیل از طرف دیگر رخ داد. نبرد سوم نیز میان طرفین در سال 1346ش رخ داد. در این سال مصر، اردن و سوریه از یک‌سو و اسرائیل از سوی دیگر وارد نبرد شدند. پس از آغاز جنگ دوم اعراب و اسرائیل، با توجه به حضور قدرت‌های بزرگ در این نبرد، مواضع علما تا حدودی تغییر کرد. در واقع اگر در نبرد اول همه اعتراض‌ها متوجه دولت غاصب اسرائیل و نوک پیکان حملات رو به سوی رژیم صهیونیستی بود، این بار دولت ایران نیز به‌شدت زیر سؤال رفت و به نوعی به سیاست دولت وقت ایران نیز حمله شد. بااین‌حال، هیچ‌گاه مسئله فلسطین و مبارزه با اسرائیل از اهداف مورد نظر دور نشد؛ برای نمونه، اکثر علما و روحانیان در مجالس و منابر وعظ و خطابه انزجار خود را از اعمال متجاوزان به حقوق فلسطینی‌ها اعلام و همدردی خود را با اعراب مسلمان فلسطین اظهار کردند. در تهران آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام فعالیت خود را برای احقاق حقوق مسلمانان فلسطینی شدت بخشیدند و از هر ابزار و وسیله‌ای برای ابراز حمایت و پشتیبانی از مسلمانان فلسطین استفاده کردند و تمام تلاش خود را به خرج دادند تا صدای مسلمانان فلسطینی را به گوش جهانیان برسانند. در قم نیز شاهد صدور بیانیه‌های آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله بهبهانی و علمای دیگر در حمایت از مردم مظلوم فلسطین بودیم. در سال 1346ش بود که برای بار سوم اعراب و اسرائیل وارد یک منازعه دیگر شدند. اسرائیل این بار برای از بین بردن مقاومت در جهان اسلام و به‌ویژه ایستادگی مردم فلسطین، به کشورهای عربی مجاور حمله کرد. اسرائیل در این نبرد به پیروزی‌های مهمی نیز دست یافت و همین امر جهان اسلام را بیش از پیش متوجه این خطر کرد. در ایران نیز حوزه علمیه و علما و روحانیان علیه سیاست‌های توسعه‌طلبانه رژیم غاصب اسرائیل به‌شدت واکنش نشان دادند. به خصوص که این بار امام خمینی از جایگاه خاصی در فضای سیاسی ایران برخوردار بودند و با درک اهمیت موضوع نه تنها اسرائیل را به تجاوز به سرزمین‌های اسلامی، بلکه کشورهای هم‌پیمان با آن را نیز به جنگ‌افروزی متهم کردند. ایشان همچنین دولت‌های اسلامی در نقاط مختلف جهان و به‌ویژه منطقه خاورمیانه را به اتحاد و وحدت دعوت نمودند و بر این نکته تأکید کردند که دول استعمارگر و بیگانگان می‌خواهند با ایجاد نفاق و جدایی در میان مسلمانان و دولت‌های اسلامی، ممالک ما را تحت اسارت و ذیل استعمار نگه دارند و از منابع مادی و معنوی آن استفاده کنند. علاوه بر این، امام در روز 17 خردادماه سال 1346ش در پیامی به مناسبت جنگ شش‌روزه اعراب و اسرائیل، فتوایی صادر کردند که طی آن هر گونه رابطه تجاری و سیاسی دولت‌های اسلامی با اسرائیل و همچنین مصرف کالاهای اسرائیلی در میان مردم سرزمین‌های اسلامی حرام اعلام شد. امام خمینی همچنین به دولت ایران هشدار دادند که از دولت اسرائیل دوری کند و شریک جرم آنها در مبارزه با مسلمانان نشود. ایشان اسرائیل را یک ماده فساد نام نهادند که در قلب ممالک اسلامی با پشتیبانی قدرت‌های بزرگ به‌وجود آمده است و ریشه فسادش هر روز کشورهای اسلامی را تهدید می‌کند. امام در ادامه فرمودند که باید با همّت کشورهای اسلامی این ریشه فساد خشک و از میان برداشته شود. ایشان حتی بهره‌گیری از منابع صدقه و ذکات را برای انجام این کار توصیه می‌کردند و بر این باور بودند که این هدف حیاتی به هر نحو باید عملی و ممکن شود. در مجموع باید گفت که علما و روحانیان ایرانی در قبال مسئله فلسطین همواره نظر و دیدگاه یکسانی داشته‌اند و مواضعشان صریح و قاطعانه بوده است. این رویکرد چه پیش از شروع جنگ اعراب و اسرائیل و چه پس از آن همواره وجود داشته و هیچ گونه تردید و تشکیکی نیز در آن دیده نشده است. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24942/
نقش انگلیس در کوچک شدن نقشه ایران دکتر رضا قریبی معاون پژوهشکده تاریخ معاصر گفت: انگلستان طی دویست سال گذشته یک میلیون و ۲۶۰ هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را جدا کرده و در کودتای ۱۲۹۹ حضور فعال داشت. در کودتای ۲۸ مرداد نیز، هم آمریکایی‌ها و هم انگلیسی‌ها دخالت داشتند و بعد هم پشتیبان دولت‌های خودکامه رضاخان و محمدرضا شدند. حتی در سال‌های قبل‌تر از آن در جنگ‌های ایران و روس، نقش آنها مشاهده می‌شود. نباید این حقایق را فراموش کنیم. این دست موضوعات فراوان‌اند و اگر خوب تبیین نشوند، استعمار که به‌هرحال وجود دارد، چهره‌ای صمیمی و دوست‌داشتنی از خود به نمایش می‌گذارد، گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است. بسیاری از مشکلاتی که در ایران پیش آمده، ناشی از عدم درک صحیح از راهبرد قدرت‌های بزرگ نسبت به ایران به علت قابلیت‌های بالقوه کشور بود. این قدرت‌ها عملا تلاش کردند تا در قلب زمین، کشور قدرتمندی وجود نداشته باشد. براساس این راهبرد، قدرت‌های بزرگ مانند انگلیس و روسیه، به این نتیجه رسیدند که ایرانِ دارای تمدن غنی و ظرفیت‌های بالقوه نباید قدرتمند شود، بلکه باید تضعیف و حتی تجزیه شود؛ بنابراین از ابزار‌های نفوذ، تسلط، کشتار و ویرانگری‌های متعدد برای رسیدن به اهداف خود بهره می‌بردند. ایران برای کشوری استعماری مانند انگلیس اهمیت مضاعف داشت؛ زیرا بریتانیا هند را که ثروت و منابع طبیعی سرشار، بازار مصرف بزرگ و نیروی کار ارزان داشت، مستعمره خود قرار داده بود و طبق گزارش لرد کرزن و همه لرد‌های انگلیس در کتاب «رستاخیز ایران»، ایران سپر دفاعی هند بود و کشور پوشالی یعنی محافظ و ضربه‌گیر به حساب می‌آمد و همین موضوع ایران را به مدت صد سال عقب نگه داشت. در واقع جمله سر گور اوزلی، سفیر بریتانیا در ایران، که گفته بود: «برای صیانت از منافع انگلستان در هند، ایران بایستی در وحوشت و بربریت نگاه داشته شود»، سیاست دویست‌ساله غرب در قبال ایران بود و اجازه نمی‌دادند ایران هیچ‌گونه پیشرفتی داشته باشد. بعد‌ها با کشف نفت در ایران در اواخر ۱۹۰۹، خود ایران موضوعیت پیدا کرد و انگلیس آن را تصاحب و غارت کرد. بنا به گفته چرچیل، نفت ایران مانند خونی در رگ‌های فسرده امپراتوری بریتانیا جریان پیدا کرد و به آن حیات مجدد داد. پس از تسلط بر نفت ایران، ۸۴ درصد از درآمد نفت کشور متعلق به انگلیسی‌ها بود و ۱۶درصد را به ایران می‌دادند و با این استدلال غارت نفت ایران را توجیه می‌کردند که اگر ما بر نفت ایران مسلط نمی‌شدیم نصیب روس‌ها می‌شد. بنابراین، پایه‌های استعمار انگلستان روی منابع هند و بعد‌ها نفت ایران محکم شد. درک تحولات در ایران بدون بررسی نقش مخرب استعمار امکان‌پذیر نیست. موارد فوق فقط شمه‌ای از این جنایات بود که اگر خوب تبیین نشود، استعمار ــ که به‌هرحال وجود داشته است و امروز هم وجود دارد ــ یک چهره خیلی صمیمی و دوست‌داشتنی از خود به نمایش می‌گذارد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/24496/
تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی یکی از اقدامات نظام سلطه برای ادامه سلطه بر ایران و بازگشت بر این مرز و بوم تحریف تاریخ است. برای واکاوی نقش مورخان و تاریخ‌نگاران و چیستی تحریف تاریخ سراغ دکتر رضا قریبی، معاون پژوهشکده تاریخ معاصر، رفتیم. با توجه به بیانات مقام معظم رهبری جهاد تبیین یک فریضه واجب است. علاوه بر آن، مواجهه تمدنی انقلاب اسلامی با تمدن غرب ضرورت جهاد را دوچندان می‌کند؛ زیرا قطعا جریاناتی که در داخل کشور وابسته به جریان تمدنی غرب هستند، نمی‌خواهند واقعیت‌های تاریخ معاصر و حوادث و اتفاق‌هایی را که رخ داده‌اند، از جمله بحث استعمار و استبداد نشان داده شود. در جریان مشروطه، جریانات ضددین مثل بابی‌ها و ماسون‌ها چهره خشن و مستبدی از شیخ شهید آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری به نمایش گذاشتند. مثال دیگر خود رضاشاه است که دیکتاتور خشنی بود و دولت یغماگری درست کرد و پسرش هم همان راه را ادامه داد و امروز هم دارند هویتشان را برای مردم عوض می‌کنند و دشمن به‌وسیله رسانه، روایتی را که دلش می‌خواهد، بیان می‌کند و واقعیت را وارونه جلوه می‌دهد و جای دوست و دشمن عوض می‌شود. در حال حاضر، بیش از بیست گروه معارض با انقلاب اسلامی در حال ارائه تاریخ‌نگاری‌اند که طیف‌های مختلفی را شامل می‌شود. طیف اول تاریخ‌نگاری پهلوی‌هاست؛ طیف دوم، تاریخ‌نگاری کارگزاران سیاست خارجی غربی در ایران اعم از آمریکایی، فرانسوی و انگلیسی است که خود اشکال مختلف دارد؛ طیف سوم تاریخ‌نگاری جداشدگان از رژیم پهلوی است که آنها یک جریان تاریخ‌نگاری جدی‌اند؛ طیف چهارم تجاری‌نویسان تاریخی بعد از انقلاب‌اند؛ طیف پنجم تاریخ‌نگاری توده‌ای‌هاست؛ و طیف‌های دیگر از جمله بهائی‌ها، بابی‌ها، فراماسونر‌ها و خارجی‌هایی که وابسته به جریان شرق‌شناسی‌اند را شامل می‌شود. تاریخ‌نگاری دوره پهلوی کاملا هدایت‌شده مبتنی بر روایت انگلیسی از تاریخ ایران است که در آن تردیدی نیست. به عبارتی، خط فکری که از تاریخ‌نگاری سر پرسی سایکس، آن لمبتون، ادوارد براون و مونتگمری وات منتشر می‌شد بر فضای دانشگاهی و فکر تاریخ‌نگاری در آن زمان غلبه داشت. در آن دوره عصر قاجار براساس همین نوع نگاه تعریف شد؛ یعنی بیشتر، فجایع اتفاق‌افتاده توسط روس‌ها در تاریخ ایران دیده شد تا فجایعی که روس و انگلیس با هم علیه ما انجام دادند. جریان تاریخ‌نگاری پهلوی تاریخی وارونه و معکوس از واقعیت کشورمان از ۱۵۰ ساله اخیر تا به حال روایت می‌کند. با پیروزی انقلاب اسلامی تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی نیز متولد شد که دو وظیفه بر عهده دارد: نخست ارائه تاریخ‌نگاری درست و صحیح است تا براساس آن تصمیم‌گیران کشور بتوانند تصمیمات درستی اتخاذ کنند و دوم مقابله با تحریف تاریخ انقلاب اسلامی است. مهم‌ترین انگیزه تحریف تاریخ ادامه سلطه بر ایران است؛ زیرا انقلاب اسلامی به سلطه غربی‌ها بر ایران پایان داد. قطعا انگیزه‌شان منافع و منابع عظیمی است که این کشور دارد. ایران در منطقه ویژه جهان در غرب آسیا قرار دارد و هر کس بر این کشور مسلط شود قطعا می‌تواند یک سیاست جهانی در شرق و غرب عالم داشته باشد. پس اولین انگیزه تحریف تاریخ ادامه سلطه بر ایران است که با انقلاب اسلامی به هم خورده است. علاوه بر این، ذات انقلاب اسلامی نفی نظام سلطه است و صرفا بحث ایران نیست و فراتر است؛ چون این انقلاب با سلطه و سلطه‌گری مخالف است، این فرهنگ نفی سلطه را بعد از چهل و اندی سال به کشور‌های مختلف صادر کرده است و آن کشور‌ها هم‌اکنون در برابر نظام سلطه جهانی، که همان هژمونی تمدنی غرب با سردمداری آمریکاست، ایستاده‌اند. می‌خواهم بگویم بحث از یک کشور و دو منافع فراتر است؛ لذا آنها با همه توانشان آمده‌اند که چهره وارونه‌ای از ایران نشان دهند. دشمن، دشمن است و این تحریف در تاریخ اسلام نیز وجود داشته است؛ اینکه چهره‌های خوب را به بد تبدیل می‌کردند و چهره‌های بد را به خوب. امروز هم نظام غربی که صهیونیسم هم در رأس آن است می‌خواهد این تحریف را خیلی نهادینه‌شده با ابزار جدید جلو ببرد. جریان‌های مختلف داخلی و خارجی مثل سلطنت‌طلب‌ها، بهائی‌ها، بابی‌ها، فراماسونر‌ها و خارجی‌های وابسته به جریان شرق‌شناسی، در بحث تاریخ ۱۵۰ ساله ما از قبل از مشروطه، از واقعیت‌های کشورمان، تاریخی وارونه و معکوس ساخته‌اند. تاریخ‌نگاری اسلامی که بعد از پیروزی انقلاب متولد شد سعی می‌کند هم با جریان آن تحریف‌ها مقابله کند و هم یک تاریخ‌نگاری درست و صحیح برای آینده کشور آماده کند که محققان و تصمیم‌گیران کشور بتوانند بر مبنای آن، تصمیمات درستی را اتخاذ کنند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/interview/24496/
بذر توطئه؛ پیش‌‌زمینه بیانیه بالفور با احتضار مرد بیمار اروپا، یعنی امپراتوری عثمانی، سیاست قدرت‌‌های بزرگ در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به سمت تجزیه منطقه خاورمیانه عربی رفت تا سه ضلع ناسیونالیسم عرب، ظهور جنبش صهیونیسم و جاگیری قدرت‌‌های اروپایی، همچون آلمان، انگلستان و فرانسه را تضمین کند. تحولات سیاسی نشان داده است که عوامل خارجی و سیاست‌‌های توسعه‌‌طلبانه قدرت‌‌های استعماری و امپریالیستی با خلق موجودی به نام رژیم اشغالگر قدس، منافع بسیاری را نصیب خود ساخت و بار دیگر اتحاد استعمار و بورژوازی را ممکن کرد. ریشه بذر کاشته‌شده در پیمان سایکس ـ پیکو، بین انگلستان و فرانسه قرار دارد که به دنبال آن، دو بندر «عکا» و «حیفا» سهم انگلستان شد و فلسطین تحت حاکمیت بین‌‌المللی درآمد. گفته می‌شود که رویای صهیون ــ که به معنای تپه است و یک نام انجیلی برای اورشلیم به‌شمار می‌‌آید و به معنای تلویحی، مرکزیت معنوی ملت یهود است ــ پیش از تئودور هرتزل ــ که کتاب «دولت یهودی» را در سال 1896م منتشر کرد و مدعی شد که یهودیان یک ملت واحد و نه مجموعه‌‌ای متفرق از گروه‌‌های اجتماعی‌‌اند ــ در اندیشه موسی هس (1862م) و لئون پینسکر (1882م) زاده شد. آن دو ایده تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین را ارائه دادند. اما درواقع، با توجه به بررسی‌‌های پژوهشگران، این امر حتی به زمان پیش‌‌تر از طرفداران تولد دوباره یهود برمی‌‌گردد؛ چراکه در فاصله سال‌‌های 1840-1848 انگلستان و فرانسه مسئله یهودیان را با عنوان «مسئله شرق» مطرح و در کنفرانس پنج‌جانبه قدرت‌‌های بزرگ، طرح ایجاد کشور یهودی را در فلسطین تهیه کردند. فروپاشی امپراتوری عثمانی،‌ به شکل‌‌گیری کشورها و تغییر نظم بسیار از اموری منجر شد و رخدادهای مهمی را در خاورمیانه رقم زد؛ همچنین جنگ جهانی اول و اقتصاد ضعیف اروپا، اهمیت بده‌بستان‌های سیاسی و دیپلماتیک پشت پرده را برای تغییر چهره خاورمیانه آشکار کرد. پیش‌‌نویس‌‌های بی‌‌شماری که انگلستان با شروع رایزنی‌های خود از اوایل تابستان 1917م، آنها را تدوین کرده بود حکایت از آن دارد که «اعلامیه بالفور» نه نتیجه انسان‌‌دوستی زمان جنگ بود و نه یک ابتکار عجولانه در واکنش به بحران فزاینده در فلسطین، بلکه یک اعلامیه تمام‌عیار سیاسی برای کمک گرفتن از یهودیان آمریکا و ترغیب آنها به فشار وارد کردن به دولت آمریکا به منظور کمک به نیروهای متفقین بود و نیز، امیدوار بودن به یهودیان روسیه تا دولت انقلابی روسیه یک بار دیگر به صحنه جنگ بازگردد. در این میانه بود که اعلامیه بالفور منتشر شد. چگونگی اعلامیه بالفور نشان می‌‌دهد که مذاکرات یادشده بدون صورت‌مجلس و صرفا در حد یادداشت خصوصی و تذکاریه از اواخر ماه آوریل 1917م شروع شده بود تا بر اساس فرمولی که لرد روتشیلد و پروفسور وایزمن تهیه کرده بودند، دولت انگلیس زمینه‌‌‌‌های مساعد به منظور ایجاد وطنی برای یهودیان در فلسطین فراهم کند. در اصلاحیه‌‌ها و رفت و برگشت‌‌های پیش‌‌نویس این بیانیه، واژگان «باید» و «تضمین» که بار سنگینی بر دوش انگلیس می‌‌گذاشت، تعدیل یافت و سرانجام در روز 2 نوامبر 1917م اعلامیه توسط لرد جیمز بالفور منتشر شد. در این اعلامیه تصریح شده بود که «دولت اعلیحضرت تأسیس وطن ملی برای یهودیان در فلسطین را با نظر موافق تلقی می‌‌کند و برای رسیدن به این هدف مساعی حسنه خود را به کار خواهد برد». اعلام این بیانیه، خنجری بر پیمان‌‌ها، مذاکرات و کنفرانس‌‌های دوجانبه و چندجانبه‌‌ بین انگلستان و شریف حسین و حتی فرانسه بود. نهضت‌‌های ناسیونالیست عربی و سازمان‌‌های سیاسی فلسطینی مانند «المنتدی الادبی» و «النادی العربی» در سال‌‌های 1919 و 1920م نگرانی خود را نسبت به گسترش صهیونیسم اعلام کردند، ولی این نگرانی‌‎ها نزد انگلستان هیچ اهمیتی نداشت. بالفور طی نامه‌‌ای به لرد کرزن، به‌‎صراحت عقیده خود را نسبت به ملت فلسطین اعلام کرد و گفت: «صهیونیسم صحیح یا غلط، خوب یا بد مرامی است که ریشه در اعصار و قرون دارد و از نظر حال یک نیاز تلقی می‌‌شود و از نظر آینده امیدهای فراوانی به آن دوخته شده است؛ به همین جهت نیز، مرام صهیونیستی خیلی مهم‌تر از آرزوها و تعصبات هفتصدهزار عربی است که فعلا به‌عنوان جمعیت سرزمین تاریخی فلسطین شناخته می‌‌شوند». بنابراین، منافع اقتصادی انگلستان بر اخلاق سیاسی و تعهدات او اولویت پیدا کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24210/
پیامد سیاسی و اقتصادی بیانیه بالفور یکی از پرسش‌‌های مهمی که در باب اعلامیه بالفور مطرح است، گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم انگلستان ازیک‌طرف، و کنترل مناطقی از مستعمرات از طرف دیگر است. انگلستان، در رقابت با کشورهای نوظهوری چون فرانسه و آلمان در اروپا جهت کسب مستعمره در تلاش بود که علاوه بر کسب سرزمینی از امپراتوری عثمانی، هم به تعهدات معنوی خود به دوستان پرنفوذ صهیونیست وفادار بماند و هم با فراهم‌‌آوری منطقه‌‌ای در فلسطین، حمایت خود را از یهودیان داخل در کشورهای آمریکا و روسیه، جهت ورود به نیروهای متفقین اعلام کند؛ بنابراین، بازی انگلستان را باید در چهارچوب راهبردی او در جهت حفظ منافع استراتژیک در جنگ جهانی اول و رقابت با دیگر کشورهای اروپایی در منطقه خاورمیانه عربی نگاه کرد. بر مبنای این اصل، گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم انگلستان در راستای حفظ منافع استراتژیک آینده انگلستان و استفاده ابزاری از صهیونیسم قرار داشت. مهم‌‌تر از آن، کنترل منطقه «سینا» و غرب «سوئز» بود تا منطقه حائلی برای ممانعت از دستیابی قدرت‌‌های اروپایی به کانال یادشده و درنتیجه مانعی برای این شاهراه حیاتی به هند و شرق آسیا شود. بنابراین آنچه دستاورد انگلستان از بیانیه بالفور و پیامد سیاسی آن به‌شمار می‌آید در چند بند خلاصه می‌‌شود: الف) گرایش به جانب صهیونیسم و طرفداری از طرح موطن ملی یهود، منافع انگلستان را در کانال سوئز و مصر حفظ می‌‌کرد؛ ب) یهودیان سراسر جهان از نظر مادی و معنوی از انگلستان و اهداف جنگی آن حمایت می‌‌کردند؛ ج) حمایت از موطن ملی یهود باعث می‌‌شد یهودیان پرنفوذ آمریکا، دولت آمریکا را برای ورود به جنگ به نفع انگلستان و متفقین تشویق کنند؛ د) حمایت از صهیونیسم باعث می‌‌شد یهودیان روسیه به دولت کمونیستی فشار آورند تا از تسلیم در جنگ به نفع آلمان خودداری ورزد. با این تبیین، انگلستان علاوه بر حمایت‌‌های متقابل سیاسی،‌ از بورژوازی و سرمایه‌‌داران یهودی نیز غافل نماند و از نیروی بالقوه آنها برای دستیابی به اهداف خود استفاده کرد. در مورد پیامد اقتصادی می توان گفت براساس اسناد موجود وزارت خارجه انگلستان، بزرگ‌‌ترین سرمایه‌‌داران یهودی در انگلستان حضور داشتند و بدون سرمایه‌‌گذاری آنها در خرید زمین، اسکان مهاجران و ساخت مستعمرات، صهیونیسم نمی‌‌توانست مهاجران را به استقرار در فلسطین تشویق کند. علاوه بر این، کسب مستعمرات برای رقابت‌‌های استعماری یک «ضرورت» و یک «تقارن تاریخی» به‌شمار می‌آید؛ چراکه صهیونیسم به‌عنوان یک اقدام مالی و سرمایه‌‌داری ظهور کرد و پیوند بورژوازی یهودی و اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی قرن نوزدهم میلادی، ‌این تقارن تاریخی را هموار کرد. بارون ادموند دو روتشیلد و سهام‌‌داران شرکت «تراست مستعمراتی یهود» و سوداگران ثروتمند مختلف، ازجمله رهبران صهیونیسم بودند که خطر جذب یهودیان در جامعه را احساس می‌کردند و به منظور برقراری مجدد سلطه و نیز جلوگیری از جذب تدریجی یهودیان در محیط‌‌های مختلف و محصور شدن ذخیره‌‌های سرمایه‌‌های مادی در این محیط‌‌ها، خلق دوباره ارض موعود را علم کردند تا اتحاد بورژوازی و امپریالیسم دوباره برقرار شود. اعلامیه بالفور، طرح نظری ارض موعود را تحقق بخشید و زمینه سرمایه‌‌داران صهیونیسم و یهودیان بورژوا را برای کسب «بازار» جدید،‌ توسعه وابستگی اقتصاد پیرامون فراهم کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24210/
ایران در طرح خاورمیانه بزرگ انگلیسی‌ها از سه منظر جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، اظهار داشت: ایران در طرح خاورمیانه بزرگ یا جدید انگلیسیها از سه منظر داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد. وی افزود: از لحاظ داخلی، انگلیسی‌ها با طراحی کودتای ۱۲۹۹ به صورت کامل بر ایران تسلط یافتند تا هم نفتی را که از قبل از کودتا در ایران کشف شده بود غارت کنند و هم کانون مبارزه علیه استعمار را که در ایران شکل گرفته و در منطقه الهام‌بخش شده بود از بین ببرند. حقانی ادامه داد: انگلستان از لحاظ منطقه‌ای نیز طرح‌هایی در منطقه داشت. بریتانیا در سال ۱۹۱۷ با طرح بالفور عملا گام‌های جدی برای تأسیس یک رژیم صهیونیستی در خاورمیانه برداشت. بعد از کودتای ۱۲۹۹ در ایران،  برخی از نشریات در کشور اعلام کردند هدف از کودتا در ایران، استفاده از ظرفیت‌های ایران برای کمک به رژیمی است که قرار است بعد‌ها در خاورمیانه تأسیس شود. وی گفت: ایران، علاوه بر امکانات مالی از امکانات دیپلماتیک نیز برخوردار بود. برخی از کنسولگری‌های ایران در منطقه متأسفانه به مراکز صدور روادید برای صهیونیست‌هایی تبدیل شدند که قصد مهاجرت به فلسطین را داشتند. رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر ادامه داد: مسئله بعدی، حمل و نقل یهودی‌های صهیونیست از روسیه و کشورهای همجوار ایران بود که از مسیر کشور صورت می‌گرفت. آنچه اکنون اهمیت دارد، جنبه منطقه‌ای ایران است که انگلیسی‌ها سعی داشتند از این ظرفیت استفاده کنند. وی افزود: این مسئله به‌سرعت در ایران بازخورد پیدا کرد. در سال ۱۳۰۲ در ایران شاهد تشکیل حزب صهیونیست در ایران بودیم. صهیونیست‌ها فعالیت گسترده‌ای در ایران داشتند و قرار بود ایران پایگاه مهم انتقال یهودی‌ها به فلسطین عزیز باشد. حقانی با بیان اینکه در شرایط خفقان‌آمیزی که بعد از کودتای ۱۲۹۹ در ایران شکل گرفت، صهیونیست‌ها توانستند حزب خودشان را با حمایت رضاخان در ایران تأسیس کنند، تصریح کرد: مهاجرت در ایران در حال جریان بود. نشریات صهیونیستی در کشور ما به‌صراحت و آشکارا تیتر می‌زدند: «فرزندان صهیون پیش به سوی ارض موعود». حدود ۹۷ سال قبل مردم ایران به این مسئله حساس شدند. فعالیت صهیونیست‌ها با مخالفت مرجعیت شیعه روبه‌رو و منجر به تظاهرات گسترده مردمی در تهران شد. بخشی از این تظاهرات به آگاهی مرجعیت شیعه از اهداف پنهان صهیونیست‌ها برمی‌گشت. آنها از ابتدا بحث از نیل تا فرات را مطرح می‌کردند. وی در پایان خاطرنشان کرد: البته در دوره رژیم پهلوی به‌خصوص در دوره محمدرضا پهلوی ما شاهد این هستیم که آنها فراتر از فرات نیز رفتند. ایران به ستون پنجم رژیم صهیونیستی تبدیل شد که با انقلاب اسلامی این معادله به هم خورد و به قول نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی، زلزله‌ای در ایران رخ داد که ابعاد آن تا فلسطین را نیز در بر گرفت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/news/19802/