هدایت شده از KHAMENEI.IR
📣 رقابت لوگوها
📝#بخش_سوم روایت حضور اول وقت رهبر انقلاب پای صندوق رأی
👈...به جز رقابت برای کسب موقعیت استراتژیک عکاسی و تصویربرداری، رقابت مهم دیگر بر سر نصب میکروفون و لوگوهای شبکههای خبری در محلی است که آقا قرار است بعد از ریختن رأیشان به صندوق چند دقیقهای صحبت کنند.
🔹️تا جایی که میدانم مرتبه اول است که دارد این اتفاق میافتد. میکروفون و لوگوی شبکهها و رسانههای مختلف داخلی و خارجی با درجهی تراکم بالا، چفت در چفت هم کار گذاشتهاند، از المنار و المسیره و رسانههای منطقه و وطنی گرفته تا تلویزیون مرکزی چین و رسانههای غربی مثل دویچهوله آلمان، خبرگزاری فرانسه و سی ان ان؛
تلاش سنگین برای مخابره بیانات رهبر انقلاب.
🔹️تا خسروی برسد و پشت تریبون خودش برود فضا هم آرامتر شده. رقابت اولیه رسیده به نوعی همزیستی مسالمتآمیز. حالا دیگر هر کسی حدود و ثغور خودش را فهمیده که چقدر اجازهی تکان خوردن و جابجا شدن دارد طوری که توی قاب سایر عکاسان و تصویربردارانی نباشد که طرفین یا پشت سرش مستقر شدهاند.
🔹️بارها در برنامههای خبری شاهد بودهام که عکاس یا تصویربردار برای ثبت یک لحظه بعضا حتی از یک میله خودش و تجهیزاتش را آویزان کرده اما بعد از مراسم و موقع چک کردن عکسها آه از عمق نهادش بلند شده؛ یک در میان دست و پا و کله و آرنج سایر عکاسان و تصویربرداران است که توی کادر خودنمایی میکند.
🔹️همین هم باعث شده که جماعت تصویری در رویدادهای مهم نظیر همین رویدادی که در آن حضور پیدا کردهاند تن به نوعی نظم خودجوشِ برآمده از کف میدان دهند بدون آنکه نیاز به مبصر و ناظمی باشد برای نظم دادن به جمع؛ یکجور همزیستیِ مسالمتآمیز که از عمق کار حرفهای برخاسته.
🔹️چند دقیقهای به ساعت ۸ صبح و آغاز رسمی انتخابات مانده که دوربین پخش زندهی صدا و سیما میآید روی مجری و کار خسروی هم شروع میشود. همه منتظرند آقا از جایگاه اصلی وارد حسینیه شوند. قابشان را هم لاجرم روی جایگاه بستهاند.
🔹️خبر میرسد که...
🔹️ادامه دارد...
📥متن کامل:
khl.ink/f/55459
👏 #انتخاب_قوی، #مجلس_قوی، #ایران_قوی
💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌷 فدای آن چشمها
🔹 #بخش_سوم روایتی از اقامه نماز بر پیکر هفت شهید راه قدس توسط رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی(ره)
🔹بعد از همسر سردار زاهدی، دخترش میآید جلوی دوربین و گفتن از پدر. اینکه همیشه به پدر میگفته «فدای چشمهای قشنگت بشوم من» و پدر یکبار آنقدر جدی رفته جلوی آینه تا ببیند چه در چشمهایش هست که دختر را اینقدر شیفته کرده.
🔹من اما به این فکر میروم که دختر شهید احتمالا در توصیف چشمهای پدر، خسته بودن را فاکتور گرفته. این واقعیت را در تعبیر یک همسر شهید دیدم از همسرش وقتی که بعد از شهادت پیکر و چشمانِ بستهی آسودهی مردش را میبیند و توی دلش خطاب به او میگوید: «حالا دیگر میتوانی همهی آن خستگی جاری در چشمهایت را درمان کنی.» اصلا انگار که چشمها حکایتی دارند.
🔹فرماندهی همین قبیله هم در نامهای به دخترش نوشته بود:
«دخترم خیلی خستهام. سی سال است که نخوابیدهام... من در چشمان خود نمک می ریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند. وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس است، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظارهگر باشم، بیخیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمیتوانم اینگونه زندگی بکنم.» (بخشهایی از نامهی شهید قاسم سلیمانی به دخترش) به جای نویسندهی این نامه بگذاریم همین شهدا و به جای اسامی فرزندان نویسنده نامه هم بگذاریم هر مرد و زن ایرانی و انسان مظلومی، آن وقت این معادله درست میشود!
💻 Farsi.Khamenei.ir