بذر توطئه؛ پیشزمینه بیانیه بالفور
با احتضار مرد بیمار اروپا، یعنی امپراتوری عثمانی، سیاست قدرتهای بزرگ در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به سمت تجزیه منطقه خاورمیانه عربی رفت تا سه ضلع ناسیونالیسم عرب، ظهور جنبش صهیونیسم و جاگیری قدرتهای اروپایی، همچون آلمان، انگلستان و فرانسه را تضمین کند. تحولات سیاسی نشان داده است که عوامل خارجی و سیاستهای توسعهطلبانه قدرتهای استعماری و امپریالیستی با خلق موجودی به نام رژیم اشغالگر قدس، منافع بسیاری را نصیب خود ساخت و بار دیگر اتحاد استعمار و بورژوازی را ممکن کرد. ریشه بذر کاشتهشده در پیمان سایکس ـ پیکو، بین انگلستان و فرانسه قرار دارد که به دنبال آن، دو بندر «عکا» و «حیفا» سهم انگلستان شد و فلسطین تحت حاکمیت بینالمللی درآمد. گفته میشود که رویای صهیون ــ که به معنای تپه است و یک نام انجیلی برای اورشلیم بهشمار میآید و به معنای تلویحی، مرکزیت معنوی ملت یهود است ــ پیش از تئودور هرتزل ــ که کتاب «دولت یهودی» را در سال 1896م منتشر کرد و مدعی شد که یهودیان یک ملت واحد و نه مجموعهای متفرق از گروههای اجتماعیاند ــ در اندیشه موسی هس (1862م) و لئون پینسکر (1882م) زاده شد. آن دو ایده تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین را ارائه دادند. اما درواقع، با توجه به بررسیهای پژوهشگران، این امر حتی به زمان پیشتر از طرفداران تولد دوباره یهود برمیگردد؛ چراکه در فاصله سالهای 1840-1848 انگلستان و فرانسه مسئله یهودیان را با عنوان «مسئله شرق» مطرح و در کنفرانس پنججانبه قدرتهای بزرگ، طرح ایجاد کشور یهودی را در فلسطین تهیه کردند.
فروپاشی امپراتوری عثمانی، به شکلگیری کشورها و تغییر نظم بسیار از اموری منجر شد و رخدادهای مهمی را در خاورمیانه رقم زد؛ همچنین جنگ جهانی اول و اقتصاد ضعیف اروپا، اهمیت بدهبستانهای سیاسی و دیپلماتیک پشت پرده را برای تغییر چهره خاورمیانه آشکار کرد. پیشنویسهای بیشماری که انگلستان با شروع رایزنیهای خود از اوایل تابستان 1917م، آنها را تدوین کرده بود حکایت از آن دارد که «اعلامیه بالفور» نه نتیجه انساندوستی زمان جنگ بود و نه یک ابتکار عجولانه در واکنش به بحران فزاینده در فلسطین، بلکه یک اعلامیه تمامعیار سیاسی برای کمک گرفتن از یهودیان آمریکا و ترغیب آنها به فشار وارد کردن به دولت آمریکا به منظور کمک به نیروهای متفقین بود و نیز، امیدوار بودن به یهودیان روسیه تا دولت انقلابی روسیه یک بار دیگر به صحنه جنگ بازگردد. در این میانه بود که اعلامیه بالفور منتشر شد.
چگونگی اعلامیه بالفور نشان میدهد که مذاکرات یادشده بدون صورتمجلس و صرفا در حد یادداشت خصوصی و تذکاریه از اواخر ماه آوریل 1917م شروع شده بود تا بر اساس فرمولی که لرد روتشیلد و پروفسور وایزمن تهیه کرده بودند، دولت انگلیس زمینههای مساعد به منظور ایجاد وطنی برای یهودیان در فلسطین فراهم کند. در اصلاحیهها و رفت و برگشتهای پیشنویس این بیانیه، واژگان «باید» و «تضمین» که بار سنگینی بر دوش انگلیس میگذاشت، تعدیل یافت و سرانجام در روز 2 نوامبر 1917م اعلامیه توسط لرد جیمز بالفور منتشر شد. در این اعلامیه تصریح شده بود که «دولت اعلیحضرت تأسیس وطن ملی برای یهودیان در فلسطین را با نظر موافق تلقی میکند و برای رسیدن به این هدف مساعی حسنه خود را به کار خواهد برد». اعلام این بیانیه، خنجری بر پیمانها، مذاکرات و کنفرانسهای دوجانبه و چندجانبه بین انگلستان و شریف حسین و حتی فرانسه بود. نهضتهای ناسیونالیست عربی و سازمانهای سیاسی فلسطینی مانند «المنتدی الادبی» و «النادی العربی» در سالهای 1919 و 1920م نگرانی خود را نسبت به گسترش صهیونیسم اعلام کردند، ولی این نگرانیها نزد انگلستان هیچ اهمیتی نداشت. بالفور طی نامهای به لرد کرزن، بهصراحت عقیده خود را نسبت به ملت فلسطین اعلام کرد و گفت: «صهیونیسم صحیح یا غلط، خوب یا بد مرامی است که ریشه در اعصار و قرون دارد و از نظر حال یک نیاز تلقی میشود و از نظر آینده امیدهای فراوانی به آن دوخته شده است؛ به همین جهت نیز، مرام صهیونیستی خیلی مهمتر از آرزوها و تعصبات هفتصدهزار عربی است که فعلا بهعنوان جمعیت سرزمین تاریخی فلسطین شناخته میشوند». بنابراین، منافع اقتصادی انگلستان بر اخلاق سیاسی و تعهدات او اولویت پیدا کرد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24210/
پیامد سیاسی و اقتصادی بیانیه بالفور
یکی از پرسشهای مهمی که در باب اعلامیه بالفور مطرح است، گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم انگلستان ازیکطرف، و کنترل مناطقی از مستعمرات از طرف دیگر است. انگلستان، در رقابت با کشورهای نوظهوری چون فرانسه و آلمان در اروپا جهت کسب مستعمره در تلاش بود که علاوه بر کسب سرزمینی از امپراتوری عثمانی، هم به تعهدات معنوی خود به دوستان پرنفوذ صهیونیست وفادار بماند و هم با فراهمآوری منطقهای در فلسطین، حمایت خود را از یهودیان داخل در کشورهای آمریکا و روسیه، جهت ورود به نیروهای متفقین اعلام کند؛ بنابراین، بازی انگلستان را باید در چهارچوب راهبردی او در جهت حفظ منافع استراتژیک در جنگ جهانی اول و رقابت با دیگر کشورهای اروپایی در منطقه خاورمیانه عربی نگاه کرد. بر مبنای این اصل، گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم انگلستان در راستای حفظ منافع استراتژیک آینده انگلستان و استفاده ابزاری از صهیونیسم قرار داشت. مهمتر از آن، کنترل منطقه «سینا» و غرب «سوئز» بود تا منطقه حائلی برای ممانعت از دستیابی قدرتهای اروپایی به کانال یادشده و درنتیجه مانعی برای این شاهراه حیاتی به هند و شرق آسیا شود.
بنابراین آنچه دستاورد انگلستان از بیانیه بالفور و پیامد سیاسی آن بهشمار میآید در چند بند خلاصه میشود:
الف) گرایش به جانب صهیونیسم و طرفداری از طرح موطن ملی یهود، منافع انگلستان را در کانال سوئز و مصر حفظ میکرد؛
ب) یهودیان سراسر جهان از نظر مادی و معنوی از انگلستان و اهداف جنگی آن حمایت میکردند؛
ج) حمایت از موطن ملی یهود باعث میشد یهودیان پرنفوذ آمریکا، دولت آمریکا را برای ورود به جنگ به نفع انگلستان و متفقین تشویق کنند؛
د) حمایت از صهیونیسم باعث میشد یهودیان روسیه به دولت کمونیستی فشار آورند تا از تسلیم در جنگ به نفع آلمان خودداری ورزد.
با این تبیین، انگلستان علاوه بر حمایتهای متقابل سیاسی، از بورژوازی و سرمایهداران یهودی نیز غافل نماند و از نیروی بالقوه آنها برای دستیابی به اهداف خود استفاده کرد.
در مورد پیامد اقتصادی می توان گفت براساس اسناد موجود وزارت خارجه انگلستان، بزرگترین سرمایهداران یهودی در انگلستان حضور داشتند و بدون سرمایهگذاری آنها در خرید زمین، اسکان مهاجران و ساخت مستعمرات، صهیونیسم نمیتوانست مهاجران را به استقرار در فلسطین تشویق کند. علاوه بر این، کسب مستعمرات برای رقابتهای استعماری یک «ضرورت» و یک «تقارن تاریخی» بهشمار میآید؛ چراکه صهیونیسم بهعنوان یک اقدام مالی و سرمایهداری ظهور کرد و پیوند بورژوازی یهودی و اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی قرن نوزدهم میلادی، این تقارن تاریخی را هموار کرد. بارون ادموند دو روتشیلد و سهامداران شرکت «تراست مستعمراتی یهود» و سوداگران ثروتمند مختلف، ازجمله رهبران صهیونیسم بودند که خطر جذب یهودیان در جامعه را احساس میکردند و به منظور برقراری مجدد سلطه و نیز جلوگیری از جذب تدریجی یهودیان در محیطهای مختلف و محصور شدن ذخیرههای سرمایههای مادی در این محیطها، خلق دوباره ارض موعود را علم کردند تا اتحاد بورژوازی و امپریالیسم دوباره برقرار شود.
اعلامیه بالفور، طرح نظری ارض موعود را تحقق بخشید و زمینه سرمایهداران صهیونیسم و یهودیان بورژوا را برای کسب «بازار» جدید، توسعه وابستگی اقتصاد پیرامون فراهم کرد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24210/
ایران در طرح خاورمیانه بزرگ انگلیسیها از سه منظر جایگاه ویژهای پیدا کرد
موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، اظهار داشت: ایران در طرح خاورمیانه بزرگ یا جدید انگلیسیها از سه منظر داخلی، منطقهای و بینالمللی جایگاه ویژهای پیدا کرد.
وی افزود: از لحاظ داخلی، انگلیسیها با طراحی کودتای ۱۲۹۹ به صورت کامل بر ایران تسلط یافتند تا هم نفتی را که از قبل از کودتا در ایران کشف شده بود غارت کنند و هم کانون مبارزه علیه استعمار را که در ایران شکل گرفته و در منطقه الهامبخش شده بود از بین ببرند.
حقانی ادامه داد: انگلستان از لحاظ منطقهای نیز طرحهایی در منطقه داشت. بریتانیا در سال ۱۹۱۷ با طرح بالفور عملا گامهای جدی برای تأسیس یک رژیم صهیونیستی در خاورمیانه برداشت. بعد از کودتای ۱۲۹۹ در ایران، برخی از نشریات در کشور اعلام کردند هدف از کودتا در ایران، استفاده از ظرفیتهای ایران برای کمک به رژیمی است که قرار است بعدها در خاورمیانه تأسیس شود.
وی گفت: ایران، علاوه بر امکانات مالی از امکانات دیپلماتیک نیز برخوردار بود. برخی از کنسولگریهای ایران در منطقه متأسفانه به مراکز صدور روادید برای صهیونیستهایی تبدیل شدند که قصد مهاجرت به فلسطین را داشتند.
رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر ادامه داد: مسئله بعدی، حمل و نقل یهودیهای صهیونیست از روسیه و کشورهای همجوار ایران بود که از مسیر کشور صورت میگرفت. آنچه اکنون اهمیت دارد، جنبه منطقهای ایران است که انگلیسیها سعی داشتند از این ظرفیت استفاده کنند. وی افزود: این مسئله بهسرعت در ایران بازخورد پیدا کرد. در سال ۱۳۰۲ در ایران شاهد تشکیل حزب صهیونیست در ایران بودیم. صهیونیستها فعالیت گستردهای در ایران داشتند و قرار بود ایران پایگاه مهم انتقال یهودیها به فلسطین عزیز باشد.
حقانی با بیان اینکه در شرایط خفقانآمیزی که بعد از کودتای ۱۲۹۹ در ایران شکل گرفت، صهیونیستها توانستند حزب خودشان را با حمایت رضاخان در ایران تأسیس کنند، تصریح کرد: مهاجرت در ایران در حال جریان بود. نشریات صهیونیستی در کشور ما بهصراحت و آشکارا تیتر میزدند: «فرزندان صهیون پیش به سوی ارض موعود». حدود ۹۷ سال قبل مردم ایران به این مسئله حساس شدند. فعالیت صهیونیستها با مخالفت مرجعیت شیعه روبهرو و منجر به تظاهرات گسترده مردمی در تهران شد. بخشی از این تظاهرات به آگاهی مرجعیت شیعه از اهداف پنهان صهیونیستها برمیگشت. آنها از ابتدا بحث از نیل تا فرات را مطرح میکردند.
وی در پایان خاطرنشان کرد: البته در دوره رژیم پهلوی بهخصوص در دوره محمدرضا پهلوی ما شاهد این هستیم که آنها فراتر از فرات نیز رفتند. ایران به ستون پنجم رژیم صهیونیستی تبدیل شد که با انقلاب اسلامی این معادله به هم خورد و به قول نخستوزیر رژیم صهیونیستی، زلزلهای در ایران رخ داد که ابعاد آن تا فلسطین را نیز در بر گرفت.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/news/19802/
دلایل اوجگیری روند قدرتیابی بهائیان در دولت هویدا
در بین دولتمردان رژیم پهلوی، امیرعباس هویدا از جمله افرادی است که در مدت حدود سی و اندی حضور در مصادر مختلف اداری و سیاسی، که مهمترین آن نخستوزیری بود، حضور و بستر برآمدن بهائیت را در حیات اجتماعی و امر سیاستگذاری فراهم کرد و به تأثیرگذارترین چهره این فرقه سیاسی تبدیل شد. او با بر عهده گرفتن مأموریتهای مختلف، تشکیلات، باورها، و ایدئولوژی این فرقه را برجسته و تلاش کرد با بهرهگیری از شبکه دیوانسالاری، نهتنها در دولت، بلکه خارج از دولت بهصورت غیررسمی دین اسلام و کتاب قرآن را کمرنگ سازد و آن را در حاشیه نگه دارد.
با چینش متوالی حوادث زندگی امیرعباس هویدا از اوان زندگی و نیز توجه به تبار وی، که گرایش و رابطه تنگاتنگی با فرقه بهائیت داشت، گره از بعضی مسائل باز خواهد شد و ابهامهای موجود را در سیر تحول و ورود او به عرصه سیاست روشن خواهد کرد؛ برای نمونه، عباس افندی، فرزند ارشد بهاءالله و سومین شخصیت فرقه بهائی، هزینه تحصیل پدر امیرعباس، میرزا حبیباللهخان بهاءالسلطان، را در اروپا به عهده گرفت. حبیباللهخان پس از آمدن به تهران در دستگاه سردار اسعد بختیاری نفوذ کرد و بعدا با جذب شدن در وزارت خارجه، قونسول ایران در سوریه و لبنان شد. امیرعباس هویدا نیز هنگامیکه به دستگاه خارجه ورود پیدا کرد، از پشتیبانی و حمایت سران فرقه برخوردار شد و با انجام دادن مأموریتهای محوله نهتنها پلههای ترقی را پیمود، بلکه از روزی که با حسنعلی منصور، ارتباط برقرار کرد، در تشکیلات او، بهائیان را برتری داد و پسازآنکه کابینه او را تحویل گرفت، پس از چندی وزرای بهائی را جانشین بعضی دیگر از وزرا کرد و مهمترین وزارتخانه کشور، یعنی آموزشوپرورش را در اختیار فرخرو پارسا قرار داد تا آئین بهائیت را در مدارس رسوخ دهد.
گسترش و نفوذ این فرقه در دوران صدارت هویدا چنان بود که جمشید آموزگار، از کارگزاران دستگاه پهلوی، اشاره کرده است که مردم هویدا را عامل نفوذ بهائیان و یهودیان در ایران میدیدند و همین امر سبب سقوط پهلوی شد. افزون بر این، اردشیر زاهدی، داماد محمدرضا پهلوی، وزیر امورخارجه و آخرین سفیر حکومت در ایالاتمتحده آمریکا، نوشته است: «هویدا در زمان نخستوزیریاش به بهائیان و یهودیان پروبال داد و عدهای از یهودیان را وارد کابینه کرد». اسدالله علم، نخستوزیر شاه در دهه 1340، نیز بر این گفته زاهدی مُهر تأیید زده و گفته است: «این بهائیهای بیوطن در همه شئون رخنه کردهاند، مخصوصا مشهور است که نصف اعضای دولت [هویدا] بهائی هستند». وسعت و گستره نفوذ بهائیت در ارکان قدرت، آن هم از زبان دولتمردان و کارگزاران رژیم پهلوی، از یک موضوع حکایت میکند: هویدا وسیله و ابزار برآمدن این فرقه در حیات اجتماعی و سیاسی ایران بود؛ ابزاری که میبایست در خدمت به این فرقه ادای وظیفه میکرد.
ساواک، چشم و گوش محمدرضا پهلوی بهشمار میآمد، در گزارش خود در تاریخ اسفند 1342، به دو نکته درباره امیرعباس هویدا اشاره کرده است که درواقع دو روی یک سکهاند: نخست، عضویت او در فراماسونری و دیگری تبعیت از فرقه بهائی. در بخشی از ارزیابی ساواک از هویدا در گزارش به اداره کل سوم آمده است: او عضو جمعیت فراماسونری (لژ مولوی) و جزء دار و دسته آقای حسین علاء و حسنعلی منصور است. همچنین اشاره کرده است که هویدا از فرقه بهائی پیروی میکند. افزون بر این، گزارش یادشده نشان میدهد که منصور و هویدا بهترین انتخاب برای طرحی بودند که آمریکا در اوایل دهه 1340 درباره ایران در پیش گرفت. براساس این طرح، آمریکا تصمیم گرفت برای بسیج نخبگان تکنوکرات، نهادهایی را تدارک ببیند. گراتیان یاتسویچ، که وزیرمختار آمریکا و رئیس دفتر «سیا» در ایران و اجارهنشین منصور بود، درباره دوستی خود با هویدا و منصور گفته است: «هویدا را زیاد میدیدم. جلساتشان در منزلی که در همسایگی من بود، تشکیل میشد. گرچه منصور بهظاهر ریاست گروه را به عهده داشت، اما مغز متفکر جریان، هویدا بود». بنابراین، حمایت، پرورش و طرح برنامهها و اجرای سیاستها به کمک حلقه نامرئی ایجادشده بین این سه انجام میشد که خروجی آن چیزی نبود جز ضدیت با اسلام و قرآن. گذشته از این، روحیه نیچهوار ضدمذهبی هویدا، ریشه در حلقه نخبگان روشنفکری مدرسه فرانسوی بیروت، موسوم به «تمپلرها» دارد که برگرفته از نام جنگجویانی است که در سدههای دوازدهم در جنگهای صلیبی، علیه مسلمین میجنگیدند. بنابراین، دوری از اسلام و نزدیکی به «عکا» و حمایتهایی که از طریق احباب به او میشد، بیانگر شخصیت هویدا بود.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25007/
خدمات هویدا به بهائیت
امیرعباس هویدا وسیله و ابزار برآمدن فرقه بهائیت در حیات اجتماعی و سیاسی ایران بود؛ ابزاری که میبایست در خدمت به این فرقه ادای وظیفه میکرد. در بین دولتمردان رژیم پهلوی، امیرعباس هویدا از جمله افرادی است که در مدت حدود سی و اندی حضور در مصادر مختلف اداری و سیاسی، که مهمترین آن نخستوزیری بود، حضور و بستر برآمدن بهائیت را در حیات اجتماعی و امر سیاستگذاری فراهم کرد و به تأثیرگذارترین چهره این فرقه سیاسی تبدیل شد.
نکته بعدی، رابطه فرقه با فراماسونری است. عضویت هویدا در لژ فراماسونری و شرکت در جلسات لژهای لایت، تهران و... و مأموریت وی در بروکسل و استخدام و ارتباط او با هگ گدهارت، از فراماسونریهای معروف بینالملل، پیامدی جز بهکارگیری هشت تن از اعضای تشکیلات فراماسونری در کابینه وی نداشت. برای نمونه، منوچهر پرتو، وزیر دادگستری، عضو لژ مولوی و لژ کورش بود. ایرج وحیدی، وزیر کشاورزی، عضو لژ اهواز (از مؤسسان)، فروغی، خیام (استاد لژ)، دانش، آریا، فارابی، خوزستان و انجمن آزادی بود. عضویت در فراماسونری، قرارگیری مدفن پدر و پدربزرگ او در «عکا» ــ یکی از شهرهای مقدس فرقه بهائیت ــ و اهدای فرش منقوش به چهره هویدا به معبد یادشده در اسرائیل، نزدیکی فرقه بهائیت به صهیونیسم و استفاده ابزاری از هویدا برای حفظ منافع فرقه و اسرائیل در ایران را نشان میدهد. با توجه به همین استفاده ابزاری بود که هویدا در مصاحبه با مجله آلمانی «هوبی»، در پاسخ به پرسش خبرنگار، که در صورت منازعه جدید بین اسرائیل و اعراب، ایران در تحریم نفتی شرکت خواهد کرد یا نه؟ گفت: ما در تحریم نفتی شرکت نمیکنیم و صادرات نفت ما لاینقطع مسیر خود را ادامه خواهد داد.
خدمت به منافع اسرائیل، بهعنوان سرزمین پدری فرقه بهائیت، محدود به سیاست خارجی و مؤلفههای قدرت نمیشود، بلکه در جبهه فرهنگی تلاش برای اباحهگری و تضعیف ارزشها، راهبرد اصلی همپیمانان این فرقه در جامعه داخلی است.
البته اقدامات امیرعباس هویدا به جنبه فرهنگی و اجتماعی محدود نبود، بلکه براساس سند ساواک، در جلسهای که با شرکت دوازده نفر از بهائیان شیراز تشکیل شد، هویدا را «یکی از بهترین خادمین امرالله» خواندند که «امسال مبلغ پانزدههزار تومان به محفل ما کمک نموده است. آقایان بهائیان نگذارید کمر مسلمانان راست شود. چرخ اقتصاد این مملکت به دست بهائیان و کلیمیان میچرخد. تمام سرمایههای بانکی و ادارات و رواج پول به دست ما صورت میگیرد».
همین اقدامات باعث شد امام خمینی دولت هویدا را نقد و در نامهای سرگشاده او را نصیحت کند. امام در این نامه فرمودهاند: «جناب آقای هویدا! حکومت پلیسی و غیرقانونی شما به اسم تعالیم عالیه اسلام، یکیک احکام اسلام را زیر پا گذاشته و اگر خداینکرده فرصت یابید، خواهید گذاشت. جشنهای غیر ملی برگزار شد جز هوس و شهوت و بازی با احساسات ملت، چیز دیگری نیست». امام در ادامه افزودند: «این جشنها هتک نوامیس مسلمین و اسلام بوده است. آقای هویدا! با اسرائیل، دشمن اسلام و مسلمین پیمان برادری نبندید، دست اسرائیل را به بازار مسلمین بیش از این باز نکنید».
دولت هویدا، آمریکا و اسرائیل، فرقه بهائیت و مخالفان دین اسلام، همگی یکصدا بر قدرتگیری این فرقه در دهههای 1340 و 1350 تأکید داشتند؛ بهطوریکه چه در آغاز زندگی، و چه در دوران خدمت سیزدهساله امیرعباس هویدا، خدمات متقابل او و بهائیت بهخوبی مشهود است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25007/
رابطه بهائیت و اسرائیل
چالش بهائیت و رابطه این فرقه با یهودیان از مسائل مهم تاریخ معاصر است که نقطه سرآغاز آن به دوره ناصرالدینشاه قاجار باز میگردد. پس از آنکه علیمحمد باب، بنیانگذار و رهبر بابیت در ایران، توسط حکومت قاجار یا بهتر است بگوییم امیرکبیر اعدام شد جسدش چند سال بعد به بندر حیفا، که امروز جزء سرزمینهای اشغالی است، منتقل شد و در آنجا برای او مقبره ساختند. از همین جا بود که پیوند یهودیان و جامعه بهائی (که از جریان بابیت سربرآورد) بنیان گذاشته شد و بهتدریج و با گذر زمان تداوم یافت و تقویت شد. پس از وی حسینعلیمیرزا ملقب به بهاءالله رهبری این فرقه را برعهده گرفت. ازآنجاکه در جامعه ایران حساسیت نسبت به این فرقه بسیار زیاد بود، وی به امپراتوری عثمانی و بندر عکا منتقل شد. بعد از مرگ حسینعلیمیرزا، جسد او نیز در همانجا، یعنی شهر عکا که امروز جزء سرزمینهای اشغالی است، به خاک سپرده و مزارش مکانی شد برای رفتوآمد جامعه بهائیان.
پیوند میان اسرائیل و جامعه بهائی در دوران رهبر بعدیشان، یعنی عباس افندی، نیز تداوم پیدا کرد و آنها برای تأسیس کشور اسرائیل در اوایل سالهای سده بیستم تلاش بسیاری کردند. شوقی افندی از جمله رهبرانی بود که باور داشت ایران باید به دومین کشوری بدل گردد که در آنجا بهائیان سکنی میگزینند و بعد از اسرائیل دومین پایگاه این فرقه در جهان شود. البته ارتباط جامعه بهائی به کشور اسرائیل محدود نبود و آنها با سایر کشورها بهویژه انگلستان نیز ارتباط مؤثق و محکمی داشتند و تمام تلاش خود را برای تأمین منافع این کشور در سراسر دنیا بهکار میبستند.
در دوران قاجار بهائیان توان کمتری برای قدرتگیری و نقشآفرینی سیاسی داشتند و حکومت قاجار گهگاه به سرکوب آنان میپرداخت، اما با روی کار آمدن پهلوی وضعیت تغییر کرد. در این دوره بهائیان در ساختار سیاسی کشور رشد کردند و حتی توانستند به مناصب کلیدی نیز دست پیدا کنند. در دوره پهلوی اول افرادی همچون مجید آهی، وزیر راه، عینالملک هویدا، سفیر ایران در عربستان، و اسدالله صنیعی، آجودان مخصوص ولیعهد، بهائی بودند؛ همچنین میتوان به شعاعالله علایی اشاره کرد که امور مالی دربار را بر عهده داشت و در جامعه بهائیت نیز از جایگاه خاصی برخوردار بود.
هرچند در دوره پهلوی اول جامعه بهائی توانسته بود در ساختار سیاسی کشور رخنه و نفوذ کند، اما در دوره محمدرضا پهلوی بود که این فرقه توانست بر نفوذ روزافزون خود بیفزاید و مناصب کلیدی را از آن خود کند. این قدرتگیری و نفوذ سیاسی بهویژه بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332ش شدت پیدا کرد؛ زمانی که دیگر شاه قدرت را قبضه کرده بود و رابطه حکومت با اسرائیل و جامعه بهائیت در بالاترین سطوح خود بود.
همزمان با این قدرتگیری، روابط دولت اشغالگر اسرائیل با جامعه بهائیان نیز در سراسر جهان تقویت شد و توسعه پیدا کرد؛ برای نمونه در سال 1954م بود که رژیم اسرائیل شعبههای مختلف محافل و مراکز بهائی را در انگلیس، کانادا و فلسطین اشغالی به رسمیت شناخت و با آنها پیوند دوستی برقرار کرد. همانطور که گزارشهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور، یعنی ساواک، تأیید میکند، بهائیها در ایران همواره از دولت اشغالگر اسرائیل حمایت کرده و در خدمت منافع آن دولت بودهاند. اسرائیل از جمله کشورهایی بود که مذهب بهائی را به رسمیت شناخت و تمام تلاش خود را به کار بست تا از وجود و حضور آنها حداکثر استفاده را بکند. این حضور و نفوذ دارای ابعاد مختلفی بود و عرصههای مختلف اطلاعاتی، سیاسی و اقتصادی را شامل میشد.
در اسناد ساواک، درباره جاسوسی بهائیان برای آمریکا و انگلیس، چنین آورده شده است: حضیرهالقدس یا همان مرکز اداری بهائیان در تهران طی نامه محرمانه به کلیه محفلهای این فرقه در سراسر ایران اعلام کرده: «هر فرد بهائی که در نیروهای مسلح شاهنشاهی خدمت مینمایند را زیر نظر داشته و در اسرع وقت تعداد کلیه افراد نظامی از سرباز تا امرا طی یک یادداشت به حضیرهالقدس تهران ارسال، تا به بیتالعدل و به مراجع لندن و براند اسکات در آمریکا ارسال گردد تا بر اساس آن تصمیمات مقتضی اتخاذ گردد».
در دوره پهلوی دوم و سلطنت محمدرضاشاه بهائیان به بالاترین درجات و مناصب دست یافتند و در تمام سطوح عالی کشور، از دربار و ارتش تا دفتر نخستوزیری، حضور پیدا کردند. با توجه به منفور بودن اسرائیل در میان اکثریت مردم مسلمان کشورمان، این فرقه توانست به عنوان یک گروه نفوذ برای آن عمل کند و منافع و اهداف اسرائیل را در ایران جامه عمل بپوشاند. بااینحال انقلاب اسلامی در ایران به این روند پایان بخشید و دست هر دو (رژیم اشغالگر اسرائیل و بهائیان) به نوعی از سپهر سیاسی ایران قطع شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24850/
اعلام خطر امام خمینی
این جانب حسب وظیفه شرعیه به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر مىکنم. قرآن کریم و اسلام در خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد در قبضه صهیونیستها که در ایران در لباس بهائى ظاهر شدند، است و مدتى نخواهد گذشت که با این قدرت مرگبار، تمام اقتصاد این مملکت را با تأیید عمّال خود قبضه مىکنند و ملت مسلمان را از هستى در تمام شئون ساقط مىکنند. ... ملت مسلمان تا رفع این خطرها سکونت نمىکنند و اگر کسى سکوت کند در پیشگاه خداوند قاهر، مسئول، و در این عالم محکوم به زوال است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24719/
ظهور و قدرتیابیِ یک فرقه انحرافی
از همان آغاز سقوط سلسله قاجار و به تخت نشستن رضاشاه، دوره جدیدی در فعالیت و تبلیغات بهائیان آغاز شد. رضاشاه به دلیل کاستن از اقتدار و سیادت علمای شیعه و به انزوا کشاندن روحانیت، از ورود بهائیان به صحنههای اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی استقبال کرد. رشد خزنده و تدریجی بهائیت در ایران، در دوره محمدرضا پهلوی روندی آشکار و شتابان به خود گرفت. بهائیان از چنین فضای مناسبی سود جسته و با وارد شدن به مشاغل مهم دولتی در راستای افزایش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود کوشیدند. نفوذ گسترده و همهجانبه بهائیان در ایران نگرانی و اعتراض مردم و علمای طراز اول شیعه بهویژه آیتالله بروجردی و امام خمینی را نسبت به فعالیت بهائیان برانگیخت.
فرقه بهائیت، توسط میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله ــ که جانشین سیدمحمدعلی باب شده بود ــ و با حمایت دولتهای استعمارگر انگلستان و روسیه در اواسط دوران قاجاریه در ایران بهوجود آمد. پس از مرگ میرزا حسینعلی، به ترتیب پسر او عباس افندی، معروف به عبدالبهاء، و سپس شوقی افندی (که خود را ولی امرالله نامید)، نوه دختری عباس افندی، که هر دو تربیتیافته و مورد حمایت گسترده انگلیسیها بودند، به مقام رهبری بهائیان رسیدند و به تجدید حیات فرقه بهائیت پرداختند.
از منظر تاریخی، ایران و بهویژه شهر شیراز ــ به عنوان محل ظهور سیدمحمدعلی باب ــ همواره برای بهائیان به مهد امرالله معروف و بدین لحاظ از قداست ویژهای برخوردار بوده است و به همین سبب نیز بهائیان در مدت بیش از یک قرن تلاش کردند تا اسلام شیعی را مضمحل و نابود ساخته و ضمن گسترش بهائیت آن را به مذهب رسمی ایران بدل سازند. بنابر شواهد تاریخی، حیات سیاسی و اقتصادی بهائیان در ایران تا پیش از دوره پهلوی، به استثنای یک دوره کوتاه در عصر قاجاریه، چندان محسوس و قابل توجه نبوده است و فقط در دوره پهلوی و با روی کار آمدن شوقی افندی شبکه بهائیت از تشکیلات و سازمانهای گستردهای در سراسر جهان برخوردار شد و بهویژه پایگاه سیاسی و اقتصادی قدرتمندی در ایران بهدست آورد.
نکته مهم این است که قدرت بهائیت در دوره پهلوی و بهویژه در زمان محمدرضاشاه، روند رو به رشدی داشت. بعد از مرگ شوقی افندی و فعالیتهای تشکیلات منسجم و منظم بیتالعدل، که از سوی حکومت وقت و افراد زیادی از صاحبمنصبان حمایت میشد، افزایش یافت. در واقع، رژیم محمدرضاشاه به عنوان دولتی مدرن تحت تأثیر ایدئولوژی سکولاریسم و ساختار متمرکز قدرت به طراحی و تنظیم سیاستهایی همچون همکاری، اعطای منافع و پایگاه قدرت در حوزههای اقتصاد، سیاست و امنیت در قبال این فرقه پرداخت که زمینههای نفوذ روزافزون آنان در لایههای مختلف سیاست و جامعه ایرانی را فراهم میساخت.
مستندات تاریخی اثبات میکند که از دوران قاجار تا اواخر دوره پهلوى، فرقه بهائیت همواره به عنوان عامل استعمار ایفاى نقش نموده و به عنوان اهرم فشار در مقابل اسلام و روحانیت قرار گرفته است. علما نیز از همان آغاز مواجهه با این فرقه، با شناختى که از ماهیت و وابستگى آنها به استعمار داشتند، مخالفت و مبارزه برضد آنان را در اشکال مختلف انجام دادند. کسانى چون شیخ فضلاللّه نورى، نواب صفوى، آیتاللّه بروجردى و حجتالاسلام فلسفى همواره بهائیان را به عنوان دشمن مسلمانان و عاملان استعمار شناخته و خطر آنها را به مسلمانان گوشزد مىکردند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24719/
ملکه و شکنجههای وحشیانه یمنیها
تنها کشورهای آفریقایی نبودند که به عنوان مستعمره کشور انگلستان، با غارت و چپاول و جنایت مواجه شدند، بلکه ساکنان مستعمرات انگلیس در قاره آسیا نیز با همان سیاستهای استعماری روبهرو بودند. یکی از این کشورهای شدیدا آسیبدیده از خروش استعماری بریتانیا، کشور «یمن» بود، اما جالب است که بخشی از جنایتبارترین رفتارهای استعمار انگلستان با مردم یمن، در زمان ملکه الیزابت دوم اتفاق افتاده است. جنوب یمن و بهویژه استان عدن از سال 1839م (1218ش و همزمان با سالهای ابتدایی پادشاهی ناصرالدینشاه در ایران)، تحت کنترل نیروهای بریتانیایی قرار گرفت. چند دهه بعد کل سرزمین یمن، به اشغال استعمارگران انگلیسی درآمد.
به این ترتیب غارتگری نفت، منابع معدنی و طبیعی کشور یمن، در طول چندین دهه توسط انگلیسیها دنبال شد، اما با ادامه سلطه استعماران انگلیسی بر یمن، حرکتهای ضداستعماری یمنیها هم آغاز شد. البته شیعیان زیدی با تأثیر از حرکتهای چپ، راه مبارزه مارکسیستی را در پیش گرفتند و مبارزان شافعیمذهب، به دنبال جمهوریخواهی و ملیگرایی بودند و از این راه میخواستند با استعمار مبارزه کنند. به این شکل حکومت شوروی که در آن زمان خروشچف رهبر آن بود، سیاست حمایت از امامان زیدی و چپگراها را در پیش گرفت و در مقابل هم دولت استعمارگر انگلیس همراه با حکومت عربستان سعودی، شروع به حمایت از سلطنتطلبانِ ملیگرای یمن شمالی کردند؛ اقدامی غیرانسانی که باعث شعلهور شدن آتش جنگ داخلی در یمن شد و در نهایت به تجزیه یمن به دو بخش یمن شمالی و یمن جنوبی انجامید.
با همه اینها مبارزات مردم یمن با اشغالگران انگلیسی، مراحل گوناگونی را پشت سر گذاشت تا اینکه مبارزات آنان در سال 1963م (1342ش) و درحالیکه ملکه انگلیس 37 ساله بود و بیش از ده سال از به قدرت رسیدنش میگذشت، علیه استعمارگران انگلیسی به اوج خود رسید. در این سال تعدادی از معترضان در فرودگاه عدن، به طرف تعدادی از انگلیسیها نارنجک پرتاب کردند. اشغالگران انگلیسی برای کنترل اعتراضها، در عدن و مناطق اطراف وضعیت فوقالعاده اعلام کردند. در مقابل یمنیها برای در دست گرفتن بندرگاه یمن، دست به کار شدند. در آن شرایط انگلیسیها بهترین راه سرکوب مخالفان را در ایجاد شکنجهگاههای مخوف دیدند. نگهداری مخالفان در سلولهای یخچالی با تن کاملا برهنه، موجب شد بسیاری از آنها ذاتالریه بگیرند و بمیرند! سوزاندن بدنها با سیگار، نشاندن زندانیان برهنه روی نیزه و تجاوز جنسی، از دیگر شکنجههای این مراکز بود؛ جنایاتی که تا سه سال بعد، یعنی 1966م (1345ش) ادامه پیدا کرد، اما با رسانهای شدن آنها، اعتراضات جهانی به سیاستهای جنایتکارانه انگلیس به اوج خود رسید. این همه در حالی بود که سرکار ملکه، با وجود اطلاع از سیاستهای کشورش در عدن، نه تنها هیچ اعتراضی به آن جنایات نکرد، که با توشیح حکم ارتشیان بلندپایه مسئول در یمن و با امضای مصوبات دولت درباره سرکوب مخالفان در آن کشور، به عامل اصلی وقوع آن جنایات تبدیل شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24155/
اخبار قدیمی
انگلیس در عدن نیرو پیاده کرد
۱۳ اردیبهشت ۱۳۴۳
به دنبال تشدید جنگهای قبیلهای در مرزهای عدن و یمن، به تقاضای دولت فدراسیون عربستان جنوبی انگلیس در عدن نیرو پیاده کرد.
در جنگهای عدن شصت تن از جمله چند سرباز انگلیسی کشته شدند.
جتهای جنگنده انگلیسی در عملیات نظامی علیه نبردهای قبایل شرکت کردند.
بر اساس گزارش جراید داخلی، سرعت عمل انگلیس در فرستادن نیرو به عدن نشان میدهد که دولت مذکور از حوادث این کشور سخت نگران شده است.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/10848/
دانشجویان یمنی به تهران میآیند
۲۴ خرداد ۱۳۴۳
امروز کسب اطلاع شد که عدهای از دانشجویان یمنی با استفاده از چند بورس که از طرف ایالات متحده آمریکا در اختیار آنان قرار گرفته برای تحصیل در دانشسرای عالی صنعتی به تهران میآیند.
این محصلین در خوابگاهی که به گنجایش چهارصد دانشجو ایجاد خواهد شد اقامت نموده و تحصیلات خود را در دانشسرای عالی دنبال خواهند نمود.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/11936/
انگلیس به عدن ناوگان جنگی فرستاد
۶ مهر ۱۳۴۴
روزنامه «اطلاعات» نوشت: به دنبال تشدیل وخامت اوضاع عدن شب گذشته انگلیس به این منطقه ناوگان جنگی فرستاد.
ناو هواپیمابر عقاب و دو کشتی دیگر با 2400 سرباز رهسپار سواحل عدن شدند.
در سراسر عدن تظاهرات دامنهداری علیه سیاست انگلستان آغاز شده است. نخستوزیر معزول عدن بحران کشور خویش را در سازمان ملل متحد مطرح میکند.
محافل سیاسی نگران تصادم خونین نیروهای انگلیسی و انقلابیون یمن هستند.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/20270/
اعلامیه مشترک مصر و سوریه
۱۷ آبان ۱۳۴۵
یک اعلامیه مشترک توسط دولت سوریه و مصر نیمهشب گذشته در یک زمان در دمشق و قاهره منتشر گردید. این اعلامیه در زمینه مذاکرات نظامی و سیاسی رهبران دو کشور از 2 الی 7 نوامبر در قاهره است.
ریاست هیئت نمایندگی سوریه در این مذاکرات با دکتر یوسف زعین و ریاست هیئت مصر با محمد صدیق سلیمان، نخستوزیر مصر، بود.
در اعلامیه گفته شده است: دو کشور سوریه و مصر جهت اجرای تفاهم و آرامش بین نیروهای ترقیخواه تعهد کردند فعالیت سیاسی دو کشور هماهنگ گردد و یک قرارداد دفاع مشترک امضا کردند.
به موجب این قرارداد جهت در هم شکستن هر گونه تجاوزی یک نیروى واحد از دو کشور بهوجود میآید. این نیرو تجاوز به هر یک از دو کشور سوریه و مصر را که از طرف ارتجاع با همکاری امپریالیسم و صهیونیسم صورت گیرد از بین خواهد برد.
این تعرض و تجاوز در بهاصطلاح اتحاد اسلامی نمایان شده است.
کشورهای سوریه و مصر معتقدند نبرد آزاد ساختن فلسطین هدف اولیه و اساسی است که باید موجب تجمع و هماهنگی فعالیت تمام ملت غرب گردد.
این حق تودههای ملت عرب فلسطین است که صف مقدم این نبرد عادلانه را تشکیل دهند.
کشورهای سوریه و مصر اعلام میدارند که عزم راسخ در کمک به ملت قهرمان جنوب یمن دارند تا امپریالیسم در این ناحیه از جهان از بین برود.
در اعلامیه سپس اضافه شده است دو کشور با مانورهای امپریالیسم و سیاست امپریالیستی که تلاش میکند با استقرار بیگانگان در خلیج خصوصیت عربی خلیج را از بین ببرد نبرد میکند.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/24268/
سه فرزند نخستوزیر سابق عدن کشته شدند
۹ اسفند ۱۳۴۵
امروز سه پسر عبد القوی مکاوی، نخستوزیر سابق عدن، و دو نفر پلیس در اثر انفجاری که خانه مکاوی را ویران ساخت کشته شدند.
مکاوی تا سال ١٩٦٥ نخستوزیر عدن بود و در این سال به علت درافتادن با انگلیسها برکنار شد. پلیس اعلام کرد یک جسد تکهتکهشده، که ظاهرا متعلق به سرایدار خانه بوده، نیز بهدست آمده است.
خود مکاوی، که اکنون رهبری سازمان نجات عربستان جنوبی را به عهده دارد، گاهی به این خانه رفتوآمد میکرد، اما اکثرا در خانه نبوده است.
سه فرزند مکاوی، جلال ٢٣ ساله، عدیل ۲۰ ساله و سمیر ۹ ساله بودهاند. ظاهرا در خانه قبلا دینامیت کار گذاشته شده بوده است، و پلیس عدن مشغول تحقیق در این قضیه میباشد.
مقامات رسمی گفتند که مکاوی فعلا در «تعز» پایتخت دوم یمن است.
جسد سه فرزند مکاوی در جویی از خون در کنار خانه افتاده بود. این سومینبار است که به رهبران سازمان نجات حمله میشود.
منبع:
https://www.iichs.ir/fa/news/24574/
آتش اختلافات مسلمانان و هندوها چگونه شعلهور شد؟
در مورد چرایی اختلافات بین مسلمانان و هندوها، که درنهایت به جدایی سرزمین پاکستان از هند و تأسیس این کشور در سال 1947م منجر شد، نظریههای متعددی وجود دارد، اما یکی از عوامل مهم اختلاف بین مسلمانان و هندوها، سیاست انگلستان بود.
برآمدن بورژوازی و گسترش تجارت و صنعت در سدههای هفدهم و هجدهم میلادی بهتدریج باعث ایجاد دور باطل مصرف/ تولید شد و تولید بیشتر و اشباع کشور از تولیدات جدید، نیاز به یافتن بازارهای جدید را اولویت نخست سیاست خارجی انگلستان قرار داد. هندوستان یکی از مناطق حاصلخیز، هم از نظر محصولات اولیه خام و هم بازار مصرف بود؛ ازهمینرو در کانون توجه استعماری انگلستان قرار گرفت، اما حضور فرادستی و شیوه نامناسب حکمرانی آنها و از آنطرف، خودآگاهی مردم بومی هند (هندوها و مسلمانان) سبب شد در سال 1857م، این مردم علیه استعمار انگلیس قیام کنند، اما این قیام را حاکمان انگلیسی سرکوب کردند. دولت انگلستان مسلمانان هند را عامل اصلی این قیام قلمداد کرد. هرچند «این شورش بهانه لازم را برای انحلال کامل و رسمی کمپانی هند شرقی داد، اما از این پس سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن برای تضعیف مسلمانان و هندوهایِ ساکن هند آغاز شد» که ماحصل آن تجزیه و جنگهای فرقهای بود.
این حقیقت که «ملت مسلمان، بهموجب طبیعت آیین خود، دشمن سرسخت استعمارگران است» انگلیسیها را بر اجرای طرح «پسزدن مسلمانان و جلب خشنودی هندوها، مصممتر و راسختر ساخت».
انگلستان پیش از طرح «سیاست تفرقهاندازی»، تمهیدات نظری و تأسیسات عملی لازم را جهت برخورد مذهبی ایجاد کرد. یکی از این اقدامات، ایجاد مدارس جدید و مسئله زبان بود. بدبینی مسلمانان به مدارس جدید ناشی از آن بود که به شیوه غربی اداره میشد و به همین دلیل مسلمانان از فرستادن فرزندان خود به این مدارس انگلیسی خودداری میکردند. از آنطرف، استعمار مدارس مسلمانان را که با بودجه اوقاف اسلامی تأمین میشد در تصرف خود درآورد و از این لحاظ مدارس اسلامی بسته شد و دانش و فرهنگ به حال تعطیل درآمد. از طرف دیگر، هندوها جذب مدارس جدید شدند و همین عامل سبب شد پستهای اداری و سایر خدمات دولتی در دست این عده قرار گیرد. جدا از این مسئله، تأسیس این مدارس به مسئله «زبان» دامن زد. نهضت هندوها بر ضد زبان «اردو»، که مسلمانان آن را بهوجود آورده بودند و مانند زبان فارسیزبان رسمی و فرهنگی شمرده میشد، بلند شد و احیای زبان «هندی» و پیرایش آن از لغات عربی و فارسی را مطالبه کرد. هندوها میخواستند با ممنوعیت یا محدودیت زبان اردو، از شکوه و عظمت دوباره امپراتوری مسلمانان جلوگیری کنند؛ چراکه در کتابهای تاریخی منتشرشده توسط استعمار انگلستان، زمامدارانِ مسلمانِ شبهقاره هند، به صورت حکامى متعصب، جلاد و دیکتاتور مجسم شدند و از این راه بذر نفرت از مسلمانان در دل هندوها کاشته شد. بهتدریج تقابلهای جدیدی بین هندوها و مسلمانان شکل گرفت که هم جنبه سیاسی داشت و هم نشانههای مذهبی در آن دیده میشد.
استعمار انگلستان برای آنکه هر دو طرف هندوها و مسلمانان را درگیر مسائل فرقهای و سیاسی کند، نهادهایی مانند «کنگره» را بهوجود آورد. انگلیسیها با عینیتیابی سیستم انتخاباتی پارلمانی و مسئله مُسلم و هندو کاری کردند تا نگذارند این دو به فکر درمان درد مشترک خود، که همانا وجود استعمار و حکومت انگلستان است، باشند. نخستین اقدام تقسیم بنگال بود. لرد کرزن در سال 1905م، استان بنگال را به دو بخش مسلماننشین و هندونشین تقسیم کرد.
با تمام اختلافها مسلمانان طی چندین سال با هدایت رهبرانشان قیامهای متعددی علیه استعمار شکل دادند. همین تلاشها بود که موجب شد گاندی نیز در سال ۱۹۱۹ به صف مبارزان بپیوندد و نهضت «عدم همکاری» و «نافرمانی» را شکل دهد. نکته جالب توجه این است که در صف اول این نهضت، مسلمانان و بهویژه «جنبش خلافت» قرار گرفتند.
دوره استقلال هند اوج همکاری مسلمانان و هندوها علیه انگلیس بود، اما تعصب مذهبی هندوها دوباره وحدت را نشانه گرفت. آزار و اذیت مسلمانان و تضییع حقوق آنها توسط هندوها باعث شد سرانجام محمدعلی جناح، که بیش از سی سال در زمینه وحدت مسلمانان و هندوها کوشیده بود، دیدگاه خود را تغییر دهد و ایده تشکیل پاکستان را که علامه اقبال لاهوری در سال ۱۹۳۰م مطرح کرده بود، در سال ۱۹۴۰ پیگیری کند.
زمانی که گزاره «تفرقه بنداز و حکومت کن» انگلستان با تعصب مذهبی همراه شد، مردمی را که صدها سال در صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی کرده بودند، متفرق کرد و راه نفوذ آسانتر را در هر دو کشور گشود.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25171/
پیشینه پلیس امنیتی در ایران
در دوره رضا شاه، فعالیتهای مضره (فعالیتهای خرابکارانه و بههمزننده نظم و امنیت کشور) مورد رسیدگی قرار گرفت. نظمیه با تمام توان خود به انجام این وظیفه پرداخت و در زمان ریاست سرپاس مختاری حتی به درون خانوادهها نیز راه یافت. با قدرت یافتن رضا شاه و تثبیت پایههای رژیم او، قدرت نظمیه نیز افزایش یافت. رضا شاه و اطرافیان او نظمیه را جهت برقراری نظم و امنیت و سرکوب مخالفان و به اصطلاح جلوگیری از جنایات و تعدیات و دسیسههای عمال بیگانه و در واقع برای حفظ رژیم لازم و ضروری میدانستند و به همین دلیل در حفظ و تقویت آن میکوشیدند. یکی از ارکان نظمیه در زمان رضا شاه «دایره سیاسی» بود که همان شعبه پلیس مخفی دوره سوئدیها (در زمان وزارت جنگ رضا خان) است. این دایره مستقیماً زیر نظر رییس کل نظمیه اداره میشد.
علاوه بر نظمیه و دایره سیاسی آن، در ارتش رکن دو، وظیفه اطلاعات و ضد اطلاعات را بر عهده داشت. رکن دو، اطلاعات را از کشورهای مورد نظر به وسیله وابستههای نظامی دریافت میکرد. در لشکرها نیز رکن دو وجود داشت که به فرمانده لشکر گزارش میدادند نه به رکن دو. در هنگها هم یک افسر وجود داشت که وظیفه رکن دو را انجام میداد ولی به این نام خوانده نمیشد و جزء افسران هنگ به شمار میآمد. در آن زمان، رییس رکن دو ستاد ارتش مهمترین مقام اطلاعاتی کشور به شمار میرفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتی غیرنظامی برجسته و یکهتاز بود.
اما با این وجود، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و گسترش جو وحشت ناشی از اقدامات شهربانی در مسائل اطلاعاتی در جامعه، نقش اصلی را اطلاعات انگلیسیها ایفا میکرد که به قول فردوست در موارد مهم به رضا شاه کمک میکردند.
با برکناری رضا شاه و محاکمه مختاری و نیز تبلیغاتی که علیه شهربانی راه افتاد، شهربانی قدرت و اعتبار پیشین خود را از دست داد. رؤسای شهربانی در سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰، هم به دلیل برقراری حکومت نظامی که قسمت اعظم اختیارات شهربانی را به خود اختصاص داده بود و هم به سبب حالت انفعالی که در افسران و ماموران شهربانی به وجود آمده بود، قدرت و اختیار زیادی نداشتند. آخرین رییس نظمیه قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که در دوران محمد مصدق نقش سیاسی مهمی ایفا کرد، سرتیپ افشار طوس بود که روز اول اردیبهشت ۱۳۳۲ با توطئه مخالفان مصدق ربوده و به قتل رسید.
منبع:
https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9