- ﻣﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﻡ . ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ. ﺷﺎﯾﺪ ﮐﺸﺘﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ .
- ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﺘﻪ
ﺑﺎﺷﻤﺶ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺷﮑﻢ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﮐﻨﻢ .
- ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﺒﺎﺵ .
ﺣﺎﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩٔ ﮔﻨﺎﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ ﺷﺪﻩ.
ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﭘﻮﻝ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ .
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﺎﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪﯼ ﮐﻪ
ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﺷﻮﯼ!
✍🏻ﺍﺭﻧﺴﺖ ﻫﻤﯿﻨﮕﻮﯼ
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
شبی مهمان یکی از آشنایان بودم. هنگام صبحانه به او گفتم:
"اینجا خروسی بود خوشصدا که سحرگاهان آوازی میخواند و صبح را اعلام میکرد و آفتاب را بشارت میداد." از احوال خروس پرسیدم.
گفت: "سرش را بریدیم!"
چون تعجب مرا دید، ادامه داد: "همسایهها همگی شکایت میکردند که ما را از خواب بیدار میکند. خواب را بر همسایهها حرام کرده بود به ناچار کشتیماش."
آنجای بود که دریافتم هر که مردم را از خواب بیدار کند، سرش باید بریده شود و میشود.
✍🏻ناصر کاتوزیان
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
ایمان بدون عشق شما را متعصب،
وظیفه بدون عشق شما را بداخلاق،
قدرت بدون عشق شما را خشن،
عدالت بدون عشق شما را سخت
و زندگی بدون عشق شما را بیمار میکند.
✍🏻جبران خلیلجبران
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
دوست داشتن آدمی را وامیدارد تا نادیدنی را ببیند، نیافتنی را بیابد.
افسونی در عشق هست که روزمرگی را میتاراند و باعث میشود به ذات اشیا، آدمها و زندگی پی ببریم.
✍🏻اميرحسين كاميار
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
ژان به هیچ چیز فکر نکن، سؤال هم نکن.
چراغهای کوچه و هزار تابلو تبلیغاتی درخشان را میبینی؟
ما در قرنی رو به زوال زندگی میکنیم، حال آنکه نبض زندگی در رگهای شهر میتپد. همه چیز از ما گرفته شده است، و جز قلبهامان چیزی برایمان باقی نمانده. من توی ماه گمشده بودم، و به طرف تو برگشتم چون تو زندگی هستی. چیز دیگری نپرس. گیسوانت هزاران پرسش در خود نهفته دارد. ما شب را پیش رو داریم، چند ساعت... ابدیت را تا موقعی که صبح بیاید شیشههای پنجرهمان را بلرزاند... اصل این است که آدمها به یکدیگر عشق بورزند. دل انگیزترین و در عین حال معمولیترین چیزهای این دنیا، آن چیزی است که من، وقتی که شب همچون بوتهای غرق در گل ناگهان فرود آمده و باد از رایحه توت فرنگی عجین شده، احساس کردهام. بدون عشق آدم مردهای است که به مرخصی آمده، کاغذی با چند تاریخ و یک اسم.
همان بهتر که آدم مرده بماند!...
✍🏻اریک ماریا رمارک
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠🪴💠
چه کسی میگوید
پشت این ثانیهها تاریک است؟
گام اگر برداریم . . . .
روشنی نزدیک است
✍🏻سهراب سپهری
💠 اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهاللهِالاَعظَم
💠 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالفَرَج
💠 اَینَالمُنتَقَم؟!
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
قسمت کرد حقتعالی چیزها بر خلق
اندوه را نصیب جوانمردان نهاد
ایشان نیز قبول کردند
✍🏻عطار نیشابوری
📚تذکره الاولیا
ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الههی نستوه #م_خلیلی #برگ۲۶ نستوه: غروب بود. با بروبچهها رفتیم حرم. شلوغی ح
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۲۷
بستهی زرشک زعفران را گذاشتم توی کیف: دست شما درد نکنه خانم محسنی. زیارتتون قبول.
_نوش جان. به خانومتون سلام برسونید.
از اتاق زدم بیرون. دل و دماغ خانه رفتن نداشتم. دانشگاه هم جایی برای ماندن نبود. توی راهرو جواب احوالپرسی و خسته نباشید دانشجوها را با سر دادم. الهه هنوز غیظ بود. خانم معلوم نیست چه غلطی میکند. بدهکار هم هستم. به هر حال تحمل این وضع را ندارم. سابقه نداشته قهرش را انقدر کش بدهد. چهار روز محلش نمیگذاشتم، شب پنجم خودش را میکرد عروسک میآمد سراغم. من هم که دنیا یک طرف، با الهه بودن یک طرف. بیخیال ناراحتیام میشدم. سرم را میکردم لای موهایش. تخت میخوابیدم.
کیف را انداختم صندلی عقب. کت هم رویش.
گوشیم زنگ خورد. اسم خاتون افتادهبود. چشمهایم برق زد. بالآخره کم آورد.
تماس را وصل کردم. موبایل را گذاشتم زیر گوش: سلام.
_سلام بابا.
پوزخند زدم. الهه از خر شیطون پیادهبشو نبود. متین گفت: بابا! میشه قارچ و فلفل دلمه بخری؟
اینها هم وقتی ته میزدند یاد من میافتادند.
پشت چراغ قرمز ماندم. سمت چپم یک فراری قرمز پیش پای دختری ترمز زد. رانندهش ریش بزی بود. جثهی مردنیش را کشید سمت در شاگرد. دختر از پهلو چرخید. جوری ایستاد که پسره سر تا پایش را بچرد. آرنج گذاشت روی در ماشین. کف دست را چسباند بغل صورت. عشوه شتری میریخت. پسر به مانیتور نگاه کرد. هفت ثانیه دیگر چراغ سبز میشد. یک حرفی زد. لابد قیمت را برد بالا! نیش دختره تا بناگوش وا شد. نشست کنار پسر.
راه افتادم. دوباره آن فکر لعنتی آمد سراغم. الهه با کی چت میکرد! دستم دور فرمان مشت شد. محال بود الهه... نه... الهه اهل این حرفها نبود.
از صحن قدس زدم بیرون. پنج ششتا دختر کنارم میآمدند. قدمهایم را کوتاه برداشتم. افتادند جلو. نرگس هم بینشان بود. باز کیف را انداخته بود روی چادر. صدبار گفتهبودم رو چادر شونهت مشخصه. بنداز زیر.
کناریش قدبلند بود. ریز نگاه کردم. گمانم خودش بود.
کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
ترانه، دخترِ خونوادهی آبرومندی هست که تو یکی از شهرهای کوچیک ساحلی زندگی میکنه.
خانوادهای که به شدت به زن سالاری دچاره؛
ترانه دلبستهی مردِجوان خانهی روبرویی میشه.
وکیل جوانی که بعد از مرگِ مشکوکِ پدرش سرپرست خونوادهاش هست.
هر چه گذشت سالها بامداد رو بیشتر برای ترانه بعید میکنه، احساس ترانه به او نابتر میشه، تاجایی که تمام روح و قلبش تقدیم به عشق پنهان بامداد میشه.
و درست تو بزنگاه زندگی و تنگنای اصرار مادرش برای ازدواج، با خواستگاری ناگهانی بامداد مواجه میشه و این آغاز ماجراست...
https://eitaa.com/joinchat/583991680C8a8cae3fdc
به وقت بهشت 🌱
ترانه، دخترِ خونوادهی آبرومندی هست که تو یکی از شهرهای کوچیک ساحلی زندگی میکنه. خانوادهای که به ش
هر روز چن قسمت بللللند از این داستان آموزنده میذارن 😍👌🏻
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
15.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( ناجی عروسکها )
( به یاد شهید مدافع حرم ابرهیم خلیلی )
♦️ حسین: آقا ابراهیم اینجور که معلومه تمام شهر پُر از تله های انفجاریه! بچه ها میگن داخل حیاط خانه ها زیر درختها و آشپزخانه و حتی تخته خوابهاشون هم تله انفجاری کار گذاشتن!!!
♦️ ابراهیم: بیخود نیست این همه بچه های دست و پا قطع شده اینجا میبینیم!
♦️ رحیم: بچه هاشون مثل عروسکهایی هستن که یا دست و پا ندارن یا کور شدن ...
صداپیشگان: علی حاجی پور - مسعود عباسی - کامران شریفی - امیر مهدی اقبال
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat