eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 «اِ‌نَّ‌اللہ‌مَعِ‌الصٰابــِــرینْ» آروم‌‌آروم‌ همه‌‌چی‌ خوب‌ میشه صبر‌ داشتہ‌ باش‌ رفیق🌾 سلام☕️ صبح سرد پاییزی‌تون به‌خیر🍂 📚🪴
گوش شیطون کر یه برگی نوشتم ادامه‌ش زودتر بیاد یا نه بستگی به کرم شمو داره. https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30 ببینم چی کار می‌کنید
به وقت بهشت 🌱
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه #م_خلیلی #برگ۵۳ چراغ اتاق را خاموش کردم. بابا در حیاط را باز کرد
🦋🦋🦋🦋🦋 🍃🍃🍃🍃 🦋🦋🦋 🍃🍃 🦋 الهه‌ی نستوه اولین‌بار بود خواستگاری‌ می‌رفتم. یک‌جوری بودم. مثل وقت‌هایی که امتحان انشاء داشتم. مغزم پر از حرف بود و دستم نمی‌رفت کلامی بنویسم. شکل آدم‌هایی که گوگیجه گرفتند. موهام را سشوار کشیدم. شلوار نوترم را پا کردم. لای پیراهن‌هام، طوسی را برداشتم. عطر تازه‌م را زدم به مچ‌هام. در اتاق باز بود. نرگس روی مبل روبه‌روی در دمغ نشسته‌بود. بغل ناخن‌ش را می‌کند. از آینه دیدم زیرچشمی نگاه‌م کرد. مامان نمی‌گذاشت بیچاره باهامان بیاید. رفتم کنارش نشستم. آرنج‌ش را زد تو پهلوم: کشتیم. اوبرتر بیشین. _گندِدماغ. تقصیر من چیه؟ مامانت نمی‌ذاره بیای! لب‌هاش آویزان شد. گفتم: چنگال بدم خدمتت؟ مثل ارزق شامی نگاه‌م کرد: چی میگی تو؟ به لب‌هاش اشاره کردم: ببریشون بالا. _ناسلامتی خواهر دومادم. نباید تو خواستگاری باشم! دست انداختم گردن‌ش: ایشالا دفعه‌ی بعد آبجی گلمم می‌برم. مامان از اتاق کناری‌ آمد بالا سرمان: پاشو. دیگه باید زنت‌و بغل کنی. خوش‌خوشان‌م شد. نرگس روش را کرد آن‌طرف. مامان هم به روی خودش نیاورد که دخترش ناراحت است. اول رفتیم ننه را سوار کردیم. نشاندیم‌ش جلو. از قنادی رولت خریدم. جلوی گل‌فروشی نگه داشتم. بابا پرسید: می‌خوای گل بگیری؟ جوری پرسید که انگار می‌خواستم خلاف قاعده‌ش رفتار کنم. مامان گفت: نمی‌خواد حالا. اگه جواب بله داد. جلسه بعد بگیر. دلم می‌خواست برای الهه گل ببرم. رو کردم طرفشان: نمی‌شه که بدون دسته گل! مامان درآمد که: پولت زیادی کرده؟ بلکم باز اَره‌کُره¹ درآورد و گف نه. ننه به صورت درهم‌م لبخند زد: نه نمیگه ولی حالو عجله نکن. اگه مردی بعدنم می‌تونی گل بسونی براش. داشت می‌گفت رو حرف ننه‌بابات حرف نزن. کوتاه آمدم. تا آخر خدا به دادمان برسد. آب از دست این‌ها چکه نمی‌کند. ۱) بهانه آوردن کپی یا انتشار به هر شکل حرام❌ ✍🏻 م خلیلی ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🥀🕯🍂 دیشب، این نزدیکی، مادر مریضی به زحمت نفس می‌کشید. بچه‌هایش آرام خوابیدند و او با درد دست و پنجه نرم کرد تا از خستگی خوابش برد. صبح، وقتی خورشید تازه داشت جان می‌گرفت و زمین را گرم می‌کرد، مادر، آخرین نفس‌هایش را از خانه گرفت و خانه در سرمای یک روز آذرماه برای همیشه از صدای او خالی ماند. صبح شهادت بود. ناله‌‌ی اهالی خانه تو ساختمان پیچید. همه از داغ تازه‌ی مادر، به یاد مادری که برایش سیاه‌پوش بودیم گریه کردیم. ولی... از ظهر تا حالا، به فکر پسری هستم که مثل هر روز از مدرسه برگشت ولی خانه، خانه‌ی همیشگی نبود و جای خالی مادر... دیشب فرشته‌خانم اینجا نفس می‌کشید. امشب تو سردخانه خوابیده. فرداشب هم تو دل خاک آرام گرفته. به همین سرعت! عزمم را جزم کرده‌ام تا فرصت هست مادری کنم. ✍🏻 م_خلیلی ۱۴۰۳/۹/۱۴ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮     @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
یا امیرالمومنین روحي فِداک! آسمان را دفن کردی زیر خاک؟...😭 آجرک الله یا بقیة الله😭 سلام صبح بخیر 🏴
در مقاتل واژه یِ رَکَلَ اومده. رَکَلَ یعنی چی؟ یعنی دری رو با ضربِ لگد بشکنی اونم نه ضربه یِ عادی، ضربه یِ یهویی و دَفعَتاً میشه رَکَلَ...
در مقاتل ضَرَبَ اومده. یعنی کتک زدن و این زدن ممکنه با دست یا پا باشه. به کتک زدن میگن ضَرَبَ.
صَفَقَ هم نقل شده. یعنی از دو طرف، از دو جهت کسی رو کتک زدن... امام زمان به شیخ جعفر فرمود : چشمانِ مادرمون در اثرِ سیلی هر دو چشمش سرخ شده بود...
حضرت محسن جنینِ ۶ ماهه بود یعنی شکمِ زنِ باردار دیگه در اون زمان برآمدگیِ حملِ جنین رو دیگه داره. در مقتل واژه یِ عَصَرَ اومده. عَصَرَ یعنی فشار دادن، کسی رو تحتِ فشار قرار دادن. پشتِ درب، عمر بن خطاب درب رو فشار داد و عَصَر برای اینجا نقل شده و برایِ همین در ابتدایِ هجوم حضرت محسن شهید شد چون اولین جایِ بدن حضرت صدیقه سلام الله علیها که تحتِ فشار قرار گرفت، شکمِ او بود...
رَفَسَ نقل شده. رَفَسَ یعنی کسی لگدی به سینه یِ کسی بزنه. شنیدید سینه یِ مادر شکسته بود؟ این رَفَسَ برایِ اونجاست...
نَبَتَ نقل شده. نَبَتَ یعنی بیرون اومدن، بیرون زدن. بعد از اون عَصَرَ، نَبَتَ المِسمار واقع شد. میخِ درب از سینه یِ او خارج شده، بیرون زده...