از صبح میخوام حسم رو به این سهروزی که نبودم بگم ولی انقدر مبهمه که نمیتونم کلمات و درست و حسابی بچینم
فقط میدونم سوز و سرمای حرم و لحظههایی که میرفتم تو حرم و روبروی ضریح قرار میگرفتم انقدر همهی وجودم پر از آرامش میشد که دلم میخواست ثانیه به ثانیهی این سهروز و حرم باشم:)
شایدم دلم میخواست کل زندگیم و تو حرم بگذرونم
اینکه فک کنی به یه جمعی تعلق داری و یهو با یه اتفاق بفهمی حتی اون جمعم تورو حساب نمیکنن میتونه دلیل خوبی واسه گوشهگیری باشه نه؟