هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( دوستش داری؟ )
♦️ مراقب اونی که دوستش داری باش. یا شروع به دوست داشتنش نکن یا مسئولیتش را تا آخر قبول کن .! سخته... اما بزرگت میکنه...
صداپیشگان: مسعود صفری - نسترن آهنگر - علی حاجی پور - محمد طاها عبدی
بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی
تصویر سازی: محمد علی عبدی
پخش هر هفته ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
1_1282428481.mp3
3.07M
🎧 بدترین تنبلی⛔️
رهبر معظم انقلاب:
«بـه گـمان مـن یکـی از بـدتریــن و پرخسارت ترین تنبلی ها، تنبلی در خـواندن #کتاب است. هرچـه هــم انسـان به این تنـبلـی میـدان بدهـد، بیشتر می شود.» ۱۳۹۰/۴/۲۹
😔😔😔
🌀 بیاییـد تنبلـی را کنار بگذاریـم و از مطالعه حداقل روزی ۳۰ دقیقه شروع کنیم❗️
⬅️ بخصــوص جـوانـان که قـدرت یادگیــری و فرصـت بیشـتـری بـرای مطالعـه دارنـد.
#فرهنگ_کتابخوانی
https://eitaa.com/joinchat/4218946290Ce877a37095
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
17.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( صدای لالایی میاد )
(به یاد شهید غواص محمد صادق جاویدی)
مادر شهید: به من میگویند چرا ماهی نمیخوری؟! چطور ماهی بخورم در حالی که فرزندم را ماهیهای اروند خورده اند….
(صدای بیسیم فرماندهان شهید: ابراهیم همت-علی صیاد شیرازی-حسن باقری-حسین خرازی-مهدی زین الدین-حاج قاسم سلیمانی)
راوی: استاد علی حاجی پور
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
تصویر سازی: محمد علی عبدی
پخش هر هفته ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
هدایت شده از 🇵🇸🇮🇷
بسیج مکتب مجاهدت معنوی ومخلصانه هست.
#شهادت
#شهید_جمهور
https://eitaa.com/joinchat/1000538806C46b711678b🍃
به وقت بهشت 🌱
دنیای بیرحم... موسیقی برگ🍃🎼 ♥️
🦋🦋🦋🦋🦋
🍃🍃🍃🍃
🦋🦋🦋
🍃🍃
🦋
الههی نستوه
#م_خلیلی
#برگ۵۳
چراغ اتاق را خاموش کردم. بابا در حیاط را باز کرد. از پنجره میدیدم. عمهمهری و مامان بابای نستوه آمدند تو و بعد خودش. در را بست. جعبهی شیرینی دستش بود.
بیرون نرفتم. ماندم آشپزخانه، وقتش برسد چای ببرم. صدای مادرش بیشتر از همه میآمد. مدام بابا را دایی خطاب میکرد.
انسیه نشستهبود کنارم. سینی مستطیلی را گذاشتم. با توری کف آن، استکانهای پایهدار و قندان بلوری. هرچه دودوتا چهارتا کردم رویم نمیشد چای ببرم. بیشتر هم به خاطر محرم و نامحرمی. به انسیه گفتم: برو به بابا بگو بیاد.
بابا که آمد گفتم: میشه تو چای ببری؟
بابا قبول کرد. استکانها را پر کردم و سینی را دادم بهش.
روسری را تا روی شانهم کشیدم. چادرنمازم را سر کردم. رولتهایی که خودشان آوردهبودند را چیدم تو یک دیس کوچک و بردم بیرون. سلام کردم. سرشان را گرفتند بالا. مادرش خندهرو بود. پدرش هم با لبخند جوابم را داد. نستوه، تک نشستهبود نزدیک تلویزیون. عمهمهری با دیدنم دستهاش را طرفم گرفت: ماشاءالله. هزاراللهاکبر.
بابا آمد و دیس رولت را از دستم گرفت. تو خانهی ما رسم نبود زن پذیرایی کند. همیشه بابا و آرش زحمتش را میکشیدند. این آخریها که آقامنصور، شوهر اسما هم به جرگهی مردان کارکنمان پیوسته بود.
رفتم پیش عمهمهری و باهاش دست دادم. کشیدم طرف خودش و صورتم را بوسید.
نشستم بغل دست مامان. به نستوه نگاه کردم. خوشحال بود. از برق چشمهاش و لبخند محوی که از لبهاش کنار نمیرفت، میشد فهمید تو دلش چه خبر است.
با اینکه فامیل از آب درآمده بودیم، باهاش احساس راحتی نداشتم. سودابه که بیشتر تو جمع مردها بود تا زنها. چندان با مامان هم همکلام نمیشد. مامان اما مثل اسمش، آرام بود. چهرهی بابای نستوه دوستداشتنی بود. جدیت هم داشت. نگاه مهربانی به من کرد. بعد به بابا گفت: برن با هم حرف بزنن. اشکال نداره آقا؟
کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌🙏🏻
✍🏻 م خلیلی
╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮
@In_heaventime
╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسان در سایهای ناامیدی، صبرش همیشگی نیست...
👆🏻 وقتی امیدت به جز به خدا باشه.
شبتون لبریز از یاد خدا🪐
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار خوبه خدا درست کنه🌱
✍🏻آیتالله مجتهدی رحمتاللهعلیه
سلام صبحتون بهخیر🌤☕️
📚🍂
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان کوتاه ( شرط پادشاه )
مرد: گور پدرشما و آن تخت پادشاهیتان رهایم کنید ،من نمیخواهم پادشاه باشم!!!!!!!!!!!!
صداپیشگان: مسعود عباسی - کامران شریفی - احسان فرامرزی
بازنویسی و کارگردان: علیرضا عبدی
تصویر سازی: محمد علی عبدی
پخش هر هفته ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
هدایت شده از به وقت بهشت 🌱
animation.gif
2.07M
در روزهای رویایی پاییز با ما همراه شوید برای خواندن یک عشق ممنوعه.
برای دانستن جهان بینی صهیونیستها
نقاب هیولا
در باز شد. ازهار رو آوردند. مات میدیدمش. مات ماندم. قلبم ریخت. عشقم اینجا بود. تو بدترین جای دنیا. تلاش کردم دستامو باز کنم. طناب بیشتر فرو رفت تو گوشتای زخمی. خواستم بلند شم، منشه با دست شانهم رو فشار داد به پایین. رگ غیرتم ورم کرد. خون جلوی چشمم رو گرفت. پلک زدم. برگ گلم رو سرخ میدیدم. منشه اومد جلوم. اشاره کرد به ازهار:« اینم شاهمهرهی من....»
یکور لبش رفت پایین:« آخ آخ، یادم نبود که نمیتونی عشقتو ببینی!»
دستمال کاغذی برداشت. محکم کشید رو پلکام. از پشت پرده اشک دیدم، دستای ازهارو بسته بودند. یه مرد اونو هل داد طرفم. پاهاش از رد هم نمیآمد. پلک زدم. اشک و خون، از چشمم ریخت بیرون. صورت ازهار کبود بود. رد خراش از کنار گوش تا پایین گردن دیده میشد. رو پیراهنش جابهجا خون پاشیده بود.
ازهار سرشو انداخته بود پایین. نگاهشو از من میدزدید. منشه موهاشو گرفت تو دست. نگه داشت روبروم. 😨😰😱
بیشتر از هشتاد قسمت داستان بارگذاری شده است.
👇👇👇
https://eitaa.com/rooznevest/65
به وقت بهشت 🌱
در روزهای رویایی پاییز با ما همراه شوید برای خواندن یک عشق ممنوعه. برای دانستن جهان بینی صهیونیستها
رمانی که پشتش تحقیق بوده و تفکر ☕️
با چاشنی عشق♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌱🌿
از خداوند بخواهید
و زیاد هم بخواهید
زیرا هیچ چیز برای او بزرگ و زیاد نیست.
سلام🌱
صبحتون بخیر☕️