eitaa logo
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
36 فایل
#کپی_مطالب_آزاد 🙂 ارتباط بامشاورین تنهامسیری @MoshaverTM پیشنهادات وانتقادات ونظرات 💫لینک کانال اصلی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 صفحه 187 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅امام صادق علیه‌السلام: ❇️هيچ بنده‌اى كار صدقه دادن را به خوبى انجام نداد، مگر اينكه خداوند بعد از او جانشين خوبى براى وى بر فرزندانش شد. 📚 عدّة الداعی، صفحه ۶۱ 🌹 @IslamLifeStyles_fars
*سلام مولا جان!* ☀️ دوباره روز جدیدی آغاز شد و من روزم را با انتظار فرج شما متبرک می کنم... *فرجتان نزدیک حضرت پدر.....* 🤲🏻 🌺@IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| |• خطاب به افراد در فرمودند: 👈 آنان که با راسخ در هستند و در بدترین شرایط می کنند از آزار ها و ها و ترس و ناملایمات بسیاری می بینند ، آن ها روز از پیـــروان راستین ما هستند و به ما نزدیکترند. 📙احمد، مسند، ج٢، ص٣٩٠ 🌺 درود بر صابران... @Islamlifestyles_fars ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت سیزدهم رفتم به سمت دانشگاه سر کلاس اصلا حواسم به حر
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت پانزدهم عاطی: ذوق مرگ شدی نه؟ - وااااییی باورم نمیشه، حالا اون بدبخت کیه ؟ عاطی : لووووس - ببخشید شوخی کردم، حالا بگو کیه، وااایییی یعنی به آرزوت رسیدی.... عاطی: انشاءالله شما هم به آرزوتون برسین - حالا بگو چند سالشه، چیکاره اس ،چه جوری آشنا شدین عاطی: اوووو یه نفس بکش، من فکرشم نمیکردم بیاد خاستگاریم، درسش تمام شده است واسه یه همایشی چند باری اومده بودن دانشگاه ما... - واااایی چه عاشقانه تبریک میگم عاطفه جون خیلی خوشحال شدم ... عاطی: قربونت برم من... - خوب عقدت کی هست؟ عاطی: هفته بعد تولد حضرت فاطمه، با آقا سید تصمیم گرفتیم عقدمون و مزار گلزار شهدا بگیریم - به به هنوز نیومده چه اقا سیدی هم میکنه? منم دعوتم دیگه؟ عاطی: نیومدی که می‌کشمت... اومدم که باهم بریم گلزار - خوبه دیگه باز چی می‌خوای از اون شهید، بابا بزار یه نفسی از دستت بکشه عاطی: وااا برم تشکر کنم دیگه - ای کلک دید گفتم که میری اونجا حتما یه حاجت خوب داری؟ عاطی: دیونه... خوب حالا تو بگو چه مرگته ؟ - واااییی نمیشه نگم امروز، با حرفای تو الان حالم خیلی خوبه، با یادآوری حالم بد میشه عاطی: بیا بریم گلزار همونجا حرف می‌زنیم - باشه صبر کن پس آماده بشم رفتم لباسمو عوض کردم گوشیمو روشن کردم ..اوووو چقدر پیام شماره بابا رضا رو گرفتم : - سلام بابا جون خوبی؟ بابا رضا: سلام سارا خوبی بابا؟ بهتر شدی؟ - قربون اون دلتون برم، آره بهترم، خواستم بهتون بگم حالم خوبه الان دارم با عاطفه میریم بهشت زهرا... بابا رضا: خدا رو شکر، باشه بابا، مواظب خودتون باشین، شب غذا می‌خرم میارم غذا درست نکن... - فداتون بشم من چشم فعلن بابا رضا: یاعلی حرکت کردیم رفتیم سمت بهشت زهرا، توی راه هم عاطفه از آقا سید حرف میزد که چه آدم با شخصیتیه... رسیدیم بهشت زهرا، اول رفتیم سر خاک مامان فاتحه‌ای خوندیم بعد رفتیم سمت گلزار، راست می‌گفت عاطفه اینجا آدم حس خوبی پیدا می‌کنه نمی‌دونم برای چی ولی این حسو خیلی دوست داشتم عاطفه طبق معمول نشست کنار شهیدش و زیر لب زمزمه میکرد و گریه می‌کرد، منم رفتم یه دوری اون قسمت زدم و به سنگ قبر ها نگاه می‌کردم چقدر اینا جووون بودن، چقدر سنشون کم بود. عاطفه: سارا بیا اینجا بشینیم نزدیکی گلزار چند تا نیمکت بود رفتیم نشستیم عاطی: خوب، حالا شروع کن! - از کجاش بگم، من یه تصمیمی گرفتم عاطی: چه تصمیمی - اینکه با یکی ازدواج کنم صوری بعد که رفتیم اون ور از هم جدا شیم عاطی: بسم الله، سرت به جایی خورده احتمالا نه؟ - دیگه هیچ راهی نمی‌مونه برام عاطی: دیونه شدی تو، زندگیتون میخوای خراب کنی به خاطر اینکه می‌خوای بری اون ور درس بخونی ،،، واییی سارا این چه کاریه - من تصمیم خودمو گرفتم؟ موندن تو اینجا هم هیچ فایده‌ای نداره عاطی: سارا جان، قربونت برم چرا با آینده ات بازی می‌کنی - آینده، کدوم آینده، من اصلا آینده ای دارم ؟ چپ و راست خاله زهرا و مادر جون دارن زنگ میزنن که راضیم کنن بابام ازدواج کنه حالا تو میگی آینده عاطی: نمیدونم چی بگم بهت - بگذریم حالا، نمی‌خوام حال امروزم با این حرفا خراب بشه، بگو ببینم برادر شوهر داری عاطی: عمرن فکرشم نکن، اون از این بچه مثبتای عالمه - هیچی پس بدرد من نمی‌خوره بعد از یه عالم صحبت کردن، عاطفه رو بردم رسوندم دم خونشون خودمم رفتم خونه رسیدم خونه ساعت ۸ بود . دارد
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت شانزدهم بابا هنوز نیومده بود، رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و رفتم پایین که بابا در و باز کرد اومد داخل، چه حلال زاده. سلام بابا جون خسته نباشین؟ بابا رضا: سلام به روی ماهت، بیا غذا رو بگیر تا من برم لباسامو عوض کنم بیام. - چششششم شام رو که خوردیم میز رو جمع کردم، ظرف‌ها رو شستم، داشتم می‌رفتم توی اتاقم که بابا رضا: سارا جان بابا - جانم بابا بابا رضا: خاله زهرا و مادر‌جون زنگ زدن گفتن از دیروز هر چی زنگ میزنن بهت یا بر نمی‌داری یا خاموشی! - ببخشید بابا شارژ گوشیم تمام شده بود، الان میرم زنگ می‌زنم. بابا رضا: آره بابا حتما زنگ بزن نگرانتن. - چشم بابا: چشمت بی بلا رفتم توی اتاقم، شماره‌ی مادرجون رو گرفتم - الو مادرجون، خوبین؟ مادرجون: واییی سارا مادر، ما که از دلشوره مردیم! ببخشید مادرجون، گوشیم شارژش تموم شده بود یادم رفته بود بزنم به شارژ مادر جون: دخترم چرا یه سر نمی‌زنی خونه‌ی ما، از من دلخوری؟! - الهی فداتون بشم این چه حرفیه؟! دانشگاه دارم بعد اینقدر خستم که جایی نمیرم اصلا. مادر جون: سارا جان فردا میتونی بیای خونمون؟ - چیزی شده؟ مادرجون: نه مادر، کارت دارم. - چشم، شنبه بعد دانشگاه میام. مادرجون: قربونت برم پس منتظرتم. - باشه، به آقاجون سلام برسون، خداحافظ. وااییی میدونستم چیکارم داره، باز میخوان همون حرف‌های قبل رو بزنن. فردا جمعه بود و دلم نمی‌خواست جایی برم، تصمیم گرفتم یه کم اتاقم رو تمیز کنم و دستی به خونه بکشم. بابای بیچارم هم هیچی نمی‌گفت بابت خونه. اینقدر تمیز کردن خونه سخت بود که بدون شام رفتم اتاقم خوابیدم. صبح به زور از خواب بیدار شدم که برم دانشگاه، بلند شدم لباس‌هام رو پوشیدم، مقنعه‌ام رو سر کردم رفتم پایین، یه لقمه واسه خودم درست کردم که تو راه بخورم. به دانشگاه رسیدم، ماشین رو پارک کردم، پیاده شدم وارد محوطه دانشگاه شدم. اون روز کلاس‌ها رو گذروندم، بعد از اون رفتم سوار ماشین شدم، توی راه یادم اومد که باید برم خونه‌ی مادرجون ... وااایی دیگه تحمل حرف‌های مادرجون رو نداشتم، ولی مجبور بودم که برم. رسیدم خونه‌ی مادرجون، زنگ در رو زدم، در که باز شد با دیدن حیاط خونه یاد و خاطره‌ی مامانم زنده شد، خاله زهرا هم بود. خاله زهرا: سلام سارا جون خوش اومدی. مادرجون اومد تو حیاط بغلم کرد: سلام مادر خوبی؟ - سلام مرسی شما خوبین؟ مادرجون: بیا عزیزم اینجا بشین - چشم مادرجون: سارا جان درس و دانشگاهت خوبه؟ (بغضم رو قورت دادم) بله خوبه... هوا سرد بود ولی من هنوز درونم آتیش بود. مادرجون: سارا جان، چند شب پیش، خواب مامان فاطمه رو دیدم. دارد.. 🌺 @IslamLifeStyles_fars
147 🔖 اون جایی که تو دنیا بن‌بست واقعاً وجود داره مأیوس نشو.⛔️ ❌ تو حق نداری مأیوس بشی. مأیوس بشی حالت بد میشه.😩 به یأس نیندیش.🤫 ✅ اتفاقاً اون جا امید بیشتری داشته باش، اون جا که بن‌بست هست. 🌷 بعد رحمت من که توش بن‌بست نیست، قدرت من که توش بن‌بست نیست. 👤 استاد پناهیان 🎬 سلسله مباحث حالِ خوب 🌱 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 صفحه 188 🌷هدیه به 14 معصوم علیهم‌السلام و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات ان‌شاءالله. 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام: ❇️ برترين ادب، آن است كه انسان در حدّ خود بايستد و از اندازه خويش فراتر نرود. 📚 غررالحكم حدیث ۳۲۴۱ 🌷 @IslamLifeStyles_fars
🌻سلام مهربانترین پدر 🌹انگیزه تغییر من لبخند رضايت شماست 🌹 من هر روز قول می دهم ‌*"لبخند"* را به لبانتان بیاورم.. 🌺@IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز ... ...mp3
3.9M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه‌ در ۱۹۲ روز. 🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس 🔷 سهم روز صد و سی و ششم: خطبه ۱۵۴ تا خطبه ۱۵۳ ┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄