eitaa logo
ImArticles
182 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شکل‌گیری سازمان‌های امنیتی سازمان اطلاعاتی و امنیتی سیا (C.I.A) در پایه‌گذاری سازمان امنیت و اطلاعات کشور موسوم به ساواک نقشی مهم و کلیدی داشت. علاوه بر سازمان سیا حتی اف.بی.ای. نیز در زمینه تأسیس ساواک حضور داشت تا سازمانی در جهت فعالیت‌های جاسوسی چه در داخل کشور و چه در خارج از مرزها شکل بگیرد. آموزش نیروهای جاسوسی ایران در آمریکا از 1333 به بعد به طور جدی دنبال و هدف از آن نیز کمک به پیشبرد امنیت در ایران عنوان شد. ارتباط سیا با جامعه آکادمیک در سال1967م نشان داد که نیروهای این سازمان در قالب ارتباطات علمی و تحقیقاتی با دانشگاه‌های ایران نیز در تماس بودند تا جاسوسان مورد نیاز خود را در این بخش استخدام کنند؛ چرا که دانشگاه‌ها قلمروی حاصلخیزی برای استخدام عناصر جاسوسی بود.   آمار دقیقی از تعداد جاسوسان سیا در ایران وجود ندارد، اما طبق برآورد روزنامه «لوموند»، پنج‌هزار جاسوس سیا در ایران فعال بودند و با گسترش فعالیت‌های آن از 1352 به بعد، تهران ستاد اصلی سیا در خاورمیانه شد. تدریس روش‌های ویژه به ارتش ایران موجب شد تا ارتش در اختیار هزاران جاسوس آمریکایی که در پوشش مشاوران نظامی در کشور فعالیت می‌کردند درآید. در همین حال به منظور کنترل صحیح بر ایران نیاز به شکل‌گیری سیستم حفاظتی مدرنی بود تا با ایجاد آن به خواسته‌های آمریکا ترتیب اثر داده شود. تأسیس چنین سیستم حفاظتی با موافقت شاه روبه‌رو شد و در سال 1353 با تجهیز نیروهای نظامی و سرویس اطلاعاتی کشور به شبکه‌ای از تأسیسات کنترل الکترونیکی موافقت گردید. سیستم کنترل الکترونیکی پیچیده‌ای که با نام ایبکس (IBEX) شناخته می‌شد شامل تجهیزاتی جهت محافظت حریم زمینی و فضایی بود، اما در مرحله اول از آن برای کسب اطلاعات از شوروی استفاده ‌شد.   پایگاه‌های جاسوسی سیا در ایران مجهز به پیشرفته‌ترین تجهیزات و دستگاه‌های اطلاعاتی و جاسوسی در زمان خود بود. استقرار دو پایگاه نیرومند جاسوسی و خبرگیری در شمال ایران موجب شد تا تمام فعالیت‌های نظامی روسیه تحت نظر قرار گیرد. دستگاه‌های الکترونیکی بسیار دقیق و حساس ایستگاه‌های نامبرده تمام پیام‌ها و مخابرات الکترونیکی روس‌ها را در تمام منطقه تا خلیج فارس ضبط می‌کرد. همکاریی‌‌های امنیتی دو کشور بعد از مدتی از مرزهای ایران فراتر رفت؛ به گونه‌ای که ساواک برای جاسوسی از شوروی در خارج از مرزها با سیا نیز همکاری می‌کرد. سولیوان در خاطرات خود به این نکته اشاره می‌کند که گاهی اطلاعات ساواک به مراتب دقیق‌تر و صحیح‌تر از اطلاعات سیا بود و این اطلاعات به صورت کامل در اختیار سیا قرار می‌گرفت، اما نفوذ امنیتی آمریکایی‌ها در ایران تنها به حوزه امنیت داخلی محدود نمی‌شد و ترتیبات امنیت منطقه‌ای را نیز در بر می‌گرفت. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8383/%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D8%A8%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D9%86%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%85/?id=8383
ناصرالدین شاه، انقلاب مشروطه و بحث نیروی سوم در ایران یکی از موضوعاتی که همواره از دیرباز پیرامون قدرت‌های بزرگ در جریان بوده است رقابت‌هایی است که این کشورها در موضوعات مختلف با یکدیگر داشته‌اند. به تعبیر مرشایمر آنارشیک بودن نظام بین‌الملل و نگرانی و بیم کشورها از یکدیگر سبب شده است قدرت‌های جهانی همواره تا رسیدن به هژمونی و سلطه جهانی با یکدیگر رقابت کنند. در واقع فقدان قدرت فائقه در نظام بین‌الملل همواره قدرت‌های بزرگ را بر آن داشته است تا از توسعه گستره نفوذ خود در سراسر جهان دریغ نورزند و به دنبال به حداکثر رساندن آن باشند.   همین امر زمینه رقابت این کشورها در کشورهای جهان سوم را موجب شده است؛ رقابت‌هایی که باعث شده شاهد بروز درگیری و تعارض منافع این قدرت‌ها در کشورهای در حال توسعه باشیم. یکی از کشورهای در حال توسعه که تاریخش آکنده از مسائلی این چنین بوده، ایران است. در واقع ایران در چند سده گذشته یا بهتر بگوییم در دوران تاریخ معاصر همواره صحنه رویارویی قدرت‌های بزرگ بوده است. این رویارویی از باب تضاد و تعارض منافع بوده و بعضا خسارات جبران‌ناپذیری نیز به کشورمان وارد کرده است. بااین‌حال سیاستمداران ایرانی نیز بیکار ننشسته و تلاش کرده‌اند از وجود فضای رقابت میان ابرقدرت‌ها استفاده و پای برخی قدرت‌های جهانی را به ایران باز کنند تا شاید با این کار بتوانند موازنه‌ای میان این نیروها ایجاد کنند و از به مخاطره افتادن منافع ملی کشورمان جلوگیری نمایند.    بحث ورود نیروی سوم به ایران از دوران ناصرالدین‌شاه به صورت جدی‌تر مطرح شد. او که از نفوذ انگلستان و روسیه در ایران به ستوه آمده بود در سفر دوم خود به فرنگ با پادشاه آلمان و بیسمارک، صدراعظم آن کشور، دیدار کرد. بدین ترتیب زمینه ایجاد روابط سیاسی میان دو کشور فراهم گردید. سفارتخانه آلمان در ایران تأسیس شد و ایران سفارش خرید چند کشتی را به آلمانی‌ها داد. بااین‌حال، به دلیل واکنش تند لندن و مسکو این تلاش‌ها عقیم ماند. تلاش بعدی برای ورود نیروی سوم به ایران هم‌زمان با انقلاب مشروطه انجام شد. این مقطع هم‌زمان بود با روند قدرت‌گیری آلمان و توسعه نفوذش در خاورمیانه؛ جایی که این کشور به دنبال افزایش منافع سیاسی و اقتصادی‌اش بود. هم‌زمان و به‌تدریج آمریکا نیز در پی کنار گذاردن سیاست انزواگرایی بود و این خود بستر را برای ورود نیروی سوم در ایران فراهم می‌کرد. به هر روی، دولت برآمده از انقلاب مشروطه با توجه به وضعیت نابسمان اقتصادی و سیاسی کشور، تصمیم به استخدام عده‌ای مستشار از کشورهای بی‌طرف خارجی گرفت. به دنبال این تصمیم بود که مورگان شوستر و چهار مستشار آمریکایی برای وزارت دارایی و خزانه‌داری، آدلف پرنی فرانسوی برای دادگستری، کلنل یارلمارسن و تعدادی افسران سوئدی برای اصلاح ژاندارمری استخدام شدند. بااین‌حال، این بار نیز با فشار و اولتیماتوم روس‌ها، اصلاحات دولت مشروطه‌خواه طرفی نبست و در نهایت شوستر مجبور به ترک ایران شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8366/%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%82%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87/?id=8366
حوادث پشت صحنه ماجرای سقاخانه رابرت ایمبری، کنسول سفارت آمریکا، برای تماشای معجزه‌ای که می‌گفتند در یک سقاخانه رخ داده به محل یادشده رفت، اما این رفتن بدون بازگشت بود و به قتل او منجر شد. با وقوع کودتای 3 اسفند 1299 رضاشاه، حکومت سیدضیاء چهار ماه بیشتر دوام نیاورد و بدین‌ترتیب قوام‌السلطنه مأمور تشکیل کابینه گردید. در طول همین مدت رضاخان تلاش کرد تلاش کرد ارتشی منظم بنیان‌گذاری کند و آثار ملوک‌الطوایفی را از میان بردارد. قوام نیز که دولت را تشکیل داده بود تلاش کرد به وضع اقتصادی سر و سامان دهد و منبع درآمدی برای خزانه خالی دولت تهیه کند؛ در نتیجه او به فکر استفاده از ذخایر نفت شمال و اعطای امتیاز به یک دولت بی‌طرف خارجی افتاد. از میان این دولت‌ها آمریکا گزینه روی میز بود؛ چون در نتیجه مخالفت با قرارداد 1919 انگلستان، محبوبیتی در ایران به دست آورده بود. بر این اساس، قوام مذاکرات محرمانه‌ای با تعدادی از نمایندگان شرکت نفت آمریکایی استاندارد اویل آغاز کرد؛ مذاکراتی که در مورد اعطای امتیاز نفت پنج استان شمالی ایران بود. این مذاکرات در نهایت به قراردادی منجر شد که به موجب آن امتیاز استخراج و بهره‌برداری از نفت شمال ایران به مدت پنجاه سال به شرکت آمریکایی استاندارد اویل واگذار می‌شد.   اما نکته جالب این بود که طبق روال گذشته دول استعمارگر روس و انگلستان به‌شدت به آن اعتراض کردند. استدلال دولت روسیه آن بود که اعطای امتیاز توسط ایران به دولتی دیگر در سرحدات مرزی روسیه بدون جلب نظر و موافقت مسکو ممکن نیست. مضاف بر این، وثوق‌الدوله در سال 1916 این امتیاز را به خوشتاریا از اتباع روسیه واگذار کرده و دولت ایران طبق عهدنامه مودت ایران و شوروی متعهد گردیده که امتیازی را که در گذشته به اتباع روسیه واگذار کرده به دولت دیگری ندهد. از طرف دیگر لندن نیز مدعی شد که خوشتاریا امتیاز خود را به اتباع انگلستان داده و دولت ایران حق ندارد آن را به دیگری بدهد. دولت ایران نیز در پاسخ گفت که امتیاز خوشتاریا تنها یک طرحی از یک لایحه قانونی بوده که بعدا باید به تصویب مجلس شورای ملی می‌رسیده است. بنابراین امتیازی به اتباع دولت شوروی واگذار نشده که دولت شوروی آن را ملغی کرده باشد و اعطای این امتیاز از حقوق حاکمیتی ایران بوده است. بدین‌ترتیب روابط تهران ـ مسکو رو به تیرگی نهاد. از طرف دیگر دولت انگلستان که با اعطای امتیاز نفت شمال به آمریکایی‌ها انحصار نفتی‌اش را در ایران در خطر می‌دید به مخالفت با آن برخاست و شرکت نفت جنوب نیز اعلام کرد از دادن راه عبور برای حمل نفت شمال از اراضی حوزه امتیاز خود، که تنها راه تجاری بود، جلوگیری خواهد کرد. در نتیجه این کارشکنی‌ها شرکت استاندارد اویل دیگر علاقه‌ای به نفت شمال ایران از خود نشان نداد و خود را کنار کشید.   بااین‌حال، این پایان کار نبود و قوام تصمیم گرفت برای اصلاح اوضاع اقتصادی و مالی کشور از مشاوران آمریکایی استفاده کند. این بار با وجود علاقه ایرانی‌ها، مورگان شوستر به ایران نیامد و آرتور میسلپو جای آن را گرفت. این امر با نارضایتی انگلیسی‌ها روبه‌رو شد و با فشار لندن دولت قوام سقوط کرد و مستوفی‌الممالک جای آن را گرفت. نخست‌وزیر جدید نیز راه سلف خود را ادمه داد و تلاش کرد شرکت‌های آمریکایی را به استخراج و بهره‌برداری نفت شمال علاقه‌مند سازد. برای این کار، دولت جدید قانون اعطای امتیاز به شرکت استاندارد اویل را اصلاح کرد و آن را به صورت قانون «امتیاز نفت شمال به یک شرکت معتبر مستقل آمریکایی» درآورد. این امتیاز در ژوئن 1923 به تصویب مجلس رسید. به دنبال تصویب این قانون مذاکراتی با شرکت نفت سینکلر آغاز شد و طرح قراردادی با همان شرایط به امضا رسید تا به مجلس شورای ملی تقدیم گردد، اما انگلیسی‌ها بیکار ننشستند و با کارشکنی این تلاش دولت ایران را نیز عقیم ساختند. ماجرا از این قرار بود که میجر رابرت ایمبری، کنسول سفارت آمریکا، برای تماشای معجزه‌ای که می‌گفتند در یک سقاخانه رخ داده به محل مزبور رفت. او این کار را به تحریک یکی از دوستانش انجام داد که کارمند شرکت نفت ایران و انگلیس بود. در آنجا او به دست عده‌ای از عمال انگلیس که مردم را تحریک می‌کردند به قتل رسید. دولت ایران برای جلوگیری از عواقب این حادثه سریعا از دولت آمریکا عذرخواهی و حتی برخی از مسببان حادثه را اعدام کرد. بااین‌حال، شرکت نفتی سینکلر به بهانه نداشتن امنیت جانی نیروهایش، ایران را ترک کرد و عطای امتیاز نفت را به لقایش بخشید. بدین‌ترتیب تلاشی دیگر برای ورود نیروی سوم به ایران توسط سیاست‌ورزان ایرانی، عقیم ماند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8366/%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%AF%D8%AB-%D9%BE%D8%B4%D8%AA-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%82%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87/?id=8366
کودتای 3 اسفند 1299 و مطبوعات کودتای 3 اسفند 1299 از بزنگاه‌های مهم تاریخ معاصر ایران است. این کودتا آغاز راهی بود که رضاخان را به قدرت رساند. نوشتارِ پیش رو در تلاش است تا دامنه اثراتِ کودتای 3 اسفند 1299 را فراخ‌تر در نظر بگیرد و به تأثیر آن بر رُکنِ چهارم دموکراسی، یعنی مطبوعات که در تکوین افکار عمومی بسیار مؤثرند، بپردازد. چگونگی آغازِ رژیم کودتا خود می‌تواند پاسخی درخور تأمل به تأثیر این کودتا بر عرصه مطبوعات داشته باشد؛ آغازی که رنگِ خفقان را بر تمامِ چهره شهر می‌زد. صبح روز بعد از کودتا بیانیه معروف «حکم می‌کنم» شامل 9 ماده و به‌طور ویژه ماده اول آن با این جمله که «تمامی اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند» نشان از آن داشت که مطبوعات از این پس باید تحت نظر سخت‌گیرانه رژیم کودتا قرار گیرند. پرواضح بود که کودتا جریانی برخلاف قانون اساسی و نظام مشروطیت بود.   از آنجا که از جمله حقوق حقه و قانونی مطبوعات بحث بر سر هر مطلبی بود که قانون به آنها اجازه داده است، رضاخان تاب تحمل انتقاد جراید و خشم توده مردم را نداشت و تمام مطبوعات را «توقیف» نمود تا مشروعیت نداشتن اقدام ضد ملی و ضد مشروطیت وی تشریح نشود و توده مردم به مخالفت با او برنخیزند؛ بنابراین تمام روزنامه‌ها تا موقع تشکیل دولت به‌کلی متوقف شدند و بنا بر این گذاشته شد که «حسب حکم و اجازه‌ای که بعد داده خواهد شد» منتشر شوند؛ همچنین قوانین مطبوعاتی چندی مثل قانونِ راجع به نظارت مطبوعات از تصویب مجلس گذشت و اعلامیه‌های محدودکننده‌ای درباره مطبوعات از جانبِ وزیر جنگ (نه رئیس‌الوزرا) صادر شد که همه آنها فضای مطبوعات را همچون شب، تیره‌وتار کرده بود. در روزهای پس از کودتای اسفند 1299، انتقاد از دولت و سیاست همچون آرزویی بر باد رفته بود. واقعه مهم این دوره قتلِ کلنل محمدتقی‌خان پسیان است. کلنل تقی‌خان که در دوره ریاست وزرایی سیدضیاءالدین، والی خراسان بود، از طرف دولت مأموریت یافته بود قوام را بازداشت کند. کلنل، قوام را تحت‌الحفظ به تهران فرستاده بود. به همین جهت قوام از کلنل کینه در دل داشت و به‌تلافیِ آن رفتار «کلنل» را کُشت و سرش را بالای نیزه زد. روزنامه‌ها زبان به انتقاد گشودند.  روزنامه «ستاره ایران» نیز نوشت: «چون قافیه لقب تنگ شده تصمیم گرفته‌اند شجاع قوچان و زعفران نظام بدهند». به دنبال این مقاله، دو نفر قزاق به اداره روزنامه می‌روند و مدیر آن میرزا حسین‌خان صبا را به قزاق‌خانه می‌برند. به او دشنام می‌دهند و سپس تازیانه‌اش می‌زنند، آنگاه او را در طویله حبس می‌کنند. تا آن زمان، هفده سال از مشروطه ایران و قانونِ مطبوعات که تخلفات و مجازات‌ها را معین کرده بود، گذشته است. چنین مجازات‌هایی نه در قانون یافت می‌شد و نه معمول بود. بر اثر این واقعه، فرخی، مدیر روزنامه «طوفان»، و عده‌ای دیگر در سفارت شوروی متحصن شدند و جمعی دیگر هم در مجلس شورای ملی بست نشستند. خواست اینان اجرای قانون اساسی و جلوگیری از بی‌قانونی‌ها و زیاده‌روی‌های وزیر جنگ بود. کمی پس از این واقعه، کابینه قوام‌السلطنه سقوط کرد. هنگامی کاملا مشخص شد انتقاد آرزویی بر باد رفته است که رضاخان در 3 اسفند (سالگرد کودتا) اعلامیه‌ای برای جلوگیری از انتقاد از کودتا صادر کرد که در بند نهایی آن آمده بود: «در هر یک از روزنامه‌ها از این بابت ذکری بشود، به نام مملکت و وجدان، آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هر که باشد تسلیم مجازات خواهم نمود». پس از نشر اعلامیه، روزنامه «نجاتِ ایران» در ردِ اعلامیه یادشده، مقاله‌ای نوشت که چون بر جان خود ایمنی نداشت، مقاله را با این عبارت ختم کرد: «چون می‌دانم مرا گرفتار خواهی کرد، من هم پنهان می‌شوم تو هم هر کار از دستت بر می‌آید بکن». وزیر جنگ حکم کرد او را دستگیر کنند و برای کسی که او را ببیند، جایزه تعیین کرد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8336/%D8%AA%D8%A3%D8%AB%DB%8C%D8%B1%D9%90-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-1299-%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%8F%DA%A9%D9%86%D9%90-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8336
و صاحب نشریه نوروز را به نامِ مرض جنون به دارالمجانین فرستادند! کودتای 3 اسفند 1299 از بزنگاه‌های مهم تاریخ معاصر ایران است. این کودتا آغاز راهی بود که رضاخان را به قدرت رساند. نوشتارِ پیش رو در تلاش است تا دامنه اثراتِ کودتای 3 اسفند 1299 را فراخ‌تر در نظر بگیرد و به تأثیر آن بر رُکنِ چهارم دموکراسی، یعنی مطبوعات که در تکوین افکار عمومی بسیار مؤثرند، بپردازد. رژیم کودتا هر چه به ثبات نزدیک‌تر می‌شد، بیشتر در مسیرِ توقیفِ مطبوعات قدم می‌گذاشت. روزنامه «طوفان» یکی از مهم‌ترین روزنامه‌هایی بود که حقگویی و طرفداری از ملت و حُریت را در دستور کار خود قرار داد و ازهمین‌رو دولت دست به توقیفِ آن زد. طوفان در سال دوم و پس از انتشار چهارمین شماره آن، در سال 1301 توقیف گردید. قبل از توقیفِ طوفان، جراید «حقیقت»، «شفق سرخ»، «عصر انقلاب» در تهران، و «راه نجات» در اصفهان، و «خراسان» در مشهد از طرفِ رئیس دولت توقیف گردید و در همین شماره، طوفان به توقیفِ آنها اعتراض کرد. بار دوم طوفان در این سال به دلیل اعتراض به قوام توقیف شد.   در کنارِ این توقیف‌ها، در دوره کابینه سید ضیاء تعداد معدودی از مطبوعات پروانه انتشار گرفتند. نشریه‌هایی همچون «جهان زنان»، «علم» و «اخلاق» از این دست نشریات بودند، اما دولت تلاش می‌کرد آنها را با خود همراه سازد و در صورت عدم همراهی، توقیف می‌شدند. یحیی سمیعیان (ریحان) از زمره کسانی بود که از دولت کودتا پروانه انتشار «نوروز» را گرفت و پس از دو شماره، نشریه وی توقیف شد و خودش به محبس افتاد. پس از چند روز که وی در زندان شهربانی به سر بُرد، به نامِ مرض جنون او را به دارالمجانین فرستادند. نشریه «استخر» (چاپ شیراز) نیز چنین روندی را تجربه کرد. با تمام سخت‌گیری‌ها بر مطبوعات، دو عامل باعث می‌شد تا برخی از مطبوعات بتوانند بقا پیدا کنند: یکی مربوط به درگیری‌های سیاسی بود؛ به‌عنوان نمونه، سردار سپه میل داشت که بر ضد احمدشاه مقالاتی در جراید نوشته شود و همچنین می‌خواست تا دولتِ قوام را تضعیف و مطبوعات را به ضدیت با دولت تحریک کند. مخالفتِ حزب سوسیالیست که اقلیت مجلس را داشتند و جراید هوادار آنها به دولت فشار می‌آوردند، نیز در ماندگاری مطبوعات نقش داشتند. بدین ترتیب به جز چند روزنامه ضعیف که از طرف دولت و اکثریت مجلس مساعدت گرفته و از دولت حمایت می‌کردند، باقی جراید چه جراید منفعت‌طلب و چه جراید عصبانی که از اوضاع راضی نبودند و چه جراید مربوط به سفارت‌خانه‌ها و احزاب تندرو، به دولت و مجلس و گاهی به سردار سپه و گاهی به احمدشاه حمله می‌کردند و بیشتر از همه روی حملات جراید به شخص قوام و دولت او بود.   دومین عامل ماندگاریِ مطبوعات آن بود که دولتِ کودتا به‌خوبی از این مسئله آگاه بود که مطبوعات تأثیر عمیقی بر افکار عمومی می‌گذارند و بنابراین می‌توان از آن در جهت منافع دولتِ کودتا بهره ‌ُبرد؛ به‌عنوان‌مثال، سیدضیاءالدین طباطبائی به‌عنوان رئیس‌الوزرا اعلامیه‌های خود را در روزنامه «ایران» درج می‌کرد. روزنامه ایران از هنگامی‌که جراید مرکز تعطیل و توقیف شدند تا سقوط کابینه سیدضیاء ــ که این تعطیلی باقی ماند، تمایل قدرت به استفاده از مطبوعات را برای همراه ساختنِ افکار عمومی با خود نشان می‌دهد. در این بازه زمانی فقط روزنامه ایران و چند روزنامه دیگر بودند که در اطراف بیانیه سیدضیاءالدین و اقدامات کابینه او شروع به قلم‌فرسایی کردند و به‌اجبار از اعمال دولت، اعم از خوب و بد، تمجید نمودند. این روزنامه‌ها تا آخر عُمر کابینه ناگزیر بودند به این رویه خود ادامه دهند. این سیاست بهره‌برداری از مطبوعات در سال‌های بعد و در مسیرِ به دست گرفتن قدرت از جانبِ رضاخان نیز ادامه پیدا کرد؛ به‌گونه‌ای که نظامِ سانسور مؤثری برقرار شده بود؛ بدین معنا که تنها سخن مجاز تبلیغ ناسیونالیسم رسمی دولتی بود که بر یکپارچگی ملی، ضدیت با روحانیت و گرایش به تجدد و شکوه ایرانِ قبل از اسلام تأکید داشت. بررسی سایه افکندنِ کودتای 1299 بر رُکنِ چهارم دموکراسی نشان می‌دهد که رژیم کودتا با دو استراتژی این رُکنِ را فلج کرده بود: اولین استراتژی، توقیف بود؛ توقیفِ مطبوعات و نشریه‌هایی که در انتقاد از رژیم کودتا قلم می‌زدند. دومین استراتژی نشان می‌داد که رژیم کودتا نسبت به تأثیر مطبوعات بر افکار عمومی آگاه است؛ بنابراین به حمایت از مطبوعاتی همت گماشت که در ستایشِ این رژیم قلم می‌زدند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8336/%D8%AA%D8%A3%D8%AB%DB%8C%D8%B1%D9%90-%DA%A9%D9%88%D8%AF%D8%AA%D8%A7%DB%8C-1299-%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%8F%DA%A9%D9%86%D9%90-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C/?id=8336
طوفان ایران را به ایالات متحده رساند! اولین کسی که از ایران وارد قاره آمریکا شد میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی، فرستاده ایران به دربار بریتانیا، بود؛ البته دلیل ورود او به این قاره طوفان بود نه سیاست و دیپلماسی! یعنی هنگام بازگشت ایلچی از بریتانیا به ایران،‌ طوفان درگرفت و مسیر کشتی ناخواسته تغییر پیدا کرد: «باد نیز به شدت تند و کشتی به سرعت می‌رفت. چنانچه در یک روز 212 مایل راه طی کرده و زمین ینگ دنیا پیدا شد». از طرفی دیگر، آمریکایی‌ها نیز هیئت‌های مذهبی خود را روانه ایران کردند. کشیش پرکینز به تنهایی توانست در ایران نه تنها شرایطی را فراهم کند تا از حملات کاتولیک‌ها به پروتستان‌های حاضر در ایران جلوگیری کند، بلکه با حمایت محمدشاه به ساخت کلیسا، کتابخانه،‌ بیمارستان و مدرسه در کشورمان دست زد.   در این زمان بریتانیا به واسطه حضور و غارت ثروت هند برای ایرانی‌ها آشنا بود؛ چون هم‌زمان در ایران نیز نفوذ قدرتمند داشت. از طرفی روس‌ها نیز به واسطه همزیستی جغرافیای و تقابل‌های سیاسی با ایران، گام به گام ایران را جولانگاه خود یافتند. این موضوع بعد از شکست‌های ایران در دو دوره جنگ با روس‌ها تقویت شد؛ بنابراین از نظر ایران، انگلیس یک «دیگری» پرنفوذ و قدرتمندی بود که به دنبال تجزیه ایران،‌ کاهش قدرت آن و نفوذ و حضور بیشتر بود. روس‌ها نیز همین سیاست و اهداف را دنبال می‌کردند و هر کدام خواهان سهم بیشتری در ایران بودند. در چنین شرایطی حضور یک «دیگریِ» دیگر این امکان را ایجاد می‌کرد که به احتمال، بتوان سیاست و قدرت در کشور را به تعادلی نسبی رساند. درحالی‌که این نگاه به آمریکا بود، این کشور هنوز صلابت و جدیت لازم را در این زمینه نداشت. اما به‌هرحال نگاه ایران به آمریکا به عنوان یک «دیگری»، با انگلیس و روسیه تفاوت‌های بارزی داشت. از ابتدا «هم‌زمانی مذاکره بین ایران و آمریکا از سه مکان مختلف ـ استامبول، سن پطرزبورگ،‌ و وین ــ و در خواست حمایت دریایی یا در اختیار نهادن قوای دریایی از سوی ایران، نشانگر عزم ایرانیان در حراست از نواحی ساحل جنوبی خود است. شاید به روایتی دولت ایران تنها به جهت این نیاز با آمریکایی‌ها مشغول مذاکره شد».   مسئله این است که ایران به واسطه قرار گرفتن در شرایط خاص و بین دو لبه قیچی روسیه و انگلیس، برای نجات از این وضعیت، به آمریکا نوعی نگاه نجات دارد؛ بنابراین در خصوص آمریکا از ابتدا، دیگریِ شکل‌گرفته در ایران از این دریچه نگریسته می‌شود؛ چون آمریکا هنوز یک کشور دست‌پاک و غیرمتجاوز و هم‌زمان تا حدودی قدرتمند و تأثیرگذار تلقی می‌گردد. بااین‌حال آمریکا در آن دوره نمی‌خواست یا نمی‌توانست نیاز ایران را برآورده کند و سواحل خلیج فارس را از دست بریتانیا نجات دهد. پس تنها به تأسیس کنسولگری در بوشهر اکتفا کرد.   سیاست آمریکا در قبال ایران به همین شکل کج‌دار و مریز تداوم پیدا کرد ضمن اینکه بر اساس دکترین مونروئه و توافق بین طرفین همان‌طور که قرار بود انگلیس و دیگر قدرت‌ها در حوزه قاره آمریکا مداخله نکنند،‌ آمریکا نیز نمی‌بایست منافع آنها را در دیگر مناطق از جمله آسیا با مخاطره همراه سازد. این سیاست کل دوران قاجار را پوشش داد و حتی در سال‌های پایانی این سلسله که قرار شد بین ایران و آمریکا توافقی نفتی شکل بگیرد با همین توجیه و البته فشارهای دو قدرت پرنفوذ در ایران به‌ویژه روسیه، این مذاکرات کنار گذاشته شد.   در سال‌های پایانی قاجاریه روس‌ها سال‌های اولیه انقلاب کمونیستی را سپری می‌کردند، عثمانی‌ها از هم فروپاشیده بودند و دیگر کشورهای اروپایی نیز دوران سخت بعد از جنگ را سپری می‌کردند. در این میان آمریکا که هنوز در دوران گرگ و میش خروج از انزوای خود بود، در حال رایزنی برای ورود اقتصادی ـ سیاسی به ایران بود که با توجه به عملکرد انگلیس و همچنین رویکردهای بین‌المللی خود، هنوز آمادگی ورود جدی به این منطقه و ایران را نداشت. این مسئله در بحث نفت در سال‌های پایانی دوره قاجاریه بیشتر نمایان است. در همان ایام بریتانیا دست به کار شد و تمام امکاناتش را به کار برد تا ایالات متحده را از ایران دور نگه دارد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8333/%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF!/?id=8333
«دیگریِ» آمریکا در ایران بعد از دو جنگ جهانی بعد از دو جنگ جهانی شرایط فرق کرد و «دیگریِ» آمریکا در ایران رنگ و بوی دیگری گرفت. آمریکا نیز بعد از دو قرن انزوای خودخواسته در بحبوحه جنگ جهانی اولین نشانه‌های خارج شدن از انزوا را به نمایش گذاشت. از طرفی دیگر جنگ‌های جهانی به‌خصوص جنگ دوم جایگاه ژئوپلتیک ایران را به‌شدت نمایان ساخت تا جایی‌که در حد «پل پیروزی» جنگ جهانی بالا رفت. هم‌زمان بر اثر جنگ‌های مداوم، اروپا مرکزیت قدرت بین‌المللی را از دست داد و آمریکا در دنیای غرب جانشین آن شد. موقعیت ژئوپلتیک ایران و نیاز قدرت‌های تأثیرگذار به این موقعیت نه تنها باعث شد اعلام «بی‌طرفی» ایران در دو جنگ جهانی نادیده گرفته شود، بلکه بعد از جنگ جهانی دوم نیز که تمرکز قدرت در غرب، از اروپا و انگلیس به آمریکا منتقل شد، باز هم سبب گردید مورد توجه قرار گیرد و در جایگاه مهم بین‌المللی دیده شود.   بنابراین از یک‌سو آمریکا به عنوان رهبر جدید دنیای غرب به دنبال حفظ موقعیت پادشاهی در ایران بود و در سوی دیگر مقامات ایران برای تداوم شرایط سیاسی و خانوادگی خود به این پیوند وابسته شدند تا وابستگی ژئوپلتیک ایران از هر دو طرف تقویت و تثبیت شود. در حوزه منطقه‌ای و بین‌المللی نیز عمده میراث جهانی باقی‌مانده از بریتانیا در گام‌های متعدد به آمریکا سپرده شد. از جمله این میراث تعهد به حفظ اسرائیل در غرب آسیا بود؛ به همین دلیل در دوره پهلوی دوم ایران و اسرائیل به عنوان میراث‌های بین‌المللی حفظ موقعیت منافع غرب به یکدیگر نزدیک شدند؛ با این تفاوت که این تحول در ایران نسبت به اسرائیل با تفاوت‌هایی همراه بود. چانه‌زنی بر حفظ پادشاهی پهلوی و سپردن قدرت به محمدرضا، تقابل بین آمریکا و شوروی بر سر غائله آذربایجان، رقابت با انگلیس در زمینه صنعت نفت و نقشی که از سوی دو طرف در دوره نخست‌وزیری محمد مصدق رخ داد، از جمله آنها بود.   هم‌زمان این تقابل‌ها و رقابت‌ها به میزان وابستگی محمدرضا پهلوی به آمریکا افزود؛ به همان نسبت تمایل شوروی برای نفوذ و حتی تغییر حکومت در ایران به نفع خود، جایگاه ژئوپلتیک ایران را به عنوان همسایه مرزی و حساس شوروی برای آمریکا بسیار افزایش داد و بیش از دوره پدر برای انگلیس شد. البته این مسئله را نباید نادیده گرفت که در زمان اشغال ایران به دست متفقین و تبعید رضاشاه، انگلیس هنوز دست برتر را در قدرت دنیا داشت و مانند بعد از جنگ جهانی دوم با افول قدرت و ضعف اقتصادی مواجه نشده بود؛ بنابراین هنوز در سیاست و حکومت ایران دست داشت. به همین مناسبت در روی کار آمدن محمدرضا و مخالفت با تغییر رژیم نقش مؤثری داشت: «انگلیسی‌ها به هم‌پیمانان خود قبولاندند که در چنین اوضاع و احوالی تغییر رژیم در یک کشور تحت اشغال احتمالا به هرج و مرج بیشتری منجر خواهد گردید». اگرچه انگلیس نیم‌نگاهی به بازگرداندن قاجار داشت، اما به‌هرحال تأیید شد که پسر جای پدر را بگیرد و این تغییر «انتخاب آزاد مردم ایران» خوانده شود. بعد از اینکه مشخص شد محمدرضا باید راه پدر را ادامه دهد، در اولین نامه‌ای که شاه جوان پس از پیمان سه‌جانبه «انگلیس، شوروی و ایران» با تهیه متن و توصیه محمدعلی فروغی به آمریکا با عنوان «از شاه ایران محمدرضا پهلوی به پرزیدنت فرانکلین.د. روزولت» نوشت، تأکید شد که «ما ضمن امضای این پیمان، به حسن نیت جنابعالی و پیوندهای دوستی که دو کشور ایالات متحده آمریکا و ایران را به هم مربوط می‌سازد متکی» هستیم.   با این اتکا و همچنین تمایل آمریکا برای کسب، حفظ و گسترش قدرت در نظام بین‌الملل، آمریکا به عنوان «دیگری» در سیاست و حکومت ایران شکل جدیدی به خود گرفت و ایران دوره پهلوی دوم از متحد تا زیرمجموعه قدرت آمریکا پیش رفت؛ سیاست‌هایی که در کنار دیگر رویکردهای دوره پهلوی دوم، انقلاب اسلامی را رقم زد و آمریکا را از دوست و متحد تمام‌عیار به دشمن و ضدیت تمام‌عیار تبدیل کرد و آمریکا از این تاریخ، به‌ویژه پس از 13 آبان 1358 به یک «دیگریِ» تقابل‌محور برای ایران دوره جمهوری اسلامی تبدیل شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8333/%D8%B7%D9%88%D9%81%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AF!/?id=8333
جریان‌های مبارز دوره پهلوی در مخالفت با صهیونیسم نیروها و گروه‌های اجتماعی در ایران شامل جریان اسلامی و لیبرال و چپ همگی نسبت به نفوذ اسرائیل و صهیونیسم در ساختارهای سیاسی و اقتصادی ایران به‌شدت موضع‌گیری کردند، اما مخالفت با صهیونیسم، رشد و گسترش نفوذ آن‌ در ساختارهای قدرت در ایران با دلایل و ادله‌های یکسانی از سوی این نیروها صورت نمی‌گرفت. در دوره پهلوی، قدرت رابطه عمیقی با رژیم صهیونیستی برقرار کرد. به طور خاص پس از کودتای 28 مرداد 1332 اسرائیل روند رو به گسترشی را جهت نفوذ در ساختار سیاسی و اقتصادی ایران دنبال کرد. این مهم نیز به کمک آمریکایی‌ها رخ داد. به عبارت دیگر آمریکا و اسرائیل در یک همدلی توانستند زمینه‌های نفوذ خود در ایران را ایجاد کنند. در این میان آمریکا با فروش تسلیحات و به‌کارگیری مستشاران نظامی خود در ساختار نظامی ایران به اهداف خود دست یافت و اسرائیل در زمینه‌های کشاورزی، امنیتی و در ادامه فرهنگی توانست به اهداف امنیتی، مالی و اقتصادی خود در ایران دست یابد. آموزش نیروهای ساواک به عنوان نیروهای امنیتی حکومت در عصر پهلوی همچنین پروژه‌های کشاورزی دشت قزوین و تولید آثار سینمایی از جمله مظاهر نفوذ اسرائیل در ایران بودند.   در عصر پهلوی دوم، دربار و مهم‌تر از آن دولت نیز با بی‌برنامه‌گی و خلأ سیاست‌گذاری بومی به زمینه‌های رشد نفوذ اسرائیل و آمریکا در ایران افزوده بود. افزایش نفوذ سیاسی و اقتصادی آمریکا و اسرائیل در ایران روی دیگری هم داشت و آن «بهائیت» بود. بهائیان ایران به‌خصوص در نیمه دوم سلطنت پهلوی به‌شدت در دربار پهلوی تأثیرگذار بودند. اشخاصی مثل ثابت پاسال، هژبر یزدانی و منصور روحانی به منافع اقتصادی و سیاسی عظیمی در ایران دست یافتند. بهائیان بین خود و جریان صهیونیسم و نیروهای آمریکایی منافع مشترکی طراحی کرده و در عمل مثلث اسرائیل، آمریکا و بهائیت در یک همدلی و همراهی توانسته بودند بر سیاست، اقتصاد و فرهنگ ایران در عصر پهلوی دوم تأثیر چشمگیری بگذارند.   در این شرایط همدلی و همسویی آمریکا، اسرائیل و بهائیت در ایران توجه نیروهای اجتماعی و مقاومت علیه پهلوی را برانگیخت. در نخستین سال‌های گسترش این نفوذ، علما به عنوان رهبران جریان اسلامی در ایران نسبت به وضعیت پیش‌آمده اعتراض کردند. اساسا یکی از مطالبات روحانیت از قدرت در عصر پهلوی جلوگیری از گسترش نفوذ صهیونیسم و بهائیت بود؛ به‌‎خصوص مبارزه با بهائیت یک رسالت همگانی در محافل دینی بود. آنها پیوندی ناگسستنی بین بهائیت و صهیونیسم می‌دیدند. آنان همچنین نفوذ ضلع دیگر مثلث مورد نظر، یعنی ‌آمریکا را نیز به واسطه بهائیت و اسرائیل می‌دیدند. در ادامه اما شدت و دامنه نفوذ مثلث مورد اشاره چنان افزایش یافت که دیگر گروه‌های اجتماعی علیه قدرت در عصر پهلوی (چپ و لیبرال) نیز رویکردهای خود علیه صهیونیسم را علنی کردند. توان غالب روشنفکران بر تخطئه صهیونیسم استوار بود و توجه چندانی به بهائیت و زمینه‌ای که برای صهیونیسم ایجاد کرده بود نداشتند. به عبارت دیگر آنها بر خلاف جریان اسلامی، صهیونیسم و بهائیت را در یک قاموس فهم نمی‌کردند، ولی به‌شدت رویکرد ضد صهیونیستی خود را حفظ کردند. در این میان اسرائیل برای جلب نظر برخی از این روشنفکران آنان را به اسرائیل دعوت کرد و با نشان دادن جنبه‌های مختلفی از رشد اقتصادی سعی در جلب نظر آنها داشت. خلیل ملکی، داریوش آشوری و جلال آل احمد ( که با نوشتن رساله «سفر به ولایت عزرائیل» درباره اسرائیل دست به افشا‌گری زد) از جمله این افراد بودند. با وجود این سفرها، موضع علیه صهیونیسم همواره یکی از گرایش‌های روشنفکری در ایران بود. در صدر جریان روشنفکر لیبرال مصدق قرار داشت که چه در دوره نخست‌وزیری و چه قبل و پس از آن‌ همواره یکی از سیاست‌های خود را علیه اسرائیل و در تقابل با آن و در حمایت از فلسطین قرار داده بود. جریان‌های چپ نیز به واسطه رویکردهای ضد امپریالیستی و هم به خاطر ارتباط گسترده‌ای که با گروه‌های چپ فلسطینی داشتند، رویکردی ضد اسرائیلی و ضد صهیونیستی اخذ کردند.  می‌توان چنین جمع‌بندی کرد که رویکرد حمایت از فلسطین و اعلام موضع در تقابل با اسرائیل و نفوذ آن در ایران در همه نیروهای اجتماعی وجود داشت. البته در این میان جریان روحانیت و مقاومت دینی از شدت عمل بیشتر و رویکرد‌های انتقادی عمیق‌تری برخوردار بودند، اما ایشان از دغدغه‌ای مشترک بین خود و دیگر جریان‌های اجتماعی می‌گفتند. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8332/%D8%A7%D8%AF%D9%84%D9%87-%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AA-%D8%A8%D8%A7-%D8%B5%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85--/?id=8332
انگیزه‌های مخالفت با صهیونیسم هر یک از جریان‌ها و نیروهای مقاومت (اسلامی و روشنفکر) نسبت به مسئله مورد نظر از زوایه خاصی نظر می‌کردند. به عبارت دیگر مخالفت با صهیونیسم، رشد و گسترش نفوذ آن‌ در ساختارهای قدرت در ایران با دلایل و ادله‌های یکسانی از سوی این نیروها صورت نمی‌گرفت. آنها در این دیدگاه هم‌نظر بودند که باید از دامنه نفوذ اسرائیل در ایران کاسته شود. نیروهای اسلامی و جریان‌های دینی وابسته به علما همواره بر این نکته تأکید داشتند که اسرائیل در تخاصم با جهان اسلام، به فلسطین که عضوی از پیکره جهان اسلام است تجاوز کرده است و از این طریق نه تنها حضور آن در ایران بلکه موجودیت اسرائیل را نیز زیر سؤال می‌بردند. این جریان از زاویه دیگر نیز به مسئله اسرائیل و بحران فلسطین می‌نگریست و آن مسئله بهائیت بود.   بهائیان، که یک سده قبل در برخی از اراضی فلسطین اسکان یافته بودند، با قدرت‌یابی صهیونست‌ها از حمایت آنها نیز برخوردار شدند. در ادامه، حمایت‌های شوقی افندی از اسرائیل و تشکیل آن و تعریف منافع مشترک بین بهائیان و صهیونیست‌ها سهم مهمی در این همسویی داشت. شکل‌گیری یهودیان بهائی پروژه‌ای است که بحث جداگانه‌ای را می‌طلبد. این مسئله حساسیت علما را به‌شدت برانگیخت. بهائیان انشقاق عظیمی در تشیع ایجاد کردند. آنان همواره در نسبت با استعمار فهم می‌شدند. بهائیان پس از تشکیل رژیم صهیونیستی رشد و گسترش چشمگیری در حوزه‌های سیاسی و فرهنگی ایران پیدا کردند.   گسترش روزافزون آنها در دربار پهلوی نیز به‌شدت از سوی علمای شیعه مورد نقد قرار گرفت. حملات علما به رژیم پهلوی و تخطئه آن به جهت رشد بهائیت در آن تا آنجا افزایش یافت که پهلوی برای زدودن تصویر حمایت خود از بهائیان، سیاست‌هایی را در زمینه کنترل و فشار بر بهائیان نظیر تخریب حظیره‌القدس و اخراج برخی از کارمندان بهائی کشوری و لشکری اعمال کرد. با وجود این، در یک دهه پایانی عمر پهلوی باز دامنه نفوذ صهیونیست‌ها و بهائیان در دربار و دولت پهلوی به‌شدت افزایش یافت و ازهمین‌رو یکی از راهبردهای امام خمینی در قیام خود علیه پهلوی تأکید بر پیوند پهلوی و بهائیان و صهیونیسم و تخطئه آنها بود. نیروها و گروه‌های اجتماعی در ایران شامل جریان اسلامی و لیبرال و چپ همگی نسبت به نفوذ اسرائیل و صهیونیسم در ساختارهای سیاسی و اقتصادی ایران به‌شدت موضع‌گیری کردند و از این رهگذر مواجهه تندی با دربار پهلوی داشتند. در این میان جریان اسلامی با کشف و ترسیم پیوند بین صهیونیسم و عنصر تأثیرگذار در نفوذ آن در ایران، یعنی بهائیت، نسبت به آن واکنش نشان داد. غالب جریان‌های دیگر علیه صهیونیسم موضع می‌گرفتند و اسرائیل را محکوم می‌کردند، ولی از چگونگی و زمینه‌های قدرت‌یابی آن در ایران سخن نمی‌گفتند، اما جریان اسلامی نه تنها این رابطه را کشف، بلکه علیه آن نیز اقدام کرد و دولت را جهت کاهش نفوذ بهائیان و صهیونیست‌ها تحت فشار قرار داد.   هویت‌های مقاومت همچنین اقدام علیه اسرائیل و حمایت از فلسطین را در راستای مبارزه با دولت پهلوی می‌دیدند؛ چراکه مراودات رژیم پهلوی با اسرائیل بسیار گسترده بود و از سوی دیگر قدرت در این دوره در معادلات منطقه‌ای حامی و متحد آمریکا و اسرائیل در منطقه تلقی می‌شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8332/%D8%A7%D8%AF%D9%84%D9%87-%D8%AC%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AA-%D8%A8%D8%A7-%D8%B5%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85--/?id=8332
سه گام ساواک برای مقابله با امام خمینی اگرچه 15 خرداد 1342 اوج مبارزه داخلی امام خمینی با رژیم شاه است، اما ساواک زمینه‌چینی برای بازداشت امام را پیش از این رویداد شروع کرده بود. این نهاد امنیتی و اطلاعاتی برای دستگیری امام سه مرحله را پشت سر گذاشت. امام خمینی در حکومت محمدرضا پهلوی بنا را بر مبارزه گذاشت. رژیم شاه نیز از همان ابتدا تمام تلاش خود را معطوف به مبارزه جدی با روحانیت کرد. اگرچه از ابتدای سال 1342 زمزمه‌ها و شایعاتی مبنی بر مهاجرت اجباری تعدادی از مراجع به نجف مطرح شد که بنا به دلایلی عملی نگردید، اما پرونده‌سازی و جمع‌آوری مدارک و اسناد بر ضد همه مراجع به‌خصوص امام خمینی از فروردین همان سال در دادگستری قم آغاز شد. آنها می‌دانستند که اتهامات وارده به امام خمینی هیچ مدرک و پشتوانه‌ای ندارد؛ حتی خود مقامات قضایی احضار امام خمینی را مجاز نمی‌دانستند. مهدی هادوی، رئیس دادگستری قم، پس از پیگیری‌های بسیار مقامات امنیتی، با وزیر دادگستری ملاقات کرد. وی علاوه بر تشریح اوضاع و شرایط موجود، عدم آمادگی کادر دادگستری را برای اجرای دستورها اعلام و از سمت خود استعفا کرد. بدین ترتیب اگرچه شهربانی قم اعلام جرمی علیه امام خمینی تهیه کرده و به مقامات قضائی آن شهرستان داده بود، ولی رئیس دادگستری قم وزیر دادگستری را ملاقات کرد و گفت: «من و همکارانم حکم بازداشت [امام] خمینی را صادر نمی‌کنیم و نمی‌توانیم افکار عمومی را که جدا از نامبرده جانب‌داری می‌کنند ندیده بگیریم». پس از دستگیری امام خمینی، ساواک به‌منظور هر چه حجیم‌تر کردن پرونده امام و سنگین جلوه دادن اتهامات ایشان، کار جمع‌آوری مدارک و اسناد را پیگیری کرد. از جمله این اقدامات طرح اتهام دریافت مبالغ قابل ملاحظه‌ای پول از طرف جمال عبدالناصر بود که مطبوعات به‌شدت به آن دامن می‌زدند [نمونه آنها روزنامه اطلاعات است؛ رک: روزشمار 27 خرداد 1342]. ساواک از گره‌هایی که در مسیر مبارزه امام خمینی افکنده بود به نفع خود استفاده کرد. در یکی از گزارش‌های ساواک آمده بود که در 29 اردیبهشت 1342 اطلاع حاصل شده که اخطاریه‌ای مبنی بر احضار امام خمینی از طرف مقامات قضائی به‌عنوان اخلال در نظم عمومی به حوزه قم ارسال شده، ولی امام خمینی از گرفتنِ اخطاریه مزبور خودداری کرده است.  در چند گزارش دیگر ساواک در روزهای ابتدایی خرداد 1342 پیرامون فعالیت‌های امام آمده است که ایشان عده‌ای از روحانیان شهرستان‌ها را برای روز جمعه 3 خردادماه به قم دعوت کرده بود که در مدرسه فیضیه قم حضور پیدا کنند. همچنین آمده بود که در قم بین مردم شایعه‌ای مبنی بر اینکه امام خمینی به وعاظ دستور داده است در روزهای 9 و 10 محرم از مدرسه فیضیه استفاده نمایند و مردم را تحریک نمایند تا به داخلِ مدرسه فیضیه رفته و ببینید دولت چه بلایی بر سَرِ طلبه‌های بی‌پناه آورده است و در ضمن به طلابی که در مدرسه مسکن دارند دستور داده است در این دو روز، لباس پاره‌پاره و حتی خونی و لنگه‌کفش‌ها و همچنین فرش‌های مندرس و کتاب‌های سوخته‌شده تهیه و برای تماشای مردم در جلوی حجرات بگذارند تا مردم ببینند تعداد زیادی از طلبه‌ها را از بین برده و کشته‌اند. همه این موارد در راستای استفاده از گره‌هایی بود که قبلا در مسیر مبارزه امام خمینی افکنده شده بود و ساواک برای مشروع جلوه دادنِ آنها به جمع‌آوری اسناد روی آورد. محمدرضا پهلوی پس از آنکه راه پدر مبنی بر کاهش قدرت مذهب و نفوذ روحانیت در جامعه را در پیش گرفت، از سازمان ساواک برای موفقیت در این مسیر بهره برد. نقش ساواک در چگونگی سرکوب مخالفان به‌خوبی از اسناد این سازمان و در ارتباط با امام خمینی قابل استخراج است. ساواک برای جلوگیری از مبارزه امام خمینی در سه مرحله به اقداماتی دست زد: مرحله اول گره‌افکنی در مسیر مبارزه امام خمینی با اعلام جرم علیه ایشان بود؛ مرحله دوم دستگیری و مرحله سوم جمع‌آوری اسناد و بهره‌برداری از گره‌هایی بود که قبلا در مسیر مبارزه ایشان افکنده بود.   منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8317/%D8%B3%D9%87-%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%82%D8%A7%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C/?id=8317
بررسی بازداشت‌های اواخر عمر پهلوی در دوران نخست‌وزیری کوتاه ازهاری (15 آبان تا 17 دی 1357) با توجه به اینکه حکومت پهلوی در آستانه فروپاشی بود و اعتراضات مردمی روز به روز گسترش پیدا می‌کرد، دولت ازهاری به قصد آرام کردن این اعتراضات، به سلسله اقداماتی دست زد که یکی از مهم‌ترین آنها، دستگیری عده‌ای از بزرگان آن روز حکومت پهلوی بود. امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر سیزده‌ساله حکومت پهلوی، در روز 17 آبان 1357 توسط دولت ازهاری بازداشت و به یکی از اقامتگاه‌های ساواک منتقل شد. در مورد اتهامات وی و دیگر سران بازداشتی، نظرات متفاوتی ارائه شده است. عده‌ای معتقدند: «مشاوران شاه به او گفته بودند که برای نجات رژیم و بقای سلطنت باید عده‌ای قربانی بشوند و شاه که برای بقای خود حاضر بود وفادارترین دولتمردان خود را قربانی کند با دستگیری هویدا و دیگران موافقت کرد.» امّا شاه در کتاب پاسخ به تاریخ در باب دستگیری هویدا و دیگر سران، خود را تبرئه کرده و تقصیر را به گردن دولت ازهاری انداخته است: «ازهاری نیز چون مشتاق بود حسن نیت خود را به مخالفان نشان بدهد، فورا دوازده تن از مقامات عالی‌رتبه را توقیف کرد».   یکی دیگر از بازدداشت‌شدگان، نعمت‌الله نصیری، رئیس سابق سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، بود. نصیری که در آن زمان به عنوان سفیر ایران در پاکستان حضور داشت، به دستور حکومت به تهران احضار شد و به زندان اوین انتقال یافت. او با اتهام فساد مالی و دریافت وام‌های کلان از حکومت و در پی دستور محمدرضا برای انحلال کامل ساواک و برخورد با سران این سازمان، بازداشت شد.   منوچهر آزمون، نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملّی و وزیر کار و امور اجتماعی در کابینه هویدا بود. او نیز به همان اتهامات مشابه هویدا و نصیری، به‌خصوص اتهام فساد مالی و دریافت وام‌های کلان، توسط دولت ازهاری بازداشت شد.   عبدالعظیم ولیان، وزیر تعاون و امور روستاها، وزیر اصلاحات ارضی، استاندار خراسان و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی، در دولت ازهاری، به اتهام فساد مالی دستگیر و بازداشت شد.   داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت جمشید آموزگار و همچنین قائم‌مقام دبیر کل حزب رستاخیز بود. او نیز به همان اتهامات و اهداف مشابه، دستگیر شد.   غلامرضا نیک‌پی، از اعضای اصلی حزب ایران نوین، معاون نخست‌وزیر در دولت هویدا، وزیر آبادانی و مسکن در کابینه هویدا و شهردار تهران بود که در سال 1357 طی حکمی از جانب محمدرضا پهلوی به نمایندگی شهر اصفهان منصوب شد. او در جریان دستگیری سران در دولت ازهاری، بازداشت شد و به زندان قصر انتقال یافت.   سپهبد جعفرقلی صدری، رئیس سابق شهربانی کشور، به اتهام سوء استفاده از مقام و موقعیت خود و همچنین از دلایل اصلی آشوب و ناآرامی‌های اخیر به علت اقدامات نادرست، توسط دولت ازهاری بازداشت شد.   دکتر منوچهر تسلیمی، معاون سازمان اطلاعات و امنیت کشور در سال 1346 و وزیر بازرگانی در دولت هویدا، در دوره نخست‎وزیری ازهاری دستگیر و بازداشت شد.   از بین این افراد، عده‎ای در همان روزهای پایانی حکومت پهلوی از کشور گریختند و عده‌ای دیگر پس از پیروزی انقلاب اسلامی در دادگاه‌های انقلاب محاکمه شدند. دودمان رو به سقوط پهلوی، برای بقا و ماندگاری حاضر به انجام دادن هرکاری بود. این امر را می‌توان با اشاره کوتاهی که در این نوشته به دوران نخست‌وزیری ازهاری شد، دریافت. بازداشت سران حکومتی با اتهامات فساد مالی و خارج کردن ارزهای دولتی از کشور، اشتباهی بود که با دستور محمدرضا پهلوی و در زمان نخست‌وزیری ازهاری به اجرا گذاشته شد. اکثر این افراد در زمان زمامداری، مجری بی‌چون و چرای اوامر شاه بودند و دستگیری و بازداشت این افراد به معنای زیر سؤال بردن تمام سیاست‌هایی بود که حکومت توسط این افراد و نهادهایشان اجرایی کرد؛ دیگر آنکه محمدرضاشاه به قصد آرام کردن مردم به چنین اقدامی دست زد که نتیجه عکس داد. مردم با این عمل، خود را پیش از پیش به پیروزی نزدیک‌تر دیدند و در اعتراضات خود مصمم‌تر شدند. این تصمیم، فرصت کافی در اختیار برخی دیگر از سردمداران حکومتی گذاشت که از کشور خارج شوند و حکومت رو به سقوط را به حال خود رها کنند. بازتاب این دستگیری‌ها در خارج از کشور نیز بسیار گسترده بود و کشورهای دیگر از جمله آمریکا را مجاب کرد که این حکومت دیگر راه بازگشتی برای خود نگذاشته است. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8304/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DA%A9%D8%B4%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2%D9%87%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C/?id=8304
عاقبت برهم‌زننده زمین بازی رضاخانی چرا میرزاده عشقی ترور شد؟ مهم‌ترین علت ترور عشقی به مخالفت وی با رضاخان به‌ویژه اعمال خودسرانه او در توقیف روزنامه‌‌ها باز می‌گشت. وی تنها کسی بود که در میان روشنفکران، بی‌مهابا و با لحنی تند مخالفت خود را با رضاخان و جاه‌طلبی‌های وی ابراز می‌کرد. عشقی در شعری مبسوط، رضاخان را نوکر انگلستان قلمداد کرد که درصدد است با عنوان جمهوری‌خواهی و نظایر آن، در پس پرده، طرح‌های انگلستان را در ایران به مرحله اجرا درآورد. مهم‌ترین حمله و انتقاد میرزاده عشقی به رضاخان و متهم نمودن او به وابستگی به انگلیس و آلت فعل آن کشور بودن در شعری با عنوان «جمهوری سوار» متبلور شد که در جریان جمهوری‌خواهی رضاخان به صورت شعری نمادین در روزنامه قرن بیستم به چاپ رسید. در این شعر، داستان دزدی روایت می‌شود که در روستایی دورافتاده اموال مردم آن ده را سرقت می‌کرد، ولی پس از مدتی مردم آن ده به ماهیت پلید او پی بردند و بر آن شدند از سرقت او جلوگیری کنند، اما دزد نابکار این بار برای تداوم عمل، خود را نیازمند کسی دید که به‌‎ظاهر با مردم آن ده همراهی می‌کند، اما در باطن امر مجری دستورهای اوست.   عشقی همچنین در مقاله‌ای با عنوان «جمهوری قلابی» به تحلیل ماهیت و اهداف جمهوریتی که رضاخان و طرفدارانش در پی آن بودند پرداخته و نوشته است: «چیزی که خیلی مضحک به نظر می رسد این است که گوسپندچران‌های سقز جمهوری‌طلب شده‌اند و این گوینده با یک من فکل و کراوات ضد جمهوری هستم! کیست که این مسئله را مضحک نمی‌داند؟ آیا حقیقتا گوسپندچران‌های سقز جمهوری‌طلب شده‌اند؟ آیا می‌فهمند جمهوری چیست؟ جمهوری خوردنی است؛ جمهوری پوشیدنی است یا جمهوری را درو می‌کنند و یا با جمهوری نان می‌پزند؟!... آیا می‌توان او را صاحب عقل سلیم دانست؟ این جمهوری بود؟ یک مقاله ترجمه از روزنامه وقت ترکیه، چند مقاله و شعر و یک جریده یک کنفرانس ضیاءالواعظین، یک تصنیف و های و هوی چند نفر استفاده‌چی، افراشتن چند عدد پرچم قرمز و... حاصل همه اینها را نباید اسمش را بگذاریم جمهوری. خدا برکت بدهد به ایرانی، جمهوری که سی سال مقدمه می‌خواهد در عرض سه ماه آن را ساخت آن جمهوری قلابی و همان همسایه‌ای که سال‌ها خیال خوردن ایران را کرده و آن را به شکل "کلاه" می‌خواهند سر ایرانی بدبخت بگذارند... این جمهوری چه بوده و با ما چه مناسبت داشت؟... ما هزار گونه اصلاحات مادی و معنوی لازم داریم. که اگر آن وقت اسم جمهوری را ببریم مثل حالا مضحک و مسخره‌آمیز به نظر نیاید. والا قبل از این کارها جمهوری، آن هم جمهوری قلابی برای ما تناسب کلاه و سیلندر به سر گوسپندچران سقزی خواهد بود». این شاعر آزادیخواه حتی پس از توقف و شکست جریان جمهوری‌خواهی دست از مبارزه با رضاخان برنداشت و با مقالات و اشعار متعدد همچنان به مخالفت با رضاخان ادامه داد. او این کار را تا بدان مرحله پی گرفت که با چاپ کاریکاتوری در روزنامه قرن بیستم، با هدف نکوهش رضاخان و برنامه‌هایش، جنجال بزرگی به پا کرد. این اقدام عشقی آن چنان تأثیری داشت که رضاخان تاب تحمل از کف داد و عمال وی روز ۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ این شاعر را در خانه‌اش به قتل رساندند.    ابوالحسن عمیدی‌ نوری درباره ترور میرزاده عشقی نوشته است: «... از شهربانی ترور[یستی] برای قتل عشقی اعزام شد که او را روز روشن،‌ دم در خواستند و وقتی عشقی روبه‌رو با مأمور ترور شد او را با گلوله هفت ‌تیر جابه‌جا کشت و فرار کرد و با آنکه معروف بود ابوالقاسم‌خان فرزند ضیاءالسلطان چراغ‌برقی که مأمور شهربانی بود او را کشت، نه او را حتی یک ساعت بازداشت نمودند و نه تحقیقی از او به عمل آوردند، بلکه راست راست می‌گشت و حقوق از شهربانی می‌گرفت تا بعد از سال‌ها یک روز زمستان در دکانی مشروب می‌خورد سقف پایین آمد او را جابه‌جا کشت که این داستان هم معروف است».  به طور کلی ترور میرزاده عشقی یکی از تراژیک‌ترین مرگ‌ها در یک سده اخیر ایران بوده است. ترور او را باید در نسبتی مستقیم با استبداد رضاخانی قلمداد نمود. پس از قتل او، تقریبا همه سکوت کردند و جز چند چهره انگشت‌شمار مثل مدرس، مصدق و بهار، کسی خطری را که عشقی در انتهای مسیر می‌دید، فریاد نزد. عشقی از نظر هواداران رضاخان سردار سپه، مانع بزرگی محسوب می‌شد و بازی‌خراب‌کن قهاری بود. صدای او یکی از بلندترین و مؤثرترین صداها و زبانش نیز بسیار گزنده و گیرا بود و ازاین‌رو قربانی احیای استبداد شد. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران http://www.iichs.ir/News-8282/%D8%B9%D8%A7%D9%82%D8%A8%D8%AA-%D8%A8%D8%B1%D9%87%D9%85%E2%80%8C%D8%B2%D9%86%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C/?id=8282