🤔 چرا ولی خدا آسون میکنه مبارزه با هوای نفس رو؟! اصلا نفس رو راحت قلع و قمع میکنه چرا؟! چرا ای کهکشانها، ای اقیانوسها، ای آسمانها چرا؟!
👈🏻 همه صدا میزنند چون ولی مظلومه مظلوم همه چیو آسون میکنه. مظلوم آدم رو خرد میکنه.
🌷 امیرالمؤمنین رو طناب بستن تو کوچه کشیدن.😭
این آقا خانومش رو جلو چشمش تازیانه زدن. این آقا مظلومه.
🌷 خودش برای اینکه کار تو رو آسون بکنه هی میگه: مَا زِلْتُ مَظْلُوماً. من همیشه مظلوم بودم.
🤔 ولِّی چجوری کار رو آسون میکنه؟! چون مظلومه
😭بابا آقا مظلومیت ما رو کُشت داغونمون کرد. اصلا ما دیگه حرفی در مقابل تو برای گفتن نداریم. الهی فدای مظلومیت بشیم. 😔
🔖 اونوقت من به شما بگم: معمولا مظلومها تا به شهادت میرسن، مظلومیتشون برطرف میشه. جز علی ابن ابیطالب که تا به شهادت رسید شروع کردن بر منبرها به نفرین کردن به علی ابن ابیطالب😭 مظلومیتش تازه یه جور دیگه تازه آغاز شد. علی مظلوم......
🤔 ولِّی چرا آسون میکنه؟!
✅ چون مظلومه
🤔 مظلوم کجا پیدا میتونی بکنی مثل علی ابن ابیطالب علی ابن ابیطالب . مظلومه... علامت مظلومیتش همین بس زینب کبری امشب دیده دوباره پچ پچ ها شروع شده تو خونه😭
😔 یاد اون شبی افتاد که آروم داشتن با هم صحبت میکردن برای اینکه مخفیانه مادر رو به خاک بسپرن. دوباره مثل اینکه بابا رو میخوان مخفیانه به خاک بسپرن. آرام گریه کنید کسی نفهمه بدن بابا رو میخواهیم آرام از خانه بیرون ببریم....😭
اَلا لَعنَتُ اللّه علی القَومِ الظالِمین
پایان جلسه بیستم
@IslamLifeStyles_fars
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاخص های ولایتمداری
چگونه بفهمیم چه کسی در دایره جبهه خودی است و چه کسی غیرخودی؟
"خداوند گاهی بنده ای را دوست دارد ولی عملش را دوست ندارد و بالعکس گاهی بنده ای را دوست ندارد ولی عملش را دوست دارد" نهج البلاغه ، خطبه ۱۵۴
#خودی_غیرخودی
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#مهدوی_ارفع
✿○○••••••══🌿🌸🌿
@Islamlifestyles_fars
🌿🌸🌿══••••••○○✿
#حالِ_خوب 163
🤔 کی حالش بده؟
👈🏻 کسی که کسی رو دوست نداره.
😢 این آدم از نظر روانی، سالم نیست. این آدم ناراحته.
😍 آدم وقتی شروع میکنه برای کسی کار کردن، به یه کسی محبت کردن، بدون چشمداشت، حالش خوب میشه.
☺️ آدم اگر نه تنها به دیگران محبت کنه، مهربانی کنه، بلکه به دیگران محبت هم داشته باشه، حالش خوب میشه.
👤 استاد پناهیان
🎬 سلسله مباحث حالِ خوب
🌱 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧* ✨نگاه خدا 📃قسمت چهل و دوم بلند شدیمو رفتیم تا برسیم دم ماشین، یه نگاه
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت چهل و سوم
توی مسیر راه، امیر فقط درحال دعا و قرآن خوندن بود
مریم جون: سارا جان این میوهها رو بگیر پوست بکن با آقا امیر بخورین (منم میوهها رو گرفتم، پوست کردم، داخل ظرف ریز ریز کردم گرفتم سمت امیر)
- بفرما امیر آقا(امیر یه نگاهی به من کرد، لبخند زد): خیلی ممنون ( اه، بالأخره خنده اش هم دیدم من): نوش جونتون
بابا واسه نماز و شام وایستاد کنار یه رستوران
بابا و امیر رفتن سمت نمازخونه مردونه
منم همراه مریم جون رفتم نماز خونه زنانه
من یه گوشه نشستم، تا نماز مریم جون تمام شه
بعد باهم رفتیم داخل رستوران و شام خوردیم
بعد از شام حرکت کردیم. من تو ماشین خوابم برد. با صدای امیر بیدار شدم
امیر: سارا خانم، سارا خانم، بیدارشین رسیدیم
- ببخشید اصلا حواسم نبود
امیر: اشکالی نداره
- بابا و مریم جون کجان؟
امیر: رفتن واسه صبحانه، گفتن صداتون کنم
- آها، باشه بریم
رفتیم صبحانه مونو خوردیم و حرکت کردیم
ساعت۸ رسیدیم مشهد، اول رفتیم هتل، ماشین و گذاشتیم پارکینگ، بابا دوتا اتاق گرفت کنار هم! یکی از کلیدا رو داد به امیر
بابا رضا: امیر جان تو و سارا برین داخل این اتاق، یه کم استراحت کنین بعد همه باهم واسه نماز ظهر میریم حرم
وارد اتاق شدیم، اتاقش خیلی تمیز و بزرگ بود.
یه کم خوابیدم که باصدای امیر بیدار شدم
امیر: سارا خانم
- بله
امیر: بیدار شین میخوایم بریم حرم
- چشم
بلند شدم موهامو بستم، مانتومو پوشیدم، یه روسری هم گذاشتم روی سرم حجاب کردم
چادری که مادر جون بهم داده بود و هم گذاشتم روی سرم، خیلی چادر بهم میاومد ولی نمیدونم چرا اصلا دوستش نداشتم، احساس میکردم جلوی راه رفتنمو میگیره
یه دفعه از تو آینه نگاه کردم امیر داره نگام میکنه
تا نگاهمو دید سرشو پایین آورد، خندم گرفت
- من آماده ام بریم
امیر: خیلی حجاب بهتون میاد
- لبخند زدمو چیزی نگفتم
بابا و مریم جون پایین منتظر ما بودن
بابا تا منو دید اومد جلو و پیشونیمو بوسید
بابا رضا: چقدر شبیه مامان فاطمه شدی...
دلم یه جوری شد با گفتنش
حرکت کردیم سمت حرم. وارد صحن حرم شدیم با دیدن گنبد طلایی اشک از چشمام سرازیر شد. یه دفعه دیدم امیرم داره گریه میکنه
بابا رضا: ساراجان تو مریم برین زیارت، منو اقا امیر هم میریم زیارت هرموقع زیارتتون تمام شد بیاین همینجا
- چشم
منو مریم جون رفتیم داخل حرم خیلی شلوغ بود من و مریم جون از دور سلام دادیم و برگشتیم بیرون، بابا رضا و امیر روی فرش نشسته بودن، بابا رضا بلند شد
بابا رضا: سارا جان بیا اینجا بشین
منو مریم میریم هتل شما بعدا بیاین
- چشم بابا
نشستم کنار امیر داشت زیارت عاشورا میخوند، آروم اشک از چشماش سرازیر میشد
- آقا امیر
امیر: بله
- میشه بلندتر بخونین منم گوش کنم
امیر: چشم
صداش آرومم میکرد و بغضمو شکوند
چادرمو گرفتم پایین و شروع کردم به گریه کردن صدای امیر قطع شد سرمو گرفتم بالا
دیدم داره نگام میکنه
- چیزی شده؟
امیر: نه هیچی
بعد ادامه داد به خوندن دعا... بعد تمام شدن دعا برگشتیم هتل
بابا زنگ زد که بیاین رستوران هتل ناهار بخوریم بعد خوردن ناهار بر گشتیم توی اتاقمون
اینقدر سرم درد میکرد لباسامو درآوردم و رفتم خوابیدم...
#ادامه دارد...
🌸 @IslamLifeStyles_fars
*✧✾🦋✾ « ﷽ » ✾🦋✾✧*
✨نگاه خدا
📃قسمت چهل و چهارم
وقتی بیدار شدم امیر داشت نماز میخوند. بعد تمام شدن نمازش پرسیدم!
- چرا نرفتی حرم نماز بخونی؟
امیر: حاج رضا و مریم خانم رفته بودن حرم، منم نمیتونستم تو خونه تنهاتون بزارم(چه قلب مهربونی داشت، بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم و چادرمو سرم گذاشتم)
- بریم
امیر: کجا؟
- حرم دیگه
امیر لبخندی زد و لباسشو پوشید و رفتیم حرم
رفتیم یه قسمت فرش نشستیم
- اقا امیر
امیر: بله
-میشه یه چیزی بپرسم
امیر: بله
- شما ترکیه چیکار میکردین؟
امیر: عموم اینا ترکیه زندگی میکنن، به اصرار بابا همراهشون اومدم ترکیه، اون روز عموم یه مهمونی گرفته بود، مرد و زن قاطی، منم اصلا اهل همچین مهمونیایی نبودم از خونه زدم بیرون تو کوچه پس کوچهها میگشتم که یه دفعه صداتونو شنیدم
- خیلی ممنونم که نجاتم دادین، نمیدونم اگه شما نبودین چه اتفاقی برام میافتاد
امیر: از خدا باید سپاسگزار باشین نه از من
- میشه دوباره زیارت عاشورا بخونین، صداتون آرومم میکنه
امیر: چشم
چشممو دوخته بودم به گنبد، و با صدای امیر اشک از چشمام سرازیر میشد احساس میکنم کم کم دارم دلمو میبازم بهش. یه دفعه احساس کردم حالم داره بد میشه
- امیر آقا
امیر: بله
- میشه بریم خونه حالم خوب نیست ( تو چشماش نگرانی رو دیدم)
امیر: باشه بریم
رسیدیم هتل، وارد اتاق که شدیم رفتم سرویس بالا آوردم
امیر از پشت در صدام میکرد: سارا، سارا خوبی؟ (از یه طرف خوشحال بودم که منو فقط سارا صدا زد، از یه طرفی واقعا تمام دل و رودم داشت میاومد بیرون)
- خوبم، خوبم
دست و صورتمو آب زدم و رفتم بیرون
امیر: حالت بهتره
- اره خوبم
امیر: میخواین بریم دکتر
- نه بهترم، فقط اگه میشه بابا رضا چیزی نفهمه
امیر: باشه چشم
- یه کم بخوابم بهتر میشم
رفتم رو تختم دراز کشیدم، خوابم برد...
نصفه های شب یه دفعه شکمم درد گرفت، امیر خواب بود، بلند شدمو یه کم راه رفتم شاید یه کم دردش کمتر بشه ولی دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم امیرو صدا زدم
- امیر، امیر
امیر:(تا منو دید ترسید) چی شده؟
- دارم میمیرم از درد
امیر: ای واای، پاشو بریم دکتر
اینقدر درد داشتم نمیتونستم لباسامو بپوشم، امیر مانتو مو پوشند برام روسریمو سرم گذاشت. زیر بغلمو گرفت رفتیم پایین ماشین گرفتیم، رفتیم بیمارستان توی راه فقط سرمو گذاشتم رو پای امیر شکممو چنگ میزدم
امیرم زیر لب داشت دعا میخوند. رسیدیم بیمارستان، دکتر معاینه کرد گفت مسمومیته
رفتم دراز کشیدم یه سرم وصل کردن بهم، کم کم آروم شدم خوابم برد با صدای زنگ گوشی امیر بیدار شدم فهمیدم داره بابا حرف میزنه
تماسش قطع شد اومد کنارم
- ببخشید که مزاحم شما شدم
امیر: نه بابا این چه حرفیه(خندیدو گفت) مثل اینکه محرمیم
- به بابا رضا چی گفتی؟
امیر: گفتم بیرونیم، البته شما رو با این حال ببینن متوجه میشن سرمم که تمام شد رفتیم هتل، به دم در اتاق که رسیدیم، در اتاق بابا اینا باز شد بابا اومد بیرون
بابا رضا: سارا، چی شده؟
- چیزی نیست بابا یه کم حالم بد بود رفتیم دکتر الان بهترم
بابا رضا: واسه چی؟
امیر: دکتر گفته مسمومیته، الان خدا رو شکر بهتره
- بابا جون اگه اجازه بدین بریم استراحت کنیم
بابا رضا: باشه برین
رفتیم توی اتاق روی تختم دراز کشیدم
خوابیدم تا غروب فقط خوابیدم که چشمامو باز کردم دیدم امیر از رو تخته رو به روم داره نگام میکنه
- ساعت چنده؟
امیر: ۷ و نیم
- ببخشید که به خاطر من نرفتین حرم
امیر: اشکالی نداره، مهم سلامتی شماست
حاج رضا و مریم خانوم هم اومدن اینجا وقتی دیدن شما خوابین رفتن حرم
- میشه بریم بیرون دور بزنیم
#ادامه دارد...
🌸 @IslamLifeStyles_fars
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 204
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام:
❇️ موافقتِ زياد [نشانه] نفاق است؛ مخالفتِ زياد [نشانه] دشمنى است.
📚 غررالحكم حدیث ۷۰۸۳ و ۷۰۸۴
🍃 @IslamLifeStyles_fars
هر روز صبح سه مرتبه بگو:
❤️صَلّي اللّهُ عَلَيكَ يا صاحِبَ الزَّمانِ وَ رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
ألحَمدُلِلّهِ الَّذي أحْياني بِوِلايَتِكَ وَ وِلايَةِ آبائِكَ الطّاهِرينَ.
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
🌺 @IslamLifeStyles_fars
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز .mp3
2.65M
🔈 ختم گویای نهج البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌷تقدیم به روح پاک و مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🔷 سهم روز صد و چهل و سوم : خطبه ۱۳۳ تا خطبه ۱۳۲
#نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿🌷❀🌷✿┅┅┄┄
•| #پیام_معنوی |•
🌿 #امام_صادق(علیه السلام)
✨ مَن قَرَاَ القُرآنَ وَ هُوَ شابٌّ مُؤمِنٌ اِختَلَطَ القُرآنُ بِلَحمِهِ وَ دَمِهِ وَ جَعَلَهُ اللّه عَزَّوَجَلَّ مَعَ السَّفَرَةِ الكِرامِ البَرَرَةِ ، وَ كانَ القُرآنُ حَجيزا عَنهُ يَومَ القيامَةِ✨ ؛
✍ هر جوان مؤمنى كه در جوانى #قرآن #تلاوت كند، #قرآن با گوشت و خونش مىآميزد و #خداوند عزّوجلّ او را با #فرشتگان بزرگوار و نيك قرار مىدهد و قرآن #نگهبان او در روز #قيامت، خواهد بود.
كافى(ط-الاسلامیه) ج ۲، ص ۶۰۳
@Islamlifestyles_fars