در دادگاه دکتر مصدق چه گذشت؟
دادگاه مصدق به تأکید خود وی و دوستان و دشمنانش، به فرصتی برای وی بدل شد تا در آن به دفاع از عملکرد خود و نیز دفاع از آرمانهای مردم و همفکرانش بپردازد. اگرچه محکمه نظامی با هدف تسلیم مصدق یا خنثیسازی اندیشهاش تشکیل شده بود، در عمل، علنی بودن تقریبی دادگاه و دفاعیات مصدق به چالشی برای حاکمیت و منتقدانش بدل گردید.
مصدق در تمامی مراحل بازپرسی و محاکمه و نیز آثار نوشتاری خود، بر یک نکته تأکید داشت که «سیاست خارجی» یعنی غربیها در پی شکست از ایران در سازمان ملل و دادگاههای بینالمللی و افکار عمومی جهان و ناامیدی از به زانو در آوردن وی به پتانسیلهای داخلی برای در هم شکستن او روی آوردهاند؛ نکتهای که شصت سال بعد انتشار اسناد محرمانه سازمان سیا و تحقیقات جدید مُهر تأیید بر آن زد.
برپاکنندگان محکمه نظامی بر آن بودند که روندگان راه مصدق از جمله مردم و جبهه ملّی و دیگران را ناامید کنند، اما در دادگاه جایگاه متهم و قاضی تغییر کرد. مصدق به تعبیری در طول محاکمهاش بار دیگر به «قهرمان» همفکران خود بدل گشت؛ «قهرمانی» که جان خود را برای بیان حقیقت آن هم در یک محکمه نظامی به خطر میاندازد.
برخلاف پیشبینی محاکمهکنندگان، با شروع محاکمه مصدق، مردم و همفکران مصدق از حالت تزلزل و یأس خارج شدند و جانی تازه گرفتند و با برپایی تظاهرات گسترده، شعارهایی در حمایت از او سر دادند. با دفاعیات مصدق سرنخهای حقیقی سقوط او شناختهتر شد. همگان دریافتند که عوامل داخلی در جریان برکناری مصدق از حمایت خارجی برخوردار بودهاند؛ همان اتفاقی که بعدها در حیات سیاسی ایران معاصر به نام کودتای 28 مرداد 1332 شناخته شد؛ گویی این دادگاه برای اثبات بیگناهی او و محکومیت محاکمهکنندگان تشکیل شده بود.
در نهایت نیز پس از صدور رأی دادگاه، به جای اینکه مصدق در چهره یک مجرم سیاسی به جامعه ایران شناسانده شود، وی در اذهان عمومی مظلوم و معصوم جلوه نمود و حکومت با عدم شناخت از مصدق به او فرصت داد تا چهرهای را که در زمان نخستوزیریاش در برخی از اذهان عوام و خواص کموبیش مخدوش شده و شورش 28 مرداد را پدید آورده بود، بازسازی کند و به عنوان «رهبر» و «جبهه ملّی» شناخته شود.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8307/%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%85%D8%AA%D9%87%D9%85-%D9%88-%D9%82%D8%A7%D8%B6%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%BA%DB%8C%DB%8C%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%AF/?id=8307
شوک صنعتی دهه ۱۳۵۰
یکی از مهمترین عرصههای استفاده از درآمدهای نفتی افزایش سرمایهگذاری دولتی در بخش صنعت در دهه 1350 بود؛ بهطوریکه سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران که در اواخر دهه 1340، فعالیتش را در این زمینه آغاز کرده بود، در دهه 1350 شدت بیشتری به تأسیس مؤسسات و کارخانههای صنعتی بخشید.
روزنامه «تایمز» لندن در گزارشی به اقدامات و سرمایهگذاریهای کلان دولت ایران در توسعه زیرساختها و صنایع سرمایهبر اشاره کرده که طبق اهداف صنعتیسازی پرشتاب کشور صورت میگرفته است: «دولت مقادیر هنگفتی پول برای جادهها، سدها، و مراکز مولد نیرو و برنامههای تلهکامونیکاسیون (ملی کردن) خرج کرده است و صنایع بزرگی بهوجود آورده و اطراف شهرها را به مراکز فعالیت تبدیل ساخته؛ مثلا اصفهان که در آن کارخانجات ذوب آهن با همکاری روسها و از طریق فروش گاز به شوروی برپا میشود و تبریز که کارخانجات ابزارسازی تراکتورسازی و دیزل بهوجود میآید و اراک که در آن کارخانجات صنعتی عمومی با کمک روسها تأسیس میشود».
این توسعه با سرعت و پرهزینه طرحهای عمرانی و سرمایهبر صنعتی با سرمایهگذاری دولتی، در واقع بدون پیوست و ارتباط منطقی با سایر بخشها و حوزههای اقتصادی به پیش برده میشد که عواقب زیانباری برای اقتصاد کشور داشت. سخنان کارشناسان و مسئولان برنامهریزی و بودجهبندی کشور در جلسات شورای اقتصاد مورخ 24 تیر 1352 (مربوط به زمان آغازِ تخصیص اعتبارات به این بخشها) موجود است که گواهی بر این مدعاست: «مجیدی به اطلاع رساند: اشکال اساسی کار ما عدم هماهنگی در سیستم برنامهریزی کارهاست؛ یعنی بعضی بخشها مثل صنایع خیلی سریع پیش میرود ولی بخشهای دیگر کند؛ مثلا به توسعه بنادر احتیاج شدید داریم و یا مثلا شرکت معادن سرچشمه در حال جلو رفتن است، درحالیکه از جهت ارتباطات و برق لنگی دارد ... در بخشهایی ... مثل کشاورزی و آموزش و پرورش و بهداشت به علت آنکه با مردم سروکار دارند کارها کند پیش میرود، ولی در بخشهایی نظیر صنعت میشود سریع جلو رفت و این عدم تعادلی بهوجود میآورد...».
این تمرکز دولت بر سرمایهگذاریهای کلان و صنایع زیربنایی موجب نادیده گرفتن صنایع کوچک و روستایی، که سهم عمدهای از ارزش افزوده صنایع را به لحاظ ایجاد اشتغال، درآمد و توزیع عادلانهتر منابع به خود اختصاص میداد، شد؛ چرا که در عمل، حمایت صنعتی دولت و اعتبارات و تسهیلات بانکی و بازرگانی و مالیاتی صرفا معطوف به واحدهای بزرگ صنعتی میشد و بهتدریج به دلیل این عدم حمایتها و رقابتی که این صنایع به ناگزیر از یکسو با صنایع بزرگ و از سوی دیگر با کالاهای مصنوع خارجی داشتند آنها را در وضع نامطلوبی قرار داد و با رکود نسبی مواجه گردانید.
ضمن اینکه دولت دائم میبایست با پرداخت سوبسید و حمایتهای مالی و جبران خسارت مانع ورشکستگی این مؤسسات تولیدی و صنعتی میگردید؛ به طور مثال میتوان به کارخانجات قند هگمتان و قهستان اشاره کرد که با ورشکستگی این کارخانجات، تأمین اعتبار زیان این دو کارخانه که سهام عمده آن متعلق به بخش دولتی بود، 643 میلیون ریال برآورد شده بود که دولت میبایست میپرداخت.
در واقع این سرمایهگذاریهای کلان دولتی با وجود ضرر و زیانهای هنگفت آن، صرفا در راستای کارکردهای حیثیتی و نمایشی رژیم با وجود هشدارهای کارشناسان صورت میگرفت. در اسناد دراینباره میخوانیم: «... سرمایهگذاریهای مزبور چون توأم با مطالعات عمیق اقتصادی نبوده، صرفا جنبه نمایشی و حیثیتی داشته است یا اینکه ایجاد اشتغال کرده، ولی مشاغل تولیدی و مولد نبوده است. پرداخت حقوقهای کلان و دستمزدهای چندین هزار تومانی، هزینه سفرهای پرخرج خرید میز و صندلی و مبلمان و ملزومات اداری بدون نیاز واقعی و بدون رعایت مقررات و آییننامههای مناقصه، استخدام سکرتر و منشی و خطوط تلفن متعدد داخلی و خارجی، تزیین اتاقها و ساختمانها و مؤسات و ادارات وابسته و از همه مهمتر مسئولیت را به افرادی سپردن که کوچکترین تخصص را در کاری که انجام میدادند نداشتند همه و همه در افزایش هزینه، کند شدن کارها و بالا رفتن قیمت تمامشده مؤثر بوده است بدون اینکه به موازین علمی و اقتصادی از قبیل ظرفیت، بازدهی، هزینه و قیمت توجه شود...».
در کل باید گفت که بخش صنعت درحالیکه با پروژههای عظیم صنعتی و عمرانی سرمایه زیادی را از دولت میکشید، نمیتوانست کارایی لازم را از خود نشان دهد و مجموعه صنعتی کشور، بافت ناهماهنگ و شدیدا وابستهای را تشکیل میداد که برای ادامه حیات نیازمند واردات کالاهای واسطهای و سرمایهای در ابعاد وسیع بود و این امر بر وابستگی و ناکارآمدی هرچه بیشتر آن میافزود.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8219/%D8%B4%D9%88%DA%A9-%D8%B5%D9%86%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D9%87%D9%87-1350/?id=8219
مایهکوبی به سبک پهلوی
مایهکوبی، به معنای تزریق واکسن برای پیشگیری از بیماریها، به سبک سنتی مدتها در ایران متداول بود، اما به شکل مدرن خود از دوره قاجار و بهویژه با تلاشهای امیرکبیر برای ریشهکن کردن بیماریهای واگیردار رواج یافت. بااینحال در دوران سلطنت پهلوی اول، این اصطلاح بار معنایی مثبت خود را از دست داد و به نامی دهشتناک در میان ایرانیان تبدیل شد.
در دوره حکمرانی پهلوی اول، کارگزاران مختلفی نقشآفرینی کردند، اما شاه نزدیکترین و وفادارترین آنها را انتخاب و از آنها در شرایط تهدید به نفع بقای خود استفاده کرد؛ افرادی مانند سرهنگ درگاهی، رکنالدین مختاری و پزشک احمدی در این دستگاهها نقشی بیبدیل یافتند. سرهنگ محمدخان درگاهی معروف به «چاقو» هر چه رضاخان اراده میکرد انجام میداد؛ از پروندهسازی برای اشخاص یا به زندان انداختن افراد بیگناه حتی ترور آزادیخواهان بیگناه در اختیار او بود. به همین جهت، سردار سپه از همان ابتدا با اتخاذ سیاست ایجاد رعب در میان مخالفان و عامه مردم جامعه و سیاست تحبیب با کسانی که به او کرنش میکردند زمینه را نه تنها برای ریاستوزرایی خود فراهم کرد، بلکه این رویکرد جاده صافکن او برای رسیدن به مقام شخص اول کشور شد.
بعد از درگاهی نوبت به مختاری رسید تا وظیفه حذف مخالفان سیاسی را برعهده گیرد. سرپاس رکنالدین مختاری در فاصله سالهای 1320 تا 1313 رئیس شهربانی بود. او به درستی چهرهای ژانوسی داشت؛ از طرفی نوازنده قهار ویولون بود و از طرف دیگر روزها در نظمیه به شکل افسری جدی و خشن نمایان میشد و برخی حتی بر این اعتقاد بودند که رسیدن رضاشاه به چنان قدرتی در سایه تلاشهای چنین افرادی بود. در مدت ریاست او «چندین هزار نفر مظلوم تنها در زندان قصر جان سپردند. جنایات و آدمکشیهای او و فجایع عمال نظمیهِ مختاری را تاریخ جنایی دنیا از یاد نخواهد برد.»
در کنار مختاری، فرد دیگری به نام احمد احمدی قرار داشت که در دوران ریاست سرتیپ آیرم در شهربانی وارد این تشکیلات شد و بعدها به پزشک احمدی شهرت یافت. او عامل اصلی بهکارگیری روش مایهکوبی و به تعبیر بهتر تزریق آمپول برای کشتن مخالفان سیاسی بود و هر زمان نامش به میان میآمد پای زندانیان سیاسی سست میشد؛ چرا که نام احمدی با مرگ یکسان بود و عموما بالای سر زندانیانی حاضر میشد که زنده بودنشان دیگر به مصلحت نبود و با قرار گرفتن در فهرست سیاه رضاخان باید به وسیله آمپول هوا حذف میشدند. بهکارگیری این سیاست چنان متداول بود که حتی نویسندگانی خارج از ایران نیز بعد از تبعید رضاشاه در آثار خود به آن اشاره کردهاند.
به تعبیر آنها گفته میشد در نزدیکی تهران دژی وجود داشت که در گذشته محل سکونت خاندان قاجار بود و در دوره پهلوی اول به زندان سیاسی تبدیل شد. در این دوره زندانیان سیاسی در ایران محاکمه نمیشوند و لازمه محکومیت وقوع جرم نیست؛ چنانچه مرگ آنها حتمی تشخیص داده شود، ضرورت ندارد تیرباران یا اعدام شوند، بلکه روش مسموم کردن خاصی که مطرودین و زندانیان سیاسی آن را «مایهکوبی پهلوی» مینامند علیهشان به کار گرفته میشود. کافی است با انداختن یک حب زهر در فنجان قهوه در یک روز بسیار زیبا و روشن، متهم تا ابد در زیر خاک به سر برد. در این وقت روزنامهنگاران مجازند مرگ متهم را در اثر حمله قلبی اعلام کنند.
افراد بسیاری با استفاده از روش تزریق آمپول و به تعبیر زندانیان سیاسی آن زمان مایهکوبی از بین رفتند. بسیاری از این افراد زمانی از نزدیکترین همراهان رضاخان بودند؛ چرا که شاه بهسرعت نزدیکان قدرتمند خود را به مثابه رقیبی میدید که برای تداوم یکهتازیاش در سپهر سیاست ایران خطرناک بهشمار میآمدند.
بعد از شهریور 1320، برخی از عاملان اصلی بهکارگیری روش مایهکوبی و قتل زندانیان سیاسی با استفاده از آمپول هوا دستگیر شدند. بسیاری از آنها از جمله پزشک احمدی پیش از آنکه بالای دار رود فریاد زد که او تنها مجری اوامر شاه بوده و خود گناهی نداشته است. هرچند این جمله توجیهی برای بیگناهی او نیست، نشان میدهد که در حقیقت افرادی مانند او تنها وسیلهای برای قتل مخالفان سیاسی بودند و بدون شک مهره اصلی کسی نبود جز رضاخان؛ مستبدی که در نیمه دوم سالهای حکمرانی به نزدیکترین یاران خود نیز رحم نکرد و با بهکارگیری شیوههای مختلف به دنبال تثبیت قدرت بود. در این میان روشهای سرکوب مدرن مانند مایهکوبی بیتأثیر نبود و در عرصه داخلی نقش مهمی در تحکیم رژیم استبدادی پدر و انتقال آن به پسر ایفا کرد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8213/%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%DA%A9%D9%88%D8%A8%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%A8%DA%A9-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C/?id=8213
چه کسانی مخالف مذاکره با دولت ملی بودند؟
اقدامات ضدِّ مصدقی خانواده رشیدیان در دوران زندان (نیمه دوم سال 1331ش)
مصدق بعد از قیام 30 تیر 1331ش، در واکنش به فعّالیت منفی بریتانیا در قِبال ملّیشدنِ نفت ایران، به اقداماتی همچون تعطیلی همه کنسولگریهای انگلیس در سراسر خاک ایران مبادرت ورزید. در این شرایط و در پی عدم همراهی آمریکاییها با سیاستهای انگلیس در آن برهه زمانی، وزارت خارجه بریتانیا درصدد تغییر خطمشی برآمد و حتی گزینه مذاکره با دولت مصدق را مطرح کرد، اما عدهای از ایرانیان مرتبط با انگلیس با این سیاست مخالفت کردند.
اندکی قبل از قطع مناسبات دو کشور ایران و انگلیس، هنگامی که تحرّکات مخفیانه و تخریبی رشیدیانها علیه دولت ملّی مصدق برای نیروهای امنیتی ایران توسط اسناد موجود در محل سکونت آنان، آشکار و مبرهن گردید، برادران رشیدیان در مهرماه 1331ش، بازداشت و روانه زندان شدند، امّا در دوران حبس نیز، همراه دیگر سرسپردگان و عمّال وابسته به انگلیس، همچون جمال امامی، که رهبری نمایندگان مخالف دولت مصدق در مجلس ملّی را برعهده داشت، هادی طاهری به عنوان نماینده خِبره و مجرّب، همچنین عناصر برجستهای مانند حسین فرهودی، علی سهیلی...، به علاوه، انگلوفیلهایی که به دربار نزدیک بودند مانند سناتور علی دشتی، جواد امامی، ظهیرالاسلام، علَم و حسن امامی (امام جمعه)، در غیاب مخدومان انگلیسی خود در داخل کشور، دست از دسیسه و فتنهانگیزی برنداشتند.
قبل از قطع رابطه و بازداشت برادران رشیدیان، بالاترین مقام سازمان «ام.آی6» در خاک ایران، یعنی وودهاوس، با یکی از ایرانیان مخالف مصدق که در دولت او نیز نفوذ کرده بود و از مهرههای مهم محسوب میشد، ارتباط برقرار نموده بود. همین عنصر نفوذی در دولت مصدق بود که وودهاوس را از تصمیم کابینه در جلسه هیئت وزرا، مبنی بر قطع روابط سیاسی ایران با انگلیس مطّلع کرده بود و ازاینرو، وودهاوس به تکاپوی فراوانی افتاد تا قبل از ترک خاک ایران، در راستای تداوم ارتباطِ سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا با افراد و گروههای سرسپرده انگلیسی در کشور ایران، ازجمله شبکه رشیدیان، تمهیداتی بیندیشد. در نهایت نیز موفق به این کار گردید.
بهرغم عدم فعّالیت اعضای خانواده رشیدیان در نیمه دوم سال 1331ش به خاطر حضور در زندان، بیشتر اتّکای سازمان اطّلاعات مخفی بریتانیا، بعد از قطع رابطه انگلیس ـ ایران در مهر 1331ش، بر شبکه برادران رشیدیان بود. ازهمینرو بود که با وجود حبس پنجماهه آنان (مهر تا اسفند 1331ش)، گروه جاسوسی و اطّلاعاتی تحت نفوذ رشیدیانها که از مدّتها قبل توسط آنها تشکیل شده بود، اقدامات ضدِّ مصدقی خود را در این مقطع زمانی تداوم بخشیدند؛ چنانکه به نقل از گزارش یک دیپلمات بریتانیایی در همان زمان، ارتباط برادران رشیدیان با انگلیسیها در دوران حبس نیز ادامه داشت و آنها نه تنها تحت فشار نبودند، بلکه از داخل زندان، بر عملیات اعضای شبکه خود نظارت میکردند.
با عدم پذیرش آمریکاییها برای همکاری با انگلستان علیه دولت ملّیگرای ایران بنابر طرح عملیات چکمه وودهاوس با محوریت شبکه رشیدیان، وزارت خارجه بریتانیا درصدد تغییر خطمشی برآمد و حتّی تصمیم گرفت از همه برنامههای ضدِّ مصدقی خود دست بکشد. «در این زمینه پیشنهادی برای وزیر امور خارجه (ایدن) تهیه شد و طی آن به وی اطلاع داده شد که بهتر است به برادران ابلاغ کنیم طرحهای عملیاتی را متوقف کنند و به جای آن کلیه نیروها و امکاناتشان را در راه گردآوری اطّلاعات بهکار بیندازند.» نکته جالب اینجاست که رشیدیانها حاضر به اطاعت از این دستور انگلیسیها نشدند و قصد تداوم دسیسهچینی از سوی شبکه خود، ولو با تقبّل هزینه اقتصادی از جیبشان را نمودند. رشیدیانها مانند سایر انگلوفیلهای ایرانی، بر ردِّ قاطع مذاکره با مصدق یا هرگونه امتیازدهی به او اصرار داشتند؛ چرا که میدانستند هرگونه گفتوگو و مصالحه بریتانیا با نخستوزیر ملّیگرای ایران، به معنای از بین رفتن فلسفه وجودیشان میباشد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8169/%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81-%D9%85%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86%D8%AF%D8%9F/?id=8169
رانتخواری رحیمعلی خرم و ارتباط او با دربار؛
کارگر آسفالتکاری که رانتخوار شد!
یکی از مهمترین مجاری حامیپروری دربار و خاندان سلطنت پهلوی، دادن امتیازات و انحصارات خاص به برخی از نزدیکان و اطرافیان دربار بود که از آن میتوان به «رانت» تعبیر نمود. «رانتخواری» بهویژه در دوران محمدرضاشاه شدت بیشتری یافت؛ بهطوری که افراد خاصی که با دربار شاه ارتباط میگرفتند میتوانستند با انواع روشهای غیرقانونی در حوزههای وسیعی از املاک، پیمانکاری و... سود و منافع بیشماری کسب نمایند.
یکی از مهمترین این رانتخواران رحیمعلی خرم بود که توانست از این مسیر به زمیندار بزرگ و سرمایهدار کلان کشور تبدیل شود. وی که کارگر آسفالتکار بیسوادی بود، بهواسطه ارتباط با ملکه مادر توانست به دربار راه یابد و به عنوان مهره دربار در زد و بندهای مختلف زمین و پیمانکاری، رانتهای کلانی بهدست آورد.
درباره نحوه ارتباط خرم با دربار و چگونگی راه یافتن او به سلک رانتخواران رژیم پهلوی نقل قولهایی هست از جمله اینکه وی از افرادی بوده است که بهخاطر جثه و ظاهرش مورد توجه ملکه مادر واقع میشود و با آنکه بیسواد بوده است از کارگری به پیمانکاری دربار ارتقا مییابد: «رحیمعلی که یک روستایی بیسواد و گردنکلفت با جثه بزرگی بود، پس از انتخاب توسط مادر 85 ساله شاه سابق، به عنوان معشوقه رسمی از کارگری و عملگی ساده یکشبه به مقاطعهکاری ترقی کرد و صاحب دم و دستگاه مفصلی شد». او از طریق ملکه مادر با افراد ذینفوذی چون سیدضیاءالدین طباطبایی نیز ارتباط برقرار کرده بود تا بتواند نظر شاه را برای گرفتن امتیازات و انحصارات از زمینخواری تا مقاطعهکاری در تهران و خارج از آن جلب نماید. این ارتباط تا جایی رسیده بود که دفتر مخصوص شاه برای پیمانکاریهای مختلف توصیه او را حتی به سازمان برنامه و بودجه دوران ابتهاج نموده بود.
یکی از مهمترین امتیازاتی که خرم از ارتباط با دربار بهدست آورد زمینخواری و تصاحب زمینهای جنگلی شمال و اطراف شهرها، بهویژه شهر تهران بود. عمیدی نوری در خاطرات خود درباره زمینخواری خرم در اطراف تهران به زمینهایی که وی به راحتی در غرب تهران تصاحب نموده بود اینگونه اشاره میکند: «{خرم} بیش از دهمیلیون متر زمین را از روبهروی فرودگاه مهرآباد تهران ــ از بر خیابان آسفالتهای که به سمت کرج میرود ــ از یک طرف و از سمت اتوبان کرج ... و تمام تپه و چالهها و کنار رودخانه کن را تا دامنههای کوه پر نموده تسطیح کرده و ملک خود نموده است و بیش از 170 میلیون تومان خرج این کار در آنجا نموده است».
این شراکت و پشتگرمی خرم به دربار موجب آن بود که وی با وجود اقدامات غیرقانونی متعدد در غصب و رانتخواری و فساد هیچگاه مجازات نگردد. فردوست در خاطرات خود از واگذاری چندساله پروژه پیمانکاری آسفالت تهران به خرم بهرغم اجرای ناقص و افتضاح آن میگوید که بهخاطر پرداخت رشوه دویستمیلیون تومانی به شهرداری و شراکت صوری محمودرضا پهلوی و دریافت سود از پروژه، هرساله برنده مناقصه اعلام میشد و با وی، به عنوان پیمانکار آسفالت قرارداد میبستند و وی هر سال خیابانها را لکهگیری میکرد و در برخی خیابانها یک ورقه نازک چندسانتی آسفالت میریخت. به دلیل این آسفالتکاری ناقص، در فصل زمستان با یخبندان این آسفالتها درمیآمد و چالههایی در خیابانها ایجاد میکرد که رانندگی را در تهران بغرنج میساخت و زیانهای فراوانی به خودروها وارد میکرد. فردوست اشاره میکند که دراینباره به محمدرضا گزارش دادم. متوجه شدم برادر شاه، یعنی محمودرضا، با خرم به طور صوری شریک بوده و درصدی دریافت میداشته است؛ بنابراین این گزارش نتیجهای در مجازات پیمانکار و شهرداری نداشت. البته هرچند برای وی پروندهای در باب فساد و رانتخواریهای متعددش در دوران نخستوزیری امینی باز شد، اما با حمایت دربار هیچ نتیجهای در بر نداشت.
علاوه بر سودهایی از این قراردادها نصیب خرم میشد اینگونه پروژهها را باید مستمسکی برای کسب منافع و سود خانواده شاه و دربار دانست. در واقع خرم وسیلهای در دست دربار و شاهپورهای پهلوی بود برای بستن قراردادها و سودهای کلانی که از این راهها نصیبشان میشد.
خرم برای آنکه زد و بندها و خلافکاریها و اقدامات غیرقانونیاش خبری در جراید و روزنامهها پخش نشود به بسیاری از مدیرمسئولان جراید ماهیانه پول میپرداخت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، رحیمعلى خرم در دادگاههای اسلامی محاکمه و در 19 اردیبهشت 1358 به عنوان مفسد فیالارض تیرباران شد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-8020/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1-%D8%A2%D8%B3%D9%81%D8%A7%D9%84%D8%AA%E2%80%8C%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA%E2%80%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D8%AF!/?id=8020
نگاهی به اجباری شدن کلاه شاپو
کاتالیزور پهلوی اول برای «مسیو» کردن مردم
مدرنسازی اجباری یا به عبارت بهتر «تجدد آمرانه» بهترین عنوانی است که میتوان برای نوع رویکرد رضاخان به مسئله مدرنیته و نحوه کاربست آن در ایران به کار گرفت. اجباری کردن «کلاه شاپو» را میتوان به عنوان یکی از مصادیق این تجدد آمرانه عنوان کرد؛ کلاهی که به زور بر سر رجال و دانشآموزان مدارس و در گام سوم بر سر عموم مردم نهاده شد تا شاید از این طریق سر و شکلی متجددانه و غربی به ظاهر مردم ایران داده شود.
مزاج متلوّن رضاخان و تعریف خاص و منحصربهفرد وی از ناسیونالیسم و میهنپرستی این اجازه را به وی میداد تا حتی پوششی را که خود به عنوان کلاه پهلوی مدتی قبل اجباری کرده بود منقضی اعلام کند و دستور به اجباری شدن کلاه شاپو به جای کلاه پهلوی دهد. ریشه این تغییر را باید در سفر وی به ترکیه به دعوت آتاتورک در سال ۱۳۱۳ جست که پیامدهای شگرفی برای ایران داشت؛ آتاتورک از دیرباز برای رضاخان هم الگو بود و هم از سوی دیگر دوست داشت از وی در حوزه تغییرات اجباری پیشی بگیرد.
یکی از مهمترین پیامدهای این سفر برای رضاخان این بود که بلافاصله پی برد کلاه پهلوی آن چنان هم که باید و شاید غربی نیست و باید بلافاصله کلاه شاپو را جانشین آن کند و به همین دلیل بود که بلافاصله پس از بازگشت به ترکیه در دستوری که صادر کرد عنوان نمود که از زمان گشایش مجلس دهم در ۱۶ خرداد ۱۳۱۴ وزرایش موظف هستند کلاه شاپو به سر بگذارند. او در این زمینه سیاستی گام به گام را اتخاذ کرده بود و ابتدا کلاه شاپو را صرفا برای رجال و وزرا و سیاستمداران رده بالا در نظر گرفته بود.
رضاخان در مرحله دوم مشابه طرحهای قبلی خود در زمینه متحدالشکل کردن لباس ایرانیان، این طرح را در مورد مدارس و دانشآموزان اجباری اعلام کرد و تصورش این بود که دانشآموزان با پوشیدن کلاه شاپو در مسیر ترقی و میهنپرستی و البته با ظواهر غربی و غیرخودی! قرار میگیرند؛ البته بازاریان در مقابل پوشیدن کلاه شاپو مقاومت میکردند.
طنز تاریخ زمانی بود که مردم عادی بهاجبار باید کلاه شاپو بر سر میگذاشتند؛ زیرا هنوز قانونی از سوی رضاخان برای پوشیدن کت و شلوار یا لباس رسمی برای عامه مردم ابلاغ نشده بود و پوشیدن کلاه شاپو غربی با همان لباسهای سنتی از سوی مردم، ناخودآگاه به مدرنیته وارداتی و چهل تکه و البته ناهمخوان رضاخان با فرهنگ و رسوم سنتی مردم ایران کنایه میزد.
مقررات در حوزه کلاه شاپو روز به روز سختتر میشد و از سوی دیگر استثناها هم کمتر میشد؛ تا جایی که حتی روحانیت نیز از این قانون مستثنا نشد.
روزنامه «تجدد»، که در آن ایام تریبون تبلیغاتی رژیم رضاخانی محسوب میشد، با کلی آب و تاب از این حرکت یاد و تعریف کرده و نوشته است: «رضاخان مشتی مردم ضعیف و بیچاره را "آقا" نموده، چنین ما ایرانیان یعنی همان اشخاصی که سابقا به هیچ وجه، وزنی در جامعه نداشتیم، امروزه به صورت متمدنین درآمده و امروز همه "آقا مسیو" شدهایم...». طنز دوم در مورد کلاه شاپو رضاخانی این است که بهناگاه ایرانیان را از مشتی مردم بیچاره به مسیو تبدیل کرده و همه اینها فقط با یک کلاه به سر گذاشتن محقق شده است.
از سوی دیگر این طرح برای مردم نیز بار مالی فراوانی داشت؛ زیرا حکومت حتی حاضر نبود پول غربی شدن و تجدد را نیز بپردازد و خود مردم بودند که باید متحمل هزینههای آن میشدند و این نیز طنز سومی است که دامنگیر کلاه شاپوی رضاخانی شد.
بسیاری بر این باورند که کلاه شاپو آخرین تیر ترکش رضاخانی برای رونمایی از طرح کشف حجاب است و البته که ترتیب و توالی تاریخی رخدادها نیز بر این امر صحه میگذارد. مخالفتهای گستردهای با این طرح با سردمداری روحانیت در شهرهای مختلف ایران صورت گرفت، اما در نهایت رضاخان با عبور و بیاعتنایی از این نارضایتیها، طرح پایانی خود، یعنی کشف حجاب را اعلان و در ۱۷ دی ۱۳۱۴ دستور آن را صادر کرد و براساس آن، زنان وادار به پوشیدن کلاه بزرگ، جوراب ضخیم و البسه متداول غربی شدند و چادر و پوششهای غیر آن ممنوع اعلام شد و این گونه کلاه شاپو ریلگذار کشف حجاب گردید.
نکته مهم در سرعتگیری این حوادث و البته فاصله اندک میان اجرایی شدن کلاه شاپو تا طرح نهایی کشف حجاب از سوی رضاخان این بود که قرار بود آتاتورک دعوت متقابل رضاخان را برای سفر به ایران بپذیرد و «رضاشاه میخواست تا زمان بازدید او (آتاتورک)، ایران را با چنان سرعتی مدرن سازد که آتاتورک عقبماندگی نسبی ایران را مشاهده نکند».
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-7993/%DA%A9%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%B1-%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%A7%D9%88%D9%84-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%C2%AB%D9%85%D8%B3%DB%8C%D9%88%C2%BB-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85/?id=7993
کودتای ۱۲۹۹ از نظر وزیر مختار آمریکا در ایران
میزان مخالفت و رقابت آمریکا و انگلیس در سالهای مشرف به کودتای 1299 شدت پیدا کرد. این مسئله حتی به مسئله کودتا نیز رسید و آمریکا آن را «خالی از شبهه ندانست». کالدول، وزیر مختار آمریکا در ایران، در گزارشی به تاریخ 11 مارس 1921م (21 اسفند 1299ش) یعنی هیجده روز بعد از کودتا نوشت: «سیدضیاء در 26 فوریه اعلامیهای صادر کرد که با قدرت تام و مطلق ریاست وزیران را بهدست گرفته است و اینک به راهنمایی شاه و رایزنی ساعت به ساعت با سفارت بریتانیا امور دولت را اداره میکند... نخستوزیر دستپرورده بریتانیاست و شخصیت و هدف و سوابق او خالی از شبهه نیست. در حقیقت همه میدانند که وقتی سردبیر روزنامه دولتی رعد، مرتب از انگلیسیها مقرری دریافت میداشت... او آلت دست صرف سیاست انگلیس است... کاملا پیداست که تمامی این حرکت (کودتا) ریشه و حمایت انگلیسی دارد». این رقابت پیدا و پنهان بین ایالات متحده و بریتانیا تا چند دهه ادامه پیدا کرد و همزمان با همکاریهای دو طرف، در اقتصاد و سیاست ایران تأثیرات بیشماری گذاشت.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-7875/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%BE%D8%B3%D8%A7%C2%AB%D9%85%D9%88%D9%86%D8%B1%D9%88%D8%A6%D9%87%C2%BB/?id=7875
رقابت انگلستان و آمریکا در ایران بعد از جنگ اول جهانی؛
ایران و پیامد سیاست پسا«مونروئه»
جنگ جهانی اول نخستین جرقهها را برای آمریکا زد تا از انزوا خارج شود. همزمان اروپا در رقابت ویرانگر با دست خود رو به افول گذاشت تا اینکه بعد از دومین جنگ با «طرح مارشال» زیر سایه سیاسی ـ اقتصادی آمریکا قرار بگیرد. تا پیش از این دو جنگ، رقابت درونگروهی غرب ـ غرب در جغرافیای اروپا تداوم داشت، اما بعد از جنگهای جهانی، رقابت لیبرال علیه لیبرال به دو بخش آمریکایی ـ اروپایی تبدیل شد.
پیش از جنگهای جهانی، بریتانیا همواره میکوشید از حضور آمریکا در حوزههای نفوذ خود و مناطق ژئوپلتیکی که برایش حکم ادامه حیات داشت جلوگیری کند. یکی از این مناطق ایران و حوزه اطراف آن بود که با مرکزیت سیاسی ـ اقتصادی هند انجام میشد. غنیمت اقتصادی هند برای انگلیس به قدری بود که برای ایجاد فاصله مرزی بین روسیه و هند در گامهای متعدد به تجزیه سرزمینها و ایجاد کشورهای تازه دست زد. با وجود این، نتوانست از فروپاشی قدرت گسترده خود در سراسر دنیا پیشگیری کند. از آن پس به سمت سیاست پنهان و همگامی همراه با رقابت، با قدرت برتر جدید، یعنی آمریکا، روی آورد. در ایران کودتای 28 مرداد یک نمونه آن است.
بریتانیا پیش از این و بعد از جنگ جهانی دوم هنوز به زانو نیفتاده بود؛ به همین دلیل تمام تلاشش را میکرد تا از نفوذ آمریکا در حوزههای ژئوپلتیک جلوگیری کند. آمریکا نیز هنوز برای ورود به دنیای جدید جدی نشده بود، اما گاهی به جهان پررقابت سالهای 1914 تا 1941 سرک میکشید.
این در شرایطی بود که ایران بر مبنای پیشینی «نیروی سوم» به دنبال یک قدرت دیگر غیر از روسیه و انگلیس بود تا به گمان خود، به تعادل سیاسی برسد. سالهای 1298 و 1299 تا حدودی این شرایط را برای ایران و آمریکا فراهم کرد. در آن دوره انگلیس مظهر استعمار بود و روسیه خائن به خاک وطن، اما آمریکای تازهوارد میتوانست به عنوان فرشته نجات و ناجی ایران خسته از بیقدرتی و مانده در میانه استقلال و وابستگی معرفی شود.
به هر جهت «ایران در قرن نوزدهم به دلیل موقعیت ژئواستراتژیک، صحنه رقابت قدرتهای بزرگ، بهویژه روس و انگلیس شد. این دو کشور که درگیر رقابتی شدید برای تصاحب آسیای مرکزی و هند و افغانستان بودند، بر اساس بازی بزرگ به ایران نگاه ویژهای داشتند و این کشور برای آنها اهمیت فوقالعادهای داشت. در این میان، حاکمان ایران برای کاهش نفوذ این دو قدرت بزرگ کوشیدند آمریکاییها را به عنوان نیروی سوم تعادلبخش در امور کشور درگیر کنند و با اجازه فعالیت به میسیونرهای مذهبی، واگذاری امتیازات اقتصادی، انعقاد قراردادهای تجاری و بازرگانی، برقراری روابط سیاسی و استخدام مستشاران مالی از آن کشور برای نوسازی اوضاع مالی و اقتصادی ایران بهره ببرند».
همزمان بریتانیا به عنوان جدیترین رقیب آمریکا میکوشید از این حضور و نفوذ جلوگیری کند. در زمانی که قدرت و نفوذ آمریکا چندان جدی نشده بود و انگلیس رقبای خود را در محدوده جغرافیایی اروپا و روسیه میدید، جرج کرزن که هنوز نایبالسلطنه هند بود و به وزارت خارجه انگلیس انتخاب نشده بود، طی نامهای در سال 1899 به وزارت امور مستعمرات بریتانیا نوشت: «رکن اصلی سیاست علیاحضرت ملکه انگلستان باید این باشد که اجازه ندهد هیچ قدرت اروپایی و بهویژه روسیه، بر آسیای میانه و جنوب ایران چیره شود و بدین وسیله به خلیج فارس دست یابد یا اینکه حتی بدون ارتباط ارضی در خلیج فارس تسهیلات دریایی ایجاد نماید».
اما آمریکا در گیرودار قرارداد 1919 نشان داد که خواهان خروج از دکترین مونروئه است و در این مسیر به ایران نیز نظر دارد. این موضوع ایر کرو، معاون دائمی وزارت خارجه انگلیس، را برانگیخت که بگوید: «چرا گربه را دم حجله نکشیم و به آمریکاییها نگوییم که ایران برای ما در آسیا معادل مانرو (مونروئه) آنهاست». لارنس جان کالدول، وزیر مختار آمریکا، در تهران نیز اعلام کرد که کشورش مخالف قرارداد 1919 است. کالدول به وزارت خارجه آمریکا اطلاع داد که «مخالفت با قرارداد بسیار شدید است و گفت ایرانیان زیادی از ترس بازداشت درخواست تحصن در سفارت آمریکا کردهاند». این تحولات نشان میدهد که «تاریخ جدید ایران را میتوان به آسانی تاریخ رقابتهای قدرتهای بزرگ نامید».
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-7875/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%BE%D8%B3%D8%A7%C2%AB%D9%85%D9%88%D9%86%D8%B1%D9%88%D8%A6%D9%87%C2%BB/?id=7875
خاندان رشیدیان؛ خاندان مرموز تاریخ معاصر ایران از پیدایی تا پایایی سلطنتِ پهلوی
تاریخ ایران آکنده از حوادث و اتفاقات مبهم و پیچیدهای است که در پدید آمدنِ این وقایع، خاندانها و حلقههای سیاسی نقشآفرینی کردهاند. چهره برخی از آنها چندان شفاف نبوده و خاندان «رشیدیان» ازجمله خاندانهای غیر شفاف و تأثیرگذار در سیر تحولات تاریخ معاصر ایران محسوب میشوند.
گسترش نفوذ سیاسی ـ اقتصادی غرب در ایرانِ عصر قاجار سبب شد خاندانهای مختلفی برای کسبِ منافع و تحکیم جایگاه خود، به یکی از دولتهای خارجی متنفذ در ایران وابسته شوند و منافع آنها را تأمین کنند. خاندان آنگلوفیل رشیدیان در زمره این خاندانها قرار میگیرد. روایات متعددی از پیشینه حبیبالله رشیدیان (پدر رشیدیان) موجود است که وی را خدمه یا درشکهچی سفارتِ انگلیس معرفی کردهاند. اما او یک مستخدم ساده تلقی نمیشد؛ مقاماتِ سیاسی و اطلاعاتی به این مستخدم ایرانی اعتماد داشتند و برای عملیات جاسوسی و ارتباط با عوامل بومی خود از او بهره میجستند.
در نتیجه این موقعیت بود که حبیبالله رشیدیان پس از آشنایی با سید ضیاءالدین طباطبایی، این چهره جوان مطبوعاتی جاهطلب و سوداگر، را به مقامات سفارتِ انگلیس معرفی کرد و این حادثه، بعدها پس از کودتای سید ضیا ـ رضاخان، اهمیت تاریخی یافت. همچنین در سال 1299، ارتباط نورمن (وزیرمختار جدید انگلیس پس از سرپرستی کاکس) با سیدضیاء از طریق رشیدیان تأمین شده است.
رشیدیان پس از به قدرت رسیدنِ رضاخان، همانند بسیاری دیگر از همراهان وی، مورد بیمهری قرار گرفت و به زندان افتاد.
پس از حوادث شهریور 1320 و سقوط رضاشاه، حبیبالله رشیدیان با احترام از زندان آزاد شد. هنگامیکه سید ضیاءالدین با برنامههای خاصی به ایران بازگشت و حزب اراده ملی را تشکیل داد، حبیبالله رشیدیان مشاور مخصوص وی گردید و پسرانش از قِبَلِ سیدضیاء ثروتهای کلان اندوختند و به مهرههای مهم اقتصادی و سیاسی کشور مبدل گردیدند. پسران حبیبالله در راه پدر گام نهادند و به عوامل انگلیس در ایران تبدیلشدند و به فعالیت پرداختند.
اوج این فعالیت را باید در همراهی آنها با انگلیسیها برای رفع خطر مصدق پیگیری کرد. انگلیسیها به نخستوزیری قوام دل بستند تا با روی کار آمدن وی، بساط ملی کردن صنعت نفت برچیده شود، اما قیام تیر 1331 به انگلیسیها فهماند که احیای منافع انگلیس در ایران با برادران رشیدیان گره خورده است. رابین زاینر، دیپلمات و جاسوس انگلیسی، در تهران حضور داشت و پس از تماشای ناکامی در به ثمر نشستن نخستوزیری قوام و طی اقامت خود در تهران، شبکهای کارآمد از عوامل طرفدار بریتانیا ایجاد کرده بود که برادران رشیدیان آن را سرپرستی میکردند.
در آخر مجموعهای از عوامل خارجی همراه عناصر داخلی در طراحی و اجرای کودتای 28 مرداد 1332 همکاری کردند. در کنار زاهدی، برادران رشیدیان بودند که با جماعت تظاهرکننده تماس گرفتند و آنها را بسیج کردند. بدین ترتیب برادران رشیدیان نقش مهمی در احیای منافع بریتانیا در ایران و در نهایت اجرای کودتای 1332 علیه دولتِ ملی دکتر مصدق داشتند.
نقش رشیدیانها در خدمت به دولتهای بیگانه منحصر به دولت انگلیس نمیشد و پس از ایجاد تغییرات در صحنه بینالمللی و ایفای نقش جدید آمریکا در نظام بینالملل و بهطور ویژه در ایران (پس از کودتای 28 مرداد)، عوامل اطلاعاتی انگلیس نیز در نقاط مختلف جهان و ازجمله ایران تابع این تغییر شدند و رشیدیانها از سرویس اطلاعاتی انگلیس به «سیا» تحویل گردیدند. البته نباید چنین تصور کرد که آنان تغییر جهتِ سیاسی کامل داده بودند، بلکه بهنوعی به حلقه واسط اعمال سیاستهای مشترک آمریکا و انگلیس در ایران مُبدل شده بودند و در نهایت هم نتیجه این تقابل، حفظ مهره مشترک آنان، یعنی شاه ایران، بود.
در کنار تمام این موارد باید توجه کرد که چون محمدرضا پهلوی با کمک انگلیس و همکاری برادران رشیدیان به اریکه قدرت بازگشته بود، نسبت به فعالیتهای آنان بدبین بود و ارتباطات گسترده آنان با قدرتهای انگلیس و آمریکا را به دیده تردید مینگریست.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-7862/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B1%D9%85%D9%88%D8%B2-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B5%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86/?id=7862
طراحان صحنه دوم فعالیت سیاسی سیدضیاء چه کسانی بودند؟
سیدضیاءالدین طباطبایی بعد از دو دهه حاشیهنشینی، بلافاصله پس از ورود به ایران، در اواسط 1322، وارد متن سیاست شد، اما با چهرهای که او در صحنه نخست فعالیت سیاسیاش داشت چگونه توانست بهسرعت وارد این عرصه شود؟
زوال قدرت پهلوی اول در سال 1320ش، سبب شد کشور ایران یکی از مهیجترین و پُرتلاطمترین مقاطع تاریخی را طی دویست سال اخیر در نیمه اول دهه 1320 تجربه کند؛ چرا که آزادی مطلق سیاسی بر کشور حکمفرما بود و همه اشخاص، گروهها و جناحهای سیاسی و حتّی فکری تحرّکات فراوانی از خود نشان میدادند. یکی از اینها، اعضای خانواده رشیدیان بودند که با نظر به سرسپردگی و وابستگی به انگلستان، طی این سالها فعالیتهای زیادی در عرصه سیاسی و اقتصادی در راستای منافع شخصی خود و البتّه بریتانیا انجام دادند.
انگلیسیها برای معارضه و رویارویی با عامل اصلی نفوذ شوروی در ایران، یعنی حزب توده، که قشرهای ندار و فرودست جامعه، بهویژه کارگران، یکی از کانونهای فعالیت آنها بهشمار میآمد، سعی نمودند نفوذ خود را در بین قشرهای دارا و مرفّه تحکیم بخشند و آنان را به سوی خود جلب کنند؛ چنانکه اعضای سفارت انگلیس در همان زمان مدّعی بودند عدم محبوبیت بریتانیا در ایران، مانع از قدرت نفوذ این کشور در ایران نشده است؛ چرا که اکثر افراد طبقه بالا و همچنین رجال متنفّذ، به انگلستان گرایش دارند و میتوان از این حربه بهره برد.
در چنین شرایطی، مقامات سیاسی انگلیس در ایران به تکاپو افتادند و به بسیج و سازماندهی عناصر فرمانبردار و عوامل سرسپرده خود در درون کشور ایران پرداختند تا مانع رخنه و نفوذ شوروی از طریق حزب توده، در ساختار سیاسی و حتّی بافت اجتماعی ایران شوند. در این میان، اعضای خانواده رشیدیان در کنار خانوادههایی مانند مسعودی، ذوالفقاری، جلیلی، طاهری و امامی خوئی، از مهرههای قابل اتّکا و بازیگران فعّال در این عرصه بودند که نطفه فعّالیتهای آینده و دسیسهچینیهای بعدی در راستای سیاست انگلیس را بستند. یکی از افسران نسبتا بلندپایه ارتش در دهه 1320ش، ضمن خاطراتش درباره اوایل دهه یادشده، به نقش کلیدی و محسوس رشیدیانها، در راستای ایجاد ارتباط بین مقامات لشکری و حتّی کشوری ایران با سفارت انگلیس، و رخنه قابل توجّه انگلیسیها بر ساختار قدرت در ایران، طی آن برهه زمانی بحرانی و پُرتلاطم اشاره نموده است.
انگلیسیها، که به عنوان امپریالیست کهنهکار، تجربه و شمِّ سیاسی بالایی داشتند، طبیعتا به این نکته واقف بودند که برای ایستادگی در برابر یک سازمان سیاسی منسجم و دارای برنامه همچون حزب کمونیستی توده، نمیتوان روی رشیدیان، ذوالفقاری، مسعودی و امثالهم حساب باز کرد، بلکه باید یک مهره سیاسی نامآشنا، متبحّر و باتجربه را که البتّه برای انگلستان، مطمئن و قابل اعتماد باشد وارد صحنه سیاسی ایران نمود تا وابستگان به انگلیس را در یک مبارزه سیاسی علنی بر ضد کمونیست گِرد خود آورَد. سیدضیاء در این برهه زمانی، دارای شخصیتی محتاط با افکار ارتجاعی و واپسگرایانه بود و این سبب میشد قشرهای محافظهکار و کهنهگرا مانند ملّاکین، رؤسای عشایر، تجّار متموّل، اعیان و اشراف و گروههای وابسته به دربار، که در زمره طبقات بالای جامعه محسوب میشدند، به منظور حفظ منافع خود در برابر جریان تندرو و رادیکال حزب توده، به سوی سیدضیاء سوق پیدا کنند. براساس مطالب یکی از نشریات در سال 1323ش، «مهمترین حربه تبلیغ رشیدیان و یاران سیدضیاء موضوع مبارزه با حزب توده است. رشیدیان و عمّال سیدضیاء هرکجا سرمایهداری بیسواد و نادانی نظیر خود دیدند، فورا موضوع حزب توده و خطر کمونیستی ایران را پیش کشیده و با آبوتاب تمام به آنها میگویند: تودهایهای کمونیست و لامذهب خیال دارند اموال شما را غارت کنند».
بنابراین انگلیسیها زمینه را برای بازگشت سیدضیاءالدین طباطبایی به کشور فراهم نمودند تا او بعد از دو دهه حاشیهنشینی، بلافاصله بعد از ورود به ایران، در اواسط سال 1322ش، وارد متن سیاست شود. حتّی قبل از ورود سیدضیاءالدین به ایران، خانواده رشیدیان از سوی انگلیسیها، دستورِ قرارگرفتن در کنار او را دریافت نمودند تا زمینه را برای او، بهویژه از منظر تهیه و تدارک امکانات و تسهیلات مالی، به منظور یک نمایش باشکوه در مبارزه سیاسی فراهم کنند.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-7899/%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D8%AD%D8%A7%D9%86-%D8%B5%D8%AD%D9%86%D9%87-%D8%AF%D9%88%D9%85-%D9%81%D8%B9%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%AA-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D8%A1-%DA%86%D9%87-%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86%D8%AF%D8%9F/?id=7899
بررسی فعالیت شبکه بدامن در ایران
یکی از زمینههای اصلی نفوذ قدرتهای بزرگ در کشورهای کوچکتر ورود سازمانهای جاسوسی و فعالیت این سازمانها در این کشورهاست. این سازمانها تلاش میکنند در ابعاد مختلف، منافع ملی قدرتهای بزرگ را تأمینکنند. این فعالیتها از جاسوسی تا خبرچینی و انجام عملیات جنگ روانی را شامل میشود. از جمله سازمانهایی که در این زمینه فعالیت میکنند سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا و سرویس جاسوسی بریتانیاست. این سازمانها در یکی، دو قرن گذشته، در کشورهای مختلف از جمله ایران فعالیتهای بسیاری را سازماندهی کردهاند.
در فضای جنگ سرد و روابط میان دو ابرقدرت، آمریکا طرحی را در دست اقدام قرار داد که نام آن «بدامن» بود. در این طرح قرار بر این بود به کمونیسمهراسی در کشورهایی که آمریکا در آن صاحب منافع است دامن زده شود. بر این اساس سازمانی بهوجود آمد که وظیفهاش ایجاد جنگ روانی و مرعوب ساختن آحاد مردم از کمونیسم بود. این سازمان مستقیما توسط سازمان سیا اداره میشد و بودجه سالانه آن یکمیلیون دلار بود. شیوه کارش به نحوی بود که در میان قشرهای مختلف جامعه، که از نفوذ و جایگاه برخوردار بودند، رخنه کند و برنامههای خود را بر این اساس عملیاتی سازد.
بدامن در ایران، در دوران حکومت محمدرضا پهلوی و بهویژه در مقطع منتهی به کودتای 28 مرداد 1332 فعال شد. فعالیت این شبکه در میان روزنامهنگاران جایگاه ویژهای یافت. مشهورترین آنها برادران مسعودی و عباس شاهنده بودند. شاپور ریپورتر نیز واسط آنها با سفارت آمریکا محسوب میشد. در همین ارتباط آثار بسیاری در قالب کتاب، مقاله و حتی کاریکاتور به چاپ رسید. یکی از مهمترین این آثار کتاب خاطرات ابوالقاسم لاهوتی است.
نفوذ این شبکه به قدری بود که در میان افسران ارتش نیز جایگاه ویژهای داشت. آنها حتی با بخش فرهنگی سفارت فرانسه نیز در ارتباط بودند. البته از ذکر این نکته نیز نباید غافل بود که شبکه بدامن یک شبکه صرفا آمریکایی نبود، بلکه سرویس اطلاعاتی و امنیتی بریتانیا نیز در این پروژه همکاری داشت؛ پروژهای که همانگونه که پیش از این گفته شد با مدیریت شاپور ریپورتر در ایران اجرا شد. مضاف بر این، دو شخص که در اسناد سازمان سیا با اسم رمز «نرن» و «سیلی» شناخته میشدند در این طرح همکاری داشتند.
در عین حال قسمتی از محرمانهترین اسناد شرکت نفت انگلیس در ایران را میتوان گواه دیگری دال بر فعالیت این شبکه گسترده دانست؛ اسنادی که به «اسرار خانه سدان» معروف شد و توسط اسمائیل رائین به رشته تحریر درآمد. بر اساس این اسناد میتوان دریافت چگونه برخی از ایرانیان و بهویژه مقامهای دولتی کشورمان با بیگانگان و استعمارگران همدست شده بودند؛ همچنین میتوان متوجه شد که چگونه انگلیسیها از طریق دادن رشوه و مستمری با نام کمکهای خیریه، کمکهای مطبوعاتی، خریدن مدیران و نویسندگان پارهای از جراید و دادن هدایا به افراد از طبقات مختلف پایگاه استواری در ایران بهوجود آورده بودند.
اسمائیل رائین در بخشی از کتاب خود درباره این شبکه بهتفصیل بحث کرده است. او ابتدا به اداره انتشارات و تبلیغات شرکت نفت ایران و انگلیس اشاره کرده و مبدأ و آغازکننده همه حوادث را از این شرکت دانسته است. رائین در کتاب خود به نقل از وزارت امور خارجه وقت گفته است: این شرکت در اوج مبارزات مردم ایران برای ملی شدن صنعت نفت از یک سازمان عریض و طویل خرابکاری و تبلیغاتی تشکیل شده است. در این گزارش همچنین به این موضوع اشاره شده است که شرکت سابق نفت ایران و انگلیس دستگاه تبلیغات و اداره مطبوعات عریض و طویلی دارد که سالهای بسیار مشغول کار بوده و بودجه و تشکیلات مفصلی دارد و یکی از وظایف آن این است که نظریات شرکت سابق را در دفاع از منافع و حقانیت خود از کانال مطبوعات و سایر رسانههای جمعی به اطلاع جامعه هدف خود برساند. این اداره انتشارات دارای یک شعبه در تهران و یک شعبه در آبادان است.
یکی دیگر از مباحث مورد بحث اسمائیل رائین بنگاهی است که به وسیله آن فیلمهای مربوط به شرکت نفت برای عموم اهالی در تهران روی پرده میرود. مضاف بر این باید گفت که برخی از فیلمها به طور خاص برای اشخاص متنفذ و صاحب نفوذ سیاسی نشان داده میشود. وی همچنین به مطبوعات و امور خیریه اشاره میکند. در واقع با تطمیع روزنامهها و پرداخت مبالغی در ازای بالا بردن شماره تیراژ روزنامهها شرکت توانسته است نظر برخی از روزنامههای داخلی را به خود جلب کند.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-7855/%D8%B4%D8%A8%DA%A9%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D8%A3%D9%85%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AA%D8%B4-%DA%A9%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85%E2%80%8C%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%AF/?id=7855
کودتای 28 مرداد و نقش بیبدیل شبکه بدامن در طرحریزی آن
درحالیکه مذاکرات برای جلوگیری از ملی شدن صنعت نفت به جایی نرسید و ایران از حق خود در این زمینه کوتاه نیامد طرح کودتا علیه دولت قانونی وقت، یعنی دولت محمد مصدق، ریخته شد. اجرای چنین طرحی نیاز به فراهم کردن مقدمات داشت. به عبارت دیگر برای عملیاتی کردن چنین طرحی به ایجاد فضای روانی مناسب نیاز بود؛ فضایی که باید توسط پروژه بدامن به منصه ظهور میرسید. در نتیجه دو کشور انگلستان و آمریکا از طرح بدامن علیه مصدق استفاده کردند. آنها فضا را به سمتی بردند که گویی تداوم دولت مصدق به روی کار آمدن چپیها و در نهایت کمونیسم در ایران یاری میرساند. بر همین اساس بود که مبالغ هنگفتی به نشریات و نویسندگان مطرح پرداخته و تلاش شد رسانهها به شکلی تبلیغ کنند که کاهش قدرت انگلستان در ایران خطر قدرت گرفتن حزب توده و روی کار آمدن کمونیسم را در ایران هموار خواهد کرد تا به این ترتیب علاوه بر مهیا کردن زمینههای کودتا اذهان جامعه بینالملل را مهیای کودتا سازند.
این در حالی بود که مصدق تمایلات چپی نداشت و هیچ اتحادی میان وی و حزب توده در جهت ملی کردن صنعت نفت و سیاست خودکفایی وجود نداشت؛ بااینحال همانگونه که پیش از این گفته شد، در طرح تبلیغاتی بدامن عوامل داخلی و خارجی او را حامی کمونیسم به تصویر کشیدند. تصویرسازی فضا به این صورت بود که در تهران حزب کمونیست چیزی نزدیک به صدهزار نیرو را داراست و بهزودی ایران را خواهد بلعید و به شوروی این امکان را خواهند داد آنگونه که چکسلواکی را ضمیمه خود کرد ایران را به خود ضمیمه کند و به اشغال درآورد. در آن صورت کمونیسم منطقه خاورمیانه را زیر سلطه خود خواهد برد. پس از فضاسازی رسانهای و تلاش در جهت اقناع و توجیه افکار عمومی، در ادامه اینگونه عنوان شد که نمیتوان با رژیم مصدق کنار آمد و باید هرچه زودتر برنامههایی برای سرنگونی دولت او تهیه شود.
در مورد عملیاتی کردن کودتای 28 مرداد 1332 باید گفت که شبکه بدامن نقش مهمی در آن داشت. در اجرایی کردن این نقشه نقش برادران بزرگمهر کمتر بررسی شده است. اسفندیار بزرگمهر و برادرش جمشید از سالهای پس از جنگ جهانی دوم برای سیا کار میکردند و در کودتا بسیار فعال بودند. این امر بهویژه در مورد اسفندیار صادق بود؛ به نحوی که در روز پس از کودتا، او معاون نخستوزیر و رئیس اداره کل انتشارات و تبلیغات دولت کودتا شد؛ شغلی که با عقبه او به عنوان روزنامهنگار قرابت داشت.
در کنار این برادران به دو برادر دیگر نیز باید اشاره کرد که در حوادث منتهی به کودتای 28 مرداد با شبکه بدامن در ارتباط بسیار نزدیک بودند. آنها کسی نیستند جز برادران رشیدیان که در کودتای28 مرداد نقش بسزایی داشتند. منبع اصلی قدرت این برادران اوباش جنوب شهر تهران بودند. در واقع برادران رشیدیان نفوذی انکارناپذیر در میان بهاصطلاح لمپنها داشتند. برادران رشیدیان تنها افرادی نبودند که در این گروههای سیاه نفوذ داشتند، اما بیتردید دامنه نفوذ هیچ گروهی به اندازه آنها نبود. علت این امر نیز آن بود که برخی افراد سرشناس محلات تهران و نیز رؤسای اصناف، دستجات، گروهها و مأموران انتظامی از رشیدیانها حرفشنوی داشتند.
تعداد بسیاری از اراذل و اوباش محلات مختلف تهران با این شبکه ارتباطی تنگاتنگ داشتند. علاوه بر اینها باید از تعدادی از پاسبانان و سربازان وظیفه نیز نام برد که از راه باجگیری و تهدید، به مبالغ هنگفتی دست پیدا کردند. آنها در همین راستا در مواقع ضروری نیز قدرت خود را در کنار باندهای مخوف و بهاصطلاح سیاه برای بحرانی نشان دادن اوضاع سیاسی ایران بهکار میگرفتند و در خدمت گروههای سیاسی قرار میدادند؛ گروههایی که به دنبال انتقام از رقبای خود بودند.
در نهایت باید گفت که همین شبکه بود که در کودتای 28 مرداد اوباش و اراذل را به حرکت درآورد و در نهایت جنبش ملی شدن صنعت نفت را عقیم ساخت. بدینترتیب در مجموع، شبکه گستردهای از افراد، سازمانها و اصحاب جراید و رسانه تحت حمایت شبکه بدامن نقش مهمی در کودتای 28 مرداد 1332 ایفا کردند.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/News-7855/%D8%B4%D8%A8%DA%A9%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D8%A3%D9%85%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AA%D8%B4-%DA%A9%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85%E2%80%8C%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A8%D9%88%D8%AF/?id=7855